گفت‌وگوی خواندنی با مجری چالشی صداوسیما

کد خبر: 461410

«محمد دلاوری» از آن دسته آدم‌هایی است که حضور او در رسانه ملی همیشه با یک اتفاق جدید همراه بوده است، به بهانه برنامه «توقف ممنوع» سراغ مجری نام‌ آشنای این برنامه رفته‌ایم.

مجله مهر: چهره دلاوری برای بیشتر مخاطبان رسانه آشناست. خبرنگاری که هر پنجشنبه‌شب با یک بسته ویژه خبری منتظر او بودیم. این بسته خبری ویژگی بزرگی داشت که زبان طنز و صریح آن و عبور از برخی خط قرمزهای آن روزها بود. به همین خاطر خیلی زود این برنامه و خبرنگارش بر سر زبان‌ها افتاد. خبرنگاری که از یک از جوان محجوب و خجالتی به یکی از چالشی‌‌ترین خبرنگارهای رسانه ملی تبدیل می‌شود تا حضور او در تلویزیون با فصل جدیدی از روایت همراه باشد. خبرنگاری که از روزنامه کیهان شروع می‌کند. به صدا وسیما می‌رود و حالا پس از اتمام ماموریتش در بلژیک، به عنوان مجری یک برنامه زنده چالشی، دوباره حضورش در رسانه ملی پررنگ می‌شود. «محمد دلاوری» ،خبرنگار، حالا با یک برنامه فرهنگی‌_اقتصادی دوباره بر سر زبان‌ها افتاده است. در یکی از روزهای پاییزی میزبان او می‌شویم. با او به دنیای خبر سرک می‌کشیم و از «کیهان» تا «توقف ممنوع » را مرور می‌کنیم. در خانه ما کتاب نبود «محمد دلاوری» در سال 1352 در یک خانواده بازاری تهرانی متولد می‌شود. «فرزند ناخلف این خانواده من بودم که جای نشستن در حجره پدر ، زیر گذر لوطی صالح ، یا در حال تماشای نقش و نگار کاشی های چهارسوق بزرگ بودم یا ورق زدن کتابهای کتابخانه مسجد امام .پیش از آنکه در جهان من کتابخانه کشف شود، در خانه فقط کتاب قرآن و رساله آقای گلپایگانی را ورق می زدم و چنان عطشی به کلمات داشتم که تا شعری با آواز از تلویزیون پخش می شد تند تند می نوشتمش با هزار غلط ،​حضرت مادر که نگران کودک بی عقلش بود می پرسید چرا اینها را می نویسی؟ می گفتم مادر! می نویسم که حفظ شوند ،​از بین نروند . تصور کنید وقتی که در ماه های آخر دبستان کمی از خانه دور شدم و روی بساط کتاب فروش محله کتاب ها را ورق زدم، سرم گیج رفت.​ همه همان شعرها که من می خواستم حفظ‌‌شان کنم توی آن کتاب جلد سیاه جمع شده بودند و رویش به زرکوب نوشته بودند دیوان حافظ!» دوست داشتم کارگردان شوم از دوره نوجوانی علاقه‌اش به کار رسانه شروع می شود و به قول خودش بیش از آنکه سرش به درس گرم باشد، دنبال سینما بوده است: «مجله فیلم می‌خواندم و در خیالم بود که یک روز کارگردان شوم منتها خانواده متقی و پرهیزکار من با سینما و اینجور قرتی‌بازی‌ها به شدت مخالف بودند، حق هم داشتند. سینما را که نمی‌خوانند، می‌بینند!» علاقه او به نویسندگی باعث می‌شود که پایش به مطبوعات باز شود تا اینکه به دوران دانشگاه می‌رسد و برخلاف علاقه، دانشجوی رشته شیمی می‌شود: «آن روزگار درس‌خوان ها رشته ریاضی می‌خواندند و تنبل ها علوم انسانی و من از شانس بدم متوسط بودم و رفتم علوم تجربی و نتوانستم در میان تنبل ها انسانی بخوانم ک،ه تمام عشقم بود، واقعا چه خواهد شد سرنوشت مردمی که اینقدر به سرنوشت سازترین دانش بشری یعنی علوم انسانی بی مهر بوده اند؟ و بالاخره دانشگاه هم شیمی خواندم بی هیچ علاقه و انگیزه ای.» شهادت آوینی نقطه عطف زندگی من شد دوران جوانی دلاوری با شهادت «سیدمرتضی آوینی» هم‌زمان می‌شود تا این حادثه، نقطه عطفی در زندگی او شود. «مرتضی آوینی که شهید شد زندگی من پر شد از کتاب ها ، عکس ها و خاطرات این مرد ،​او بعد از شریعتی دومین ابرمرد زندگی من بود. هرچند فهم و مواجهه من با همه این آدم ها کاملا جوانانه و پر از احساس بود ، جز سید مرتضی آوینی و شریعتی دیگران هم بودند. مطهری، ​سروش ​ نصر ، شایگان ، رضا داوری ، احمد فردید و... آن سال ها هم‌نشینان من کتاب ها بودند ،​قوری چای و صدای استاد شجریان تمام جانم پر از کلمه و شعر و آواز شد و تحت تاثیر آن فضا، در مطبوعات هم به همین سمت گرایش پیدا کردم. به تدریج به حوزه اندیشه کشیده شدم و همکاری‌ام با صفحات اندیشه روزنامه ها و مجلات بیشتر شد و از قضای روزگار خبرنگار شدم.» با دفاع مقدس خبرنگاری من شروع شد چگونه خبرنگار شدنش هم ماجرای جالبی دارد. « آقای مرتضی سرهنگی را در نمایشگاه کتاب دیدم و نمی‌دانستم کیست. دوستم به من گفت: تو که این همه به نوشتن علاقه داری، من این آقا را در تلویزیون دیدم. فکر کنم بتواند کمکت کند. من هم رفتم پیش او و گفتم که خیلی به دفاع مقدس علاقه دارم و درباره آن مطلب می‌نویسم. او هم گفت بیا دفتر تا با هم صحبت کنیم. آنجا رفتم و نوشته‌ای را بردم که اگر الان آن را بخوانم، خنده‌ام می‌گیرد. تصور کنید یک بچه 20ساله جوری از جنگ نوشته بود که انگار 30 جنگ چریکی را رد کرده و چه‌گوآرایی است برای خودش! مرتضی سرهنگی بزرگ چنان نوشته کودکانه ام را تمجید کرد که بال درآوردم ، بلافاصله تا متن را خواند، گفت عجب متنی. چقدر عالی! من هم بال درآوردم و با خودم گفتم این آقا که در تلویزیون است، از مطلب من تعریف کرده! از آنجا مرا به روزنامه کیهان فرستادند. برای من آن روزها کیهان ابرقدرتی بود و باور نمی کردم بتوانم کنار کسانی چون شکرخواه و صدیقی بنشینم.» الان را نگاه نکنید من خیلی خجالتی بودم! شاید باورش سخت باشد؛ اما خبرنگار پرشروشور صداوسیما در آغاز کار حرفه‌ای، جوانی محجوب و خجالتی بوده: «آن روزها من جوانی بودم ،​محجوب ،​ با ریشهای بلند ، در خود فرورفته مثل بودای عابدی بودم که وسط میدان توپخانه رها کرده‌اند. شهادت‌نامه شهدا را می‌خواندم و گریه می‌کردم. جز نام روزنامه کیهان کمترین درکی از سیاست نداشتم و منزوی در گوشه تحریریه حال و هوای خودم را داشتم. آن زمان ها حتی مقاله که می‌نوشتم، اسمم را پایش نمی‌گذاشتم و فکر می‌کردم این منیت و تکبر است و من باید خودم را از منیت رها کنم . ماه های اول که به تور دوستی خوردم که اصلا دلش نمی خواست من چیزی بنویسم ، برای همین مدت‌ها بود که در کیهان بودم؛ اما صرفا ویرایش می‌کردم تا اینکه به قسمت اندیشه کیهان رفتم. آنجا هم نتوانستم چندان با فضای کار کنار بیایم .کم کم به یک آدم منزوی در کیهان تبدیل شدم.» همکاری دلاوری با کیهان چهار سالی طول می‌کشد تا اینکه دوباره خیلی اتفاقی وارد صداوسیما می‌شود. صفارهرندی گفت: چه بهتر که رفتی از تلخ و شیرین روزهای خبرنگاری در کیهان می‌پرسیم و اول سراغ خاطره‌های خوب می‌رویم. «روز اولی که به تحریریه رفتم، آقایی کنار من نشسته بود و به من خوش‌آمد گفت. نام او را که پرسیدم گفت من حسین فتاحی هستم. باورم نمی‌شد. گفتم شما همان آقای فتاحی هستید که در کیهان بچه‌ها پاورقی می‌نویسد؟ این برای من خیلی شیرین بود که روز اول، کنار کسی نشستم که سال‌ها پاورقی‌های او را می‌خواندم. یا مثلا من جایی قرار داشتم که یک سمت من یونس شکرخواه نشسته بود و طرف دیگرم فریدون صدیقی. مصاحبت با این آدمها هنوز هم برای من موجب افتخار است چه برسد به آن روزها ،اما با همه اینها نه من با کیهان کنار آمدم نه کیهان با من تا اینکه رفتم ، از قضا آقای هرندی که آن روزها سردبیر من بود یک روز که مرا دید گفت چه خوب شد که رفتی تو جنست به آنجا نمی خورد.» علاقه‌ای به سیاست نداشتم از همان بدو ورود به صداوسیما، به دنبال گزارش‌های فرهنگی و اجتماعی می‌رود: «یادم هست همان موقع ورود به صداوسیما در گزینش از من پرسیدند به سیاست علاقه داری گفتم نه! گفتند چرا؟ تو داری به معاونت سیاسی می‌روی. من هم گفتم کدام آدم عاقلی فرهنگ را با این همه جذابیت و شکوهش رها می کند و می رود سراغ سیاست؟! آن‌ها هم ندید گرفتند و گفتند برو داخل خودت بعدا می‌فهمی باید چکار کنی. در حوزه فرهنگی و اجتماعی مشغول به کار شدم و اولین گزارشم هم متعلق به آدمی بود که زیر یک بیلبورد زندگی می‌کرد. ، آن روزها با خودم فکر می‌کردم این نمادی از زندگی زیر سایه جهان مدرن است و جهان مدرن چه جهان ظالمی است و با یک نگاه فلسفی می‌خواستم اعتراضی بکنم ،​ آن روزها خبرنگار برتر کسی بود که خبرنگار رییس جمهور باشد اما آنقدر امثال من و کامران در دیوانه خانه ها و کف خیابان گشتیم و حرفهای شاعرانه زدیم قصه کاملا وارونه شد ،​ آرام آرام مردم به گزارشهای عجیب و غریب امثال من که به زبانی شاعرانه روایت می شد علاقه مند شدند و دلاوری با این ذهن و زبان که معرف حضور شماست شکل گرفت.» در «صرفا جهت اطلاع» به دنبال گاف گرفتن نبودم ماجرای کارنامه و معدلش را بهانه می‌کنیم تا از او درباره مرز انتشار خبر نظرخواهی کنیم. از اینکه ما تا کجا اجازه پخش حقایق و اخبار را داریم. «آنچه نباید منتشر کنیم، آن مواردی است که فقط هیجان‌های خودمان را پوشش بدهد و لذت روی موج بودن ما را تامین می‌کند. کما اینکه در صرفا جهت اطلاع بارها به من آیتم‌هایی را پیشنهاد می‌دادند که فرضا طرف از پله پایین ‌آمده و خورده زمین، یا مثلا کسی در حال صحبت کردن بوده ناگهان کلمه‌ای به زبان می‌آورد که خیلی بد بوده است. من هیچ‌کدام از این‌ها را در صرفا کار نمی‌کردم ،​مسئله ما در صرفا نقد مصائبی است که مثل خوره از درون ما را می پوساند ،​ قرار ما این بود که به ناهنجاریهای زیربنایی بخندیم و مردم در حال لبخند زدن ، به درک عمیق تری از جامعه و فرهنگ خودشان برسند.» به قسمت جالب ماجرا و نقطه‌ای که دلاوری با آن معروف شد، می‌رسیم؛ به روزهای تولد «صرفا جهت اطلاع»: «کار صرفا از جایی شروع شد که مدیر واحد مرکزی خبر به من گفت می‌خواهیم بسته‌ای ببندیم و با اخبار شوخی کنیم. من هم خوشحال از اینکه می دانستم این ایده به بار خواهد نشست ،​ مطلبی نوشتم که همکاران بعد خواندنش گفتند خوب است اما پخش که نمی‌شود! اما آن مطالب به عنوان اولین بخش از «صرفا جهت اطلاع پخش شد.» جالب‌تر از خود برنامه، واکنش‌ها به آن بود او از اولین و شیرین‌ترین این بازخوردها می‌گوید: «فردای شبی که اولین برنامه پخش شد، پدرم به من تلفن کرد و گفت : چی شده؟ چرا داری این کار را می‌کنی؟ چرا با نظام درافتادی؟ من رفتم مسجد همه می‌گویند پسرت با نظام درافتاده. بنده خدا مدام می‌گفت: این کار را نکنی و به نظام ضربه نزنی. من هم گفتم: نگران نباش پدر. به خدا اینطوری نیست. یا مردم که مرا بعد از اولین بخش صرفا جهت اطلاع در خیابان می‌دیدند، می‌گفتند هنوز زنده‌ای؟!» لالایی محبوب‌ترین آیتم صرفا بود یکی از محبوب‌ترین آیتمهای صرفا آیتم لالایی بود. آیتمی که بین مردم با بازخوردهای مثبت و بانمکی همراه بوده: «برای اولین بار روی یک سمیناری که همه خواب بودند، صدای لالایی گذاشتیم و بازخوردها آنقدر عجیب بود که مردم در خیابان که مرا می‌دیدند، سرهای خود را از شیشه ماشین بیرون می‌آوردند، دست تکان می‌دادند و می‌گفتند سنجاب لالا خورشید لالا. و آنقدر آن را دوست داشتند که درخواست می‌‌کردند آن را با یک همایش دیگر تکرار کنیم و به جایی رسید که خودم آن را متوقف کردم. البته این داستان، قسمت بد هم داشت چرا که افراد خوابیده در این همایش‌ ها را که از قضا متعلق به یک نهاد نظامی بود توبیخ کردند ، این قصه مرا بسیار آزرده خاطر کرد ،​زنگ زدم به این دوستان و گفتم خودتان را توبیخ کنید که هزاران همایش بی خاصیت برگزار می کنید و از شرکت کننده ای که هیچ انگیزه ای برای شنیدن حرفهای تکراری ندارد انتظار دارید نخوابد .» گل کردنِ برنامه صرفا و پخش شدن شماره خبرنگار متفاوت آن، باعث شده بود که مردم وقت و بی‌وقت با او تماس بگیرند و مثلا به او سوژه بدهند. «ساعت سه نصفه‌شب زنگ می‌زدند می‌گفتند من الان بیمارستانم. دخترم را پذیرش نمی‌کنندیا مثلا یکی مدام تماس می‌گرفت. من هم شماره غریبه را جواب نمی‌دادم ، آنقدر زنگ زد که بالاخره من برداشتم. گفت: آقا خوب هستید؟ من خیلی خوشحالم با شما صحبت می‌کنم. این پیچ کارتل فلان جای مثلا روغن پژو هست؟ گفتم خب؟ گفت گیر نمی‌آید. لطفا در صرفا جهت اطلاع پیگیری کنید!» از دوربین صرفا می‌ترسیدند پس از چند برنامه چالشی، دوربین صرفا جهت اطلاع به یک تابو تبدیل می‌شود. « وقتی به خیلی جاها مثل نهاد ریاست جمهوری می‌رفتم راهم نمی‌دادند و اتفاق من خوشحال می‌شدم؛ چون دوست نداشتم در این برنامه‌ها شرکت کنم و همین برای من سوژه می‌شد. یک خبرنگار مظلومی هم به اسم میثم دلاوری و هم‌نام من بود که او را هم دیگر به برنامه‌ها راه نمی‌دادند! تا اینکه یک بار هم در صرفا گفتیم این میثم است؛ من نیستم. با او کاری نداشته باشید.» «تمام اخباری که خبرنگاران واحد مرکزی خبر می‌فرستادند را رصد می‌کردم و بعد از حدود یک هفته دستم آمد که چه کسانی به‌خودی خود گاف هستند ، چه رویدادهایی را باید رصد کنم که نشان دهم زیرپوست سیاست چه می گذرد و ما دچار چه خطاهای راهبردی هستیم . یکی از سوژه ترین ها آقای بهبهانی وزیر راه آن روزها بود. اما جالب این است که یکبار همدیگر را در ریاست جمهوری دیدیم و ایشان به من گفت من عاشق برنامه تو هستم. من هم می‌گفتم من هم عاشق تو هستم.» صرفا را نگاه نمی‌کنم خبرنگاری که خودش استارت صرفا را زده، حالا خیلی وقت است که دیگر آن را تماشا نمی‌کند. «من آدم خودخواهی هستم. یعنی هر برنامه‌ای که خودم ببندم را دوست دارم. الان شما خبر بنویسید، می‌‌خواهم دوباره آن را از نو بنویسم. این خودخواهی باعث می‌شود، الان هم که صرفا را می‌بینم، بگویم نه اینجا را باید اینجوری می‌نوشتی یا باید فلان کار را می‌کردی.» از نظرش درباره صرفا این روزها با اجرای نجف‌زاده، به چند جمله‌ای اکتفا می‌کند. «کامران تم و سبکی دارد که با من متفاوت است ما از نظر ژنتیک و ساختاری با هم فرق می‌کنیم و گاهی وقت‌ها که از من مشاوره می‌گرفت، می‌گفتم کامران من اگر به تو مشورت بدهم، تو می‌شوی دلاوری و دیگر نجف‌زاده نیستی. تو نباید دلاوری بشوی. کامران جذابیت ها و مدل روایتی دارد که من اصلا ندارم.» کتابم به زودی منتشر می‌شود صحبت از بلژیک که می‌شود، سراغ ماموریتهای کاری او هم می‌رویم « ماموریت‌های دوسه هفته‌ای به خیلی از کشورهای جهان داشته‌ام؛ اما طولانی ترین ماموریت‌های من لبنان و عراق بود و دوسال و نیمی که به بلژیک رفتم.» از ماموریت بلژیک و کمتر دیده شدن سال‌های اخیر هم می‌گوید و معتقد است این در حاشیه بودن به نفع او بوده است. «با اینکه گزارش‌هایم در بلژیک خیلی دیده نمی‌شد؛ اما برای من خیلی خوب بود و من موفق شدم در این فرصت کلی مطلب و یادداشت بنویسم. در آنجا درباره لایه‌های زیرین سیاست و فرهنگ اروپایی در فراغ بال فکر کردم و در همان‌جا کتابی را نوشتم که الان با ناشران دنبال انتشار آن در حال مذاکره هستم.» خاطره‌ای هم دارد از بعد اتمام ماموریتش در بلژیک. «یک بار ساعت 12 شب وارد یک رستوران درجاده چالوس شدم. صاحب مغازه به همکارش گفت: اکبرآقا بیا. این همان آقای نجفی است که از هلند اخراجش کرده‌اند. من هم گفتم اولا او نجفی نیست؛ نجف‌زاده است. ثانیا او هلند نبود، فرانسه بود. در ضمن من دلاوری هستم که بلژیک بودم.» کار خبر در کشور ما حرفه‌ای نیست علاقه‌ای به تماشای بخش‌های خبری سیما یا خواندن خبر در بسیاری از روزنامه ها ندارد و معتقد است: «اخبار در رسانه های ایران بسیار غیرحرفه‌ای تولید می شود و گاهی اخبار ما بیشتر بیانیه است تا خبر. فلانی این را گفت فلانی آن را گفت و بهمانی کلنگ زد. خب این‌ها خبر نیست. این فضا باید به سرعت جمع شود . من هم هیچ‌گاه علاقه‌ای به این نوع اخبار نداشتم؛ اما خود خبر برای من هیجانی داشت. به هر حال بودن در صحنه‌هایی که آن حادثه‌ها اتفاق می‌افتد و روایت کردن آن‌ها برای من جذاب بود.» از بین برنامه‌های غیرخبری هم فقط برنامه زاویه و خندوانه را دنبال می‌کرده. معمولا هم اهل سریال دیدن نیست؛ اما می گوید :«سریال پایتخت را از اول تا آخر تماشا کردم و خیلی هم کیف کردم.» اخبار را بیشتر از طریق سایت‌ها و خبرگزاری‌ها دنبال می‌کند. برای سر زدن به این سایت‌ها هم اولویت‌بندی جالبی دارد: «اگر دولت اصلاح‌طلبان بر سرکار باشد. رسانه اصولگرایان را رصد می‌کنم و اگر دولت اصولگرایان باشد، اول به خبرگزاری‌های اصلاح‌طلبان سر می‌زنم؛ چون خبر ها در جناح مقابل دولت است. معتقدم انتخاب یک منبع خبری اشتباه بزرگی است هر خبری را باید از موافق ترین و مخالف ترین رسانه به آن خبر دنبال کرد.» بازگشتی جنجالی با «توقف ممنوع» »توقف ممنوع» تجربه‌ و برنامه‌ای متفاوت از محمد دلاوری است که با همان رویکرد قبلی آقای صرفا جهت اطلاع روی آنتن می‌رود. دلاوری این بار به گفته خودش به دنبال آن می‌رود که در کار اجرا برندی جدید را معرفی کند: «احساس کردم فضای مناسبی است و اختیارم در این‌جور برنامه‌ها بیشتر است. حوزه اقتصادی از موضوعاتی بود که در بلژیک خیلی به آن فکر کردم. بحران اقتصادی موجب شده اروپا بیشتر صورت اقتصادی خود را به نمایش بگذارد و من در این فرصت به تهدیدها و فرصت ها در این حوزه بسیار فکر کردم.» دلاوری همیشه به دنبال ایده‌های نو بوده و حالا در میان طیف رنگارنگ برنامه‌های اقتصادی و گفت‌وگومحور رسانه ملی، از او می‌خواهیم از فرق توقف ممنوع با بقیه این برنامه‌ها بگوید: «اتفاقا یکی از آیتم‌های توقف ممنوع این بود. گفتم در یک ساعتی از روز زدم شبکه یک، دو نفر داشتند با هم حرف می‌زدند. شبکه دو دو نفر با یک نفر داشتند حرف می‌زدند و شبکه سه دو نفر با دو نفر. ایده خودم این است که توقف ممنوع باید به صراحت وارد موضوعاتی شود که حرف زدن درباره آنها به غلط به تابو تبدیل شده است.» از او سوال می‌کنیم که توقف ممنوع هم به اندازه صرفا مخاطب جمع می‌کند یا نه که می‌گوید: «توقف ممنوع هیچ وقت مثل صرفا نخواهد شد. چون اولا صرفا مردم را می‌خنداند. یکی از بزرگترین موفقیت‌های رسانه‌ای این است که بتواند مردم را بخنداند. دوم اینکه خیلی از خط قرمزها را زیر پا گذاشته بود. توقف ممنوع این ویژگی‌ها را ندارد و اگر به همان اندازه معمولی و معقول هم مخاطب داشته باشد. ما راضی هستیم.» هیچ وقت دنبال کپی‌کاری نبوده‌ام با کپی‌کاری مخالف است و برای همین می‌گوید هیچ‌وقت دنبال یک نود اقتصادی نبوده: «به نظر من یک اشتباهی که ما می‌کنیم این است که سریع دنبال تقلید کردن تجربه‌های موفق می‌رویم. می‌شود فکرهای جدید کرد و راه‌های جدید پیدا کرد. بلایی به سر صرفا هم آمد و از ماه سوم من هر شبکه‌ای می‌زدم، یک نفر خیلی لوس و بی‌مزه داشت از صرفا تقلید می کرد همچنان هم این تقلید ها ادامه دارد و کار را به جایی رسانده که من از شنیدن برنامه ای که تلاش می کند با آن لحن روایت کند عصبی می شوم.» در کار خبر به شدت خودخواهم از بین همکاران خبرنگارش، کار خانم میرسیدی، آقای نجف‌زاده و شجاعی را می‌پسندد؛ نظرات جالبی هم درباره اصول خبرنویسی دارد: «به نظر من تمام بایدها و سخنرانی‌ها باید حذف شوند. یعنی چی فلان وزیر می‌گوید ما در این صنعت باید به فلان جا برسیم. خب برو بشو دیگر چرا حرفش را می‌زنی؟ همه مسئولان نقش منتقد و روزنامه نگار را بازی میکنند. ​پس چه کسی باید عمل کند ؟ واقعا بسیاری از حرف‌ها و گزارش‌ها خبر نیست و اگر من بودم قطعا همه را حذف می‌کردم. آن موقع مجبور بودیم خبر تولید کنیم.من همیشه دنبال حرف صریح و درست و حسابی هستم نه جنجال و شو.» آقای خبرنگار در فضای مجازی برخلاف دنیای واقعی اصلا چالشی عمل نمی‌کند: «هر آنچه که نمی توانم در تلویزیون بگویم در فضای مجازی هم نمی توانم ،​ یادم هست یکبار در وبلاگم مطلبی درباره کیف قاپی نوشتم ،​ چند ماه بعد نیروی انتظامی از من شکایت کرد ،​ من توانایی تشکیل یک معاونت حقوقی برای خودم ندارم پس بهتر است حرف هایم از یک رسانه رسمی باشد. من در فضای مجازی وجه دیگری از علاقه مندی هایم را با رفقا به اشتراک میگذارم ،​ادبیات ،​ فلسفه ،​عشق ،​زندگی و ... زندگی که فقط خبر و چالش و سیاست و اقتصاد نیست.»
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت