«سنان» سر اباعبدالله(ع) را جدا کرد و تحویل «خولی» داد
«سنان بن انس» اجازه نمیداد هیچ کس به حسین(ع) نزدیک شود تا مبادا به سر حضرت سیدالشهدا(ع) دست یابد تا وقتی که سر آن حضرت را جدا کرد و تحویل خولی داد.
دعای امام علیهالسلام در روز عاشورا
طبری این چنین روایت میکند: بامدادان که سپاه عمربن سعد، حسین علیهالسلام را محاصره کردند، آن حضرت دستهای خود را به آسمان بلند و کرد و گفت: «خدایا، تکیهگاه من در هر اندوه و امیدم و در هر سختی، تنها تو هستی. تویی که در هر چه برایم پیش بیاید پشتیبان و امدادرسان منی. چه اندوههای بسیاری که در آن دل ضعیف میشد و چاره اندک میگشت و دوستان تنها میگذاشتند و دشمنان سرزنش میکردند و من آن را به درگاه تو آوردم و از آن به تو شکایت کردم، که تنها امیدم تو بودی و تو برطرفش کردی و گشایش حاصل کردی. پس تنها تویی که ولی هر نعمت و صاحب هر نیکی و نهایت هر آرزویی.»
و از ضحاک مشرقی نقل میکند که هنگامی که سپاه عمربن سعد به سوی ما حمله کردند و آتش فروزان هیزمها و حفرهای را که در پشت سرمان پر از آتش کرده بودم تا از پشت سر حمله نکنند، مشاهده کردند در این حال سواری از آنها با تجهیزات کامل جلو آمد و بدون آنکه با ما سخن بگوید، خیمهها را برانداز کرد و چون چیزی جز شعلههای آتش ندید، به سرعت عقب کشید و با صدای بلند فریاد زد: «ای حسین! برای رفتن به جهنم، پیش از قیامت، در دنیا عجله کردهای؟» امام علیهالسلام پرسید: «این کیست؟ گویا شمربنذیالجوشن است.» گفتند: «آری، او خودش است.» فرمود: «ای پسر زنِ بزچران! تو برای رفتن به آن [جهنم] سزاوارتری!»
مسلم بن عوسجه گفت: «یابن رسولالله! فدایت شوم، او (شمر) را با یک تیر نزنم؟ او در تیررس من است و هیچ تیری هدر نمیرود. این فاسق از بزرگترین جباران است.» حسین علیهالسلام به او فرمود: «او را با تیر نزن که من دوست ندارم آغازکننده باشم.»
آخرین نبرد امام علیهالسلام
طبری از قول ابومخنف چنین نقل میکند که حجاج بن عبدالله بن عمار گفت که عبدالله بن عمار به خاطر شرکت در قتل حسین علیهالسلام مورد سرزنش قرار گرفت و او گفت: «من بر بنیهاشم حقی دارم.» به او گفتیم: «چه حقی بر آنها داری؟» گفت: «با نیزه به سمت حسین علیهالسلام حمله کردم و به او رسیدم. به خدا قسم اگر میخواستم به او ضربه میزدم، ولی کمی از او فاصله گرفتم و گفتم: چرا من قاتل او باشم؟ بگذار دیگری او را بکشد!»
آن وقت پیادگان از راست و چپ محاصرهاش کردند و حسین از چپ و راست به آنها حمله کرد، تا پراکنده شدند. او پیراهنی از حریر به تن داشت و عمامه به سر گذاشته بود. به خدا قسم هرگز شخصی را ندیده بودم که اینگونه محاصره شده باشد و فرزندان و اهلبیت و یارانش کشته شده باشند؛ و او با شهامت و شجاعت و استواری هر چه تمامتر به دفاع برخیزد! به خدا قسم پیش از او و پس از او مثل او کسی را ندیده بودم که پیادگان مثل بزهایی که گرگ به آنها حمله کرده باشد، از چپ و راستش پراکنده شوند!»
فریادها و استغاثههای زینب کبری(س)
راوی نقل میکند که به خدا قسم در چنین وضعی زینب علیها السلام دختر فاطمه علیها السلام و خواهر او، بیرون آمد و چنین میگفت: «ای کاش آسمان بر زمین افتد!» آنگاه به عمربن سعد که نزدیک حسین علیهالسلام شده بود چنین گفت: «عمربن سعد! آیا ابوعبدالله کشته میشود و تو نظاره میکنی؟!»
راوی نقل میکند که گویی اشکهای عمربن سعد را در حالی که بر گونهها و ریشش روان بود میدیدم. سپس از زینب علیهاالسلام روی برگرداند.
شهادت امام حسین علیهالسلام
ابومخنف از صعقب بن زبیر و او از حمیدبن مسلم نقل میکند که حسین علیهالسلام جبهای از حریر بر تن و عمامهای بر سر داشت و خضاب کرده بود. زمانی که پیاده بود، مثل سواری شجاع و زیرک میجنگید و راه دشمن را میبست و چنین میگفت: «برای کشتن من به یکدیگر اصرار میکنید؟ هان! به خدا قسم کشتن هیچکدام از بندگان خدا پس از من، به اندازهی قتل من خداوند را نسبت به شما خشمگین نمیکند! به خدا قسم امیدوارم که خدا با خواری شما، مرا گرامی بدارد و انتقامم را از جایی که نفهمید از شما بگیرد!
هان! به خدا قسم که اگر مرا بکشید، خدا شما را به جان همدیگر میاندازد و خونتان را میریزد و تا زمانی که عذاب دردناک را برایتان مضاعف نکند، از شما راضی نمیشود.»
نقل میکند که [امام حسین علیهالسلام] زمان زیادی از روز را درنگ کرد؛ و اگر مردم میخواستند او را بکشند، میتوانستند، ولی هرکدام منتظر دیگری بود و دوست داشت که این کار به دست کسی غیر از او انجام شود که شمر فریاد زد: وای بر شما! منتظر چه هستید؟ مادرتان به عزایتان بنشیند، او را بکشید!
نقل میکند که مردم از هر سو به آن حضرت حمله کردند و شریک تمیمی دست چپش را هدف گرفت و دیگری گردن آن حضرت علیهالسلام را نشانه رفت. سپس بازگشتند و آن حضرت برمیخاست و میافتاد که سنان بن انس بر او حمله کرد و نیزهاش را زد و به خولی بن یزید گفت: «سرش را جدا کن.» و چون خواست چنین کند، سست شد و لرزید. سنان به او گفت: «خدا بازوانت را بشکند و دستانت را قطع کند.» و خود پیاده شد و سر آن حضرت را برید و به خولی سپرد.
ابومخنف از قول جعفربن محمد بن علی امام صادق علیهالسلام روایت میکند که فرمود: «هنگامی که حسین به شهادت رسید، سی و سه زخم نیزه و سی و چهار زخم شمشیر در بدن داشت.» و نقل میکند که سنان بن انس اجازه نمیداد هیچکس به حسین علیهالسلام نزدیک شود تا مبادا به سر حسین علیهالسلام دست یابد تا وقتی که سر آن حضرت را جدا کرد و تحویل خولی داد.
غارت اموال اهلبیت پیامبر(ص)
نقل میکند که لباسهای امام را غارت کردند. شلوارش را بحربن کعب برد و جبهی ابریشمی آن حضرت را قیس بن اشعث و کفشش را مردی به نام اسود و شمشیرش را مردی از بنیمهشل که بعداً به دست خانوادهی حبیببن بدیل افتاد.
آنگاه مردم متوجه لباسها و زیورها و شتران شدند و همه را غارت کردند؛ و بعد به سوی زنان اهلبیت و اسباب و اثاث موجود رفتند تا آنجا که پوشش زنان حرم را نیز تاراج کردند!
دیدگاه تان را بنویسید