دهکردی:کاش مذاکرات 5+1 در حوزه فرهنگ داشتیم
«تکههای سنگین سرب» اجرایش در «چهارسو» پایان یافته است؛ ولی این آخر ماجراجوییاش نیست. پیام دهکردی از سختیهای نقش چمران و دشواریهای تعلل فرهنگی میگوید. دهکردی میپرسد: «چرا الان که سال تئاتر است باز هم وضع به همین منوال است؟»
این مصاحبه گفتگویی است دوستانه درباره چمران، دنیایش و درک و خوانش پیام دهکردی از این شخصیت؛ بعلاوه گلایههای دهکردی در حمایتهای ضعیف از ژانر مقاومت و علت حمایتش از جریان تئاتر آزاد.
به شوخی گفتید که «نفهمیدم چه شد این نقش را قبول کردم، نقش بسیار سختی است». سختی نقش چیست؟
«شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد»
دهکردی : واقعیت امر این است که همیشه از بازی شخصیتهای حقیقی پرهیز کردم. شخصیتهای موثر و ویژه تاریخی که ابعاد عجیبی داشتند. علت هم آن بود یا سویه متون مدنظر من نبود یا اینکه یرایم این سوال مطرح بود که آیا میتوانیم از پس آن برآییم یا نه؟ یک کاریکاتور از دلش در نیاید و با آبرو و اعتبار یک شخصیت تاریخی که واقعیت داشته، بازی نکنیم. در این کار هم تنها چیزی که میتوانم بگویم که مصداق این مصرع «شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد» برای من بود. انگار دعوت شدم این شخصیت را باز کنم. چون ایوب آقاخانی میدانست که به کرات امتناع کردم، هم به دلیل خستگی و هم به دلیل صحبت نقش و گفتم نه و مدام گفتم نه نه نه. در این مواقع تلاش میکنم که بگویم «باشه».
الان که در حال صحبت با شما هستم خوشحالم که این نقش را بازی میکنم. شخصیت، شخصیت بسیار سختی است. سویهای که در کار بدان نگاه میشود تاکنون نشده است، وجه عاشقانه چنین شخصیتی جالب است که من این سویه را خیلی دوست دارم. همیشه گفتهام این آدمها تمام عظمت و بزرگیشان این است که پا در زمین و سر در آسمان داشتند و در دسترس هستند. اگر این آدم ها را فرازمینی کنیم که عمدتاً به دلیل اتفاقها و نگاههای افراطی که در دهه قبل وجود داشت، برای نسلی که میخواهد الگو بپذیرد، تبدیل به پدیدهای غیرقابل دسترس میشود. اما اگر ببیند چه جالب شهید چمران هم مثل من غذا میخورد، مثل من میخندید، مثل من عاشق میشد؛ اما انتخاب کرده است که این حرکت را کند، با خودش میگوید ممکن است من بتوانم الگو بگیرم. این الگو، الگوی وطنی ماست. این سویه برای من جذاب بود و فکر کردم چالش بزرگی است. افزون بر اینکه همواره تلاش کردم نقشهایی قبول کنم که نمی توانم بازی کنم و بلد نیستم. بازی کردنش نهایت خطر کردن است. این کار هم همین گونه است. برای این نقش، وزن کم کردم.
مساله فیزیک شما نیز برای من قابل توجه بود.
دهکردی : ضمن اینکه قرارداد ما هم بر این نیست که الزاماً مستند باشد. به هیچ وجه، آقاخانی نمیخواهد و از همه مهمتر خودم هم نمیخواهم. اعتقادم بر این است. زمانی که قرار شد «عاشقانههای آرام» را کار کنم، به این فکر کنم که آقای نادر ابراهیمی این را نوشتند و من صدای ایشان را هم نشنیدم، در حالی که صدای وی هست. من پیام دهکردی میخواهم فرزند زمانه خودم باشم. با آنکه طرح جلد را استاد مرتضی ممیز کار کرده بود و بسیار مورد پسند من هم بود به خودم گفتم نه و از آقای مشکی دعوت کردم.
پس طرح جلد از آقای مشکی است! بسیار عجیب است که چندان با طرح جلدهای مشهور وی شباهتی ندارد.
فکر کردم این فرزند زمانه، محصول امروز من است/قرار نیست کار موزهای کنم
دهکردی : بله. فکر کردم این فرزند زمانه، محصول امروز من است و مطمئناً با شناختی که از خودم دارم، قرار نیست هر کسی با دیدن چمرانِ من بگوید که این چمران، عین چمران نیست. عین چمران راه نمیرود، عین چمران نمینشیند. قرار نیست کار موزهای کنم. من خوانش و نگرش خودم را دارم. به واسطه همین نقش، نقش سختی است. ابعاد روانی که در طول تمرین داشتیم، این شخصیت دارد، از لحاظ روحی فشار سنگینی روی من دارد. حجم دردی که شخصی من چمران کشیده است برای من غیرقابل تصور است و من باید آن را درک کنم.
من مدلم این نیست که کمدی داشته باشم که از درونش یک چمران بیرون بیاورم و بپوشم و استفاده کنم. من باید زندگیش کنم. آدمی که نقاش است، شاعر است، خطاط است و چه و چه و چه، امضاش را نگاه کنید چقدر خوشگل است. بعد نگاه میکنی در زمان مجروحیت قبل از شهادتش با خونریزی شدید حاضر نمیشود روی صندلی عقب دراز بکشد و صندلی جلو مینشیند. به وی میگویند حالتان خوب نیست و جواب میدهد بقیه رزمندگان ببینند چمران چنین است، فکر میکنند چمران شهید شده است و یقیناً روحیهاش را از دست میدهند. با آن وضعیت در جاده سنگلاخ روی صندلی جلو مینشیند و دست تکان میدهد و لبخند میزده است تا کسی متوجه نشود. به خدا مو به تنم سیخ میشود. یا خاطرهای همسرش، خانم جابر نقل میکند عید فطر بوده است و به رسم مالوف باید به منزل پدر خانم جابر میرفتند. خانم جابر از چمران درخواست میکند و دکتر نمیپذیرد. اصرار میکند و در نهایت نمیپذیرد. علت را جویا میشود و میگوید بچههای بیسرپرست موسسه جبل العامل هیچ کس را ندارند و همه به شهرهای خودشان رفتهاند. من پیش اینان میمانم و با اینان بازی میکنم و حرف میزنم تا وقتی بقیه برگشتند بچهها خاطره داشته باشند. من هر بار این خاطره را نقل میکنم اشک در چشمانم حلقه میزند و الان هم که میگویم همین است، 10 بار دیگر هم بگویم همین است.
ابعاد عجیب و غریب چنین شخصیتی شوخی نیست. کلی دلار با یک زندگی مرفه در بهترین شرایط و مدارج در آمریکا را رها کند و برود لبنان و بعد احساس کند که وظیفه به تو حکم میکند به ایران بروی و آن مسیر را طی کنی. اینها کارهای سادهای نیست که ما همین طور راحت با آن برخورد کنیم. حالا شما فکر کنید در این رهگذاری که چمران نیست، آن یکی میخواهد چمران را چمران بازرگان بکند، آن یکی چمران خمینی. اصلاً کسی دغدغه این را ندارد که چمران ارادتش به امام اول شیعیان، ارادتش به دکتر علی شریعتی، اراداتش به امام خمینی، ارادتش به مهندس بازرگان اظهر من الشمس است و طبق استنادات تاریخی که مخدوش نیست، واقعی است. گفتههای نزدیکان و نوشتههایش هست.
وقتی به مجموعه اینها فکر میکنم میگویم اگر بتوانم سویهای یا عطری از چمران را متجلی کنم، برد کردهام. این شخصیت، شخصیت سختی است و از لحاظ فنی - بازیگری هم به این شکل نقشی را تجربه نکردهام. در این نقش یک جنس انرژی بازیگری را حرکت میکنم که این جنس تجربه شده من نیست. خطرناک است. نمیدانم چه میشود؛ اما تقریباً الان با چمران مینشینم، پا میشوم. سعی میکنم تا جایی که بضاعتم اجازه میدهد درکش کنم. برای من همین اندازه توفیق است که میتوانم این نقش را بازی کنم. امیدوارم که تماشاگر دوست داشته باشد و من هم بتوانم در آن نشایی بنشانم. حتی به این فکر کردم که بعد اجرا بگویند چمران این نیست، چمران را تخریب کردند. حتی اگر این هم باشد، من بد بازی کردم؛ [ولی] شما وادار میشوید بروید مطالعه کنید و چمران واقعی را با فیلم مطالعه کنند.
تسنیم: شاید منجر به خلق چمرانهای دیگر شود.
در سویه حرکتیم کوشش کردم چمرانی را که خودم شناختم متجلی کنم
دهکردی : شاید، اصلاً بازیگران دیگر بیایند کار کنند. میدانم پیش از من آقایان عربنیا و آقایی این نقش را بازی کردهاند؛ ولی من نقشآفرینیشان را ندیدهام. به هر حال این خوانش و قرائت خودم است و تلاش میکنم فرزند زمانه برای چمران باشم. نقش سختی است، خیلی. نمیتوانم حالم را برای شما توصیف کنم. میزان اضطراب و نگرانی خودم برای سربلند در آمدن در محضر خودم. در سویه حرکتیام کوشش کردم چمرانی را که خودم شناختم، چمرانی که متعلق به این آب و خاک است تا جایی که متن و کارگردانی به من اجازه میدهد، متجلی کنم و فکر میکنم بازی کردن نقش چمران مثل حرکت کردن روی طناب است. اگر اشتباهی از طرف من رخ داده، اگرچه من وامدار متن و کارگردانی هستم، ولی در حوزه کاری خودم اشتباهی کنم، ممکن است از این طرف غش کنم یا از آن طرف. باید این مرز حفظ شود. هر روز به خودم میگویم چمرانی را بازی میکنی که متعلق به ایران است. نه چمران یک طیف و یک دسته.
اصولاً چمران را یک جنگجو و مبارز یا یک دانشمند میشناسند. در معرفی چمران از کلمات نقاش و خطاط استفاده کردید. شاید ناخودآگاه سویه هنرمندی چمران را برجسته میبینید و شما هم هنرمندید و این سویه را بهتر درک میکنید. برای این مساله چه کردید؟
دهکردی : خطاطی را نمیدانم و از روی امضا و خط خودش استنباط کردم.
از نقاشی چقدر موفق به استنباط شدید؟
دهکردی : خیلی، نگاهی که وجود دارد، را میشود تا حدی درک کرد. به خصوص در آن نقاشی معروف شمع که شرح آشفتگی و دلدادگی همسرشان نسبت به همین نقاشی است. یا نقاشیهای دیگر از یک مغز پیچیده بیرون میآید.
خوانش شما از نقاشی شمع چیست؟
دهکردی : احساس کردم که در دل یک سیاهی حیرتانگیز و عجیب یا یک چاه عمیق همانند چاه ویل، پر از سیاهی است و تهش یک نور است.
ایده خودم به سویه فیزیکی دکتر برمیگردد که به نظر سیاهی یک سیاهچاله است که هر چیزی را به سمت خودش جذب میکند و شمع که نماد معشوق است کاری میکند که به جای جذب سیاهچاله، مجذوب شمع شد.
این نور علی نور است
دهکردی : شاملو شعری دارد که میگوید:
"نه هرگز شب را باور نکرده بودم اگرچه در فراسویهای دهلیزش به امید دریچهای دل بسته بودم"
این شمع یک دریچه به سمت روشنایی و نور است. این نور علی نور است، یعنی یک نور حیرتانگیز که به نظر من مصداق خرد، تعالی و آگاهی است. برای من که فوق العاده است. تجربهای عجیب است و ساکتترم کرده است.
در نمایش «هیچ کس نبود بیدارمان کند» هم ساکت بودید.
دهکردی : ولی به هم ریخته بود. انرژیک و آتشفشانی بود.
چون باید تصمیم آخر را میگرفتید؟
دهکردی : بله. در «مرد بالشی» و «سهگانه اورنگ» با یک شخصیت دینامیک مواجهیم. این قدری متفاوت است. قدری برایم گنگ است.
پس در یک توالی از درون به بیرون قرار دارید.
دهکردی : بله، خیلی سخت است. کوشش میکنم تا جایی که میشود، بازی نکنم. بازی به معنای نمایشگری. کوشش میکنم ترواش کند چیزهایی از درونم به معنای دکتر چمران.
تسنیم: یعنی قصدتان این است که تجلی از چمران باشید؟
دهکردی : بله، نه عیناً مستند که حرکت دستم شبیه چمران است.
یک احساس؟
دهکردی : بله، یک احساس. یعنی یک حسی که روی صحنه انتشار پیدا میکند و ما به آن میگوییم مصطفی چمران. بله می تواند این جوری باشد.
جای چنین نمایشنامهای چقدر خالی بود؟
دهکردی : خیلی. بارها اشاره کردم، هیچ جایی مثل سیاره ایران، برای کسانی که دغدغه کار در علوم انسانی و هنر دارند، بستر نداریم. هیچ جا. در این جامعه برای جامعهشناسی، برای روانشناسی، برای هنرمند، آن قدر کار میشود کرد که نگفتنی است.
ولی در فضای آکادمیک مدام میگویند چه کار کنیم؟
خاطرات آزادههای ایرانی هر کدامشان برای کار کردن ایده است
متاسفانه این جوگیری لطمه میزند. داشتم بخشهایی از خاطرات و نامههای آزادههای ایرانی را میخواندم. حیرتانگیز است. هر کدامشان برای کار کردن، یک ایده است. یکی از آزادگان در محله ما راننده آژانس است. حیرتانگیز است این آقا که چطور عید میگرفتند. این یک موضوع است. کار نشده است. تا میگوییم این موضوع میگویند نه نه.
در دوران اسارات همه اینها ارزشهای تو هستند که از تو سلب شده است
پس اندیشه این وسط چه میشود. پس این عمق و شاعرانگی چه میشود. ببینید یک اسیر ایرانی به چه سختی میخواسته عید نوروز را برگزار کند. این حرفی که میزنم مستند است. به سختی و از چه طریقی رابطی پیدا میکنند و آرد از آشپزخانه عراقیها می دزدند. یکی با دمپایی کاری میکند و یواشکی در یک سوارخ سبزه درست میکند تا بتوانند هفت سین را بچینند. ایشان این داستان را با حال منقلبی تعریف میکرد. میگفت همه این کارها را میکردم، همه را شاد میکردم، میزدم و میخواندم. جیغ میزدیم و آواز میخواندیم. در دوران اسارات همه اینها ارزشهای تو هستند که از تو سلب شده است. نه خانوادهای و نه عزیزان. هیچکدام کنار تو نیستند.
او ادامه داد که یک روز مانده به سال تحویل رو کردم به آسمان گفتم خدایا! نوکرتم، عاشقتم. این رسمش هست؟ من هیچی از تو نخواستم. نگفتم مرا آزاد کن. خودم هفت سین را چیدم. «یک چیزی میگم و روم رو زمین نزن». اینکه میگویم با آن چنان حسی بیان میکرد. خدایا من از تو یک چیز میخواهم. (پیام دهکردی بغض میکند.) «یک دونه ماهی واسه هفت سینم میخوام.» اشک میریخت وقتی اینها را برایم تعریف میکرد. بعد از این همه سال و حتماً برای هزاران نفر تعریف کرده بود. ادامه داد با تانکر برایمان آب میآوردند و من مسئول پر کردن دبهها بودم. باور نمیشد که وقتی دبه را پر میکردم از تانکر یک ماهی تیلیک افتاد پایین. گفت فقط گریه میکردم. بهش گفتم من شرمندهام.
خیلی دراماتیک است.
وصف ماجرای غواصان شهید در زبان نمیگنجد
دهکردی : قصدم این است که چنین اتفاقی را در نظر بگیرید. نمیشود به اینها پرداخت؟ الان ماجرای غواصها ماجرای کمی نیست. واقعاً اندر زبان نگنجد، ورای حد تقریر از شب آرزومندی. این اتفاق باید در کتاب، نه کتاب شوری که یک باره 30 جلد کتاب، 50 جلد کتاب، نه کتاب درست دربیاید، رمان دربیاید، نمایشنامه دربیاید، اثر موسیقایی در بیاید. نه با سویههای سطحی. ببینید این همه موضوع داریم. بسیاری از مادرانی که فرزندانشان برنگشتهاند و نمیدانند بچههایشان شهید شدهاند یا مفقود الاثر، این هم قصه. این فقط این سمت ماجراست. از این طرف بیاید به حوزههای اجتماعی. این همه آدم، نمیتوانیم روی زندگیشان کار کنیم. میخواهم بگویم جامعه ما سرشار از ایده است.
من خانواده شهیدی را میشناسم که سالها فکر میکردند پدر مفقود الجسد است و قبری خالی و به شکل نمادین مأمن آنان بود. بعد از سالها پیکر شهید از عراق به ایران آورده میشود و ناگهان تمام تصویر این سالها فرومیشکند. بچهها بعد از 20 سال درگیرهای ذهنی فراوانی داشتند. این یک داستان انسانی است و بسیار دراماتیک.
کاری که با تئاتر میتوانیم بکنیم هرگز با 100 خطابه و سخنرانی نمیتوانید بکنید
اینها نیازمند برنامهریزی است. کار اسلوبمند و روشمند و پشتوانههای اقتصادی نیاز دارد. یعنی باید سازماندهی شود. تعارفی ندارم. من متاسفم. اگر مسیر این طور پیش رود فکر میکنم زبانم لال؛ عمدی در کار است که این اتفاقات نیافتد. یعنی عمدی، باز هم میگویم خدای نکرده؛ ولی مسیری که در پیش هست آرام آرام ما را به این سمت میکشد که اگر تئاتر ما اعتلا پیدا نمیکند و در حوزه نمایشنامهنویسی و... کاری نمیشود. تئاتر یک مقوله آموزش و تربیتی است. کاری که با تئاتر میتوانیم بکنیم هرگز با 100 خطابه و سخنرانی نمیتوانید بکنید. اثربخشی را عرض میکنم. وقتی این اتفاق نمیافتد، آدم خیال میکند عمدی در میان است. چطور در تئاتر جدی این همه فشار و فلان فلان است. ولی بسیاری از تئاترها را نگاه میکنی، سویههای دیگر را نگاه میکنی و از خودت میپرسی یعنی چه؟ اگر من پولدار باشد، تئاتر هم اوضاعش خوب هست. هر کسی را میخواهم دعوت میکنم. هر سالنی بخواهم میروم. ببینید اینها نگران کننده است.
به نظر جریان تئاتر آزاد به عنوان جریان رسمی تئاتر کشور بین مردم شناخته میشود. در سالنهای مهم با سابقه هنری، تئاتر آزاد میبینیم.
مگر قرار نیست سال فرهنگ و اقتصاد و عزم جهادی باشد، چرا اتفاق نمیافتد؟
دهکردی : بله. من همیشه حرفی زدهام که مخالفان زیادی داشته است؛ ولی باز پایش ایستادم. گفتم تئاتر آزاد را احترام میگذارم؛ چون معتقدم یکی از محکمترین ساختارهای حرفهای تئاتر ایران و شاید تنهاترینش و یا یکی از آنها را داراست. دو اینکه تکلیفش مشخص است. داعیه تولید اندیشه و چالش و نقد و اعتراض ندارد. بنده تئاترم آزاد است و اهدافم همین است. من به تئاتر آزاد احترام میگذارم. فاجعه زمانی است که من به عنوان یک هنرمند کوچک کاری انجام دهم که درونش اندیشه نباشد. تازه من معتقدم ممکن است قصوری بر من هنرمند باشد؛ ولی تقصیری بر من نیست. ما به سیستمی نیاز داریم که در حوزههای دیگر است.
کاش یک مذاکراتی شبیه 5+1 در حوزه فرهنگی هم داشتیم که برایمان یک دغدغه حیاتی بشود. ببنید مساله هستهای مساله حیاتی ایران هست. حیاتی بود که یک حمیتی اتفاق افتاد و به این سمت رفت. من اصلاً نمیگویم که این اتفاق ایران را بهشت و جهنم میکند. نفس رفتن به سمت این موضوع را عرض میکنم. یا در حوزههای دیگر را نگاه میکنید و متوجه میشوید در عرض زمان کوتاهی، جایی که ویرانه است یک دفعه آبادی میشود. پس توانمندی وجود دارد. در حوزه رزمایش، تکنولوژی و دستاوردهای نظامی. پس چطور است که در حوزه تئاتر این اتفاق نمیافتد؟ مگر قرار نبود سال گذشته سال فرهنگ و اقتصاد و عزم ملی و مدیریت جهادی باشد، چرا اتفاقی نمیافتد؟ چرا الان که سال تئاتر است باز هم وضع به همین منوال است؟
ادامه دارد....
دیدگاه تان را بنویسید