وی در اینباره افزود: به طور مداوم به وضعیت مجروحان رسیدگی میکردیم تا مشکلی نداشته باشند طوری که وقتی متوجه کمبود لحاف و تشک برای مجروحان شدیم در کمتر از یک هفته لحاف و تشک مورد نیاز مجروحان را که تعدادشان هم زیاد بود، آماده کردیم.
این بانوی جهادگر اظهار داشت: بعد از این ماجرا، وقتی بعثیها از سلاح شیمیایی استفاده کردند جهاد سازندگی شهریار به ما گفت که ماسک لازم دارد و ما هم دوباره با زنان ملاردی در منزل فاطمه سلطان (از دیگر جهادگران ملاردی) جمع شدیم و برای رزمندگان ماسک تهیه کردیم و این روند به شکلهای گوناگون ادامه داشت، مثلا در مواقعی که برای جبهه نان لازم بود جمع میشدیم و نان میپختیم یا در مواقعی برای رزمندگان لباس تهیه میکردیم.
بعد از جنگ، کارها تعطیل نشد
مهین خانم بیان کرد: بعد از جنگ، جلسات قرآن را برگزار میکردیم و برای خانوادههای بیبضاعت امکانات لازم را تامین میکردیم و در حال حاضر هم در حد توان این فعالیتها را ادامه میدهیم.
سختیهای فعالیت جهادی زنان
منیره خانم، دیگر بانوی جهادگر ملاردی هم در این نشست گفت: من در زمان جنگ سراغ بانوان محل میرفتم و هرکدام را با مهارتهای مختلفی که داشتند جذب میکردم و با استفاده از کمکهای مردمی که از جان و دل کمک میکردند احتیاجات لازم رزمندهها را تهیه میکردیم.
این بانوی جهادگر درباره عکس معروف خود که در مطبوعات دوران جنگ چاپ شده بود، بیان کرد: وقتی امام(ره) گفت خواهران هم باید فنون نظامی را یاد بگیرند و بتوانند در موقع لزوم از خودشان دفاع کنند، بدون اطلاع پدرم، به استادیوم شهید شیرودی رفتم تا آموزش نظامی ببینم ولی از بین آن همه جمعیت عکس من را با اسلحه کلاشنیکف انداخته بودند.
وی در همین باره ادامه داد: پس از این که عکس را در مجلهای چاپ کردند، اهل محل که از سر ذوق، مجله را گرفته بودند به پدرم هم نشان دادند که برخلاف آنها پدرم بخاطر تعصب خاصی که درباره فعالیت من به عنوان یک دختر داشت از دیدن عکسم روی مجله عصبانی شد و شب وقتی به خانه آمد با کمربند کتکم زد که چرا عکسم در مجله چاپ شده است.
منیره خانم بیان کرد: من با استناد به این عکس و معرفی خودم به عنوان یکی از فعالان انقلاب اسلامی، سراغ نهادهای مختلف مثل شهرداری و... میرفتم و برای جوانانی که مشکل کار یا ازدواج و... داشتند واسطه میشدم و مشکلشان را حل میکردم و در حال حاضر هم این کار را ادامه میدهم.
این بانوی جهادگر در ادامه بیان خاطراتش گفت: وقتی رزمندگان مجروح را به ورزشگاه آزادی آورده بودند، من هم همراه با دیگر بانوان جهادگر برای کمک رفته بود.
این بانوی جهادگر بیان کرد: وقتی خبر آمدن امام(ره) را شنیدم همراه با جمعی از خواهران برای استقبال از امام برای اولین بار به تهران رفتم اما وقتی در بهشت زهرا بودم بعد از آنکه همه رفتند من گم شدم و بعد با یکی از خانمهایی که آنجا حضور داشت به شوش رفتم
منیره خانم اضافه کرد: در شوش وقتی فهمیدم برای برگشتن باید به گمرک بروم بخاطر حرفهای پدرم که گفته بود گمرک محیط بدی دارد و جای دخترها نیست شروع به گریه کردم که در همین حال برادران بسیجی که در آنجا حضور داشتند متوجه گم شدن من شدند و خودشان مرا برگرداندند.
وی ادامه داد: بعد از این اتفاق یکی از خواهران به نام رسولی هر هفته مرا به نماز جمعه آیت الله طالقانی میآوردند و نقاط مختلف تهران را به من یاد میدادند که گم نشوم.
منیره خانم بیان کرد: من با آنکه در زمان جنگ 19 سال بیشتر نداشتم ولی در حد توانم برای کمک به رزمندهها و انقلاب فعالیت میکردم و الان هم خیلی دوست دارم نسل جوان امروز، راه شهدا را ادامه دهند و نگذارند این راه فراموش شود.
کار می کردیم تا به جبهه کمک کنیم
این بانوی جهادگر در ادامه بیان خاطراتش اظهار داشت: یک بار هم که در جهاد سازندگی برای رزمندگان شیر میپختیم وقتی به منزل برگشتم پدرم به من گفت همان کسی که برایش شیر پختهای، شامت را بدهد، به من شام نداد و من هم در جواب گفتم روزی من دست خداست.
وی ادامه داد: در این وضع بودیم که همسایهمان نذری آورد و پدرم با دیدن این وضع، گفت روزیات آمد.
منیره خانم اظهار داشت: ما در فصل برداشت میوهها، به میوهچینی باغات میرفتیم و بجای دستمزد از کشاورزان، میوه میگرفتیم که برای جبهه ارسال کنیم، مواقعی هم که گندم چینی میرفتیم گندمی را که میگرفتیم به آسیاب میبردیم و پس از آرد کردن نان میپختیم و برای رزمندگان میفرستادیم.
قبل از اذان صبح کار را شروع می کردیم
خَجِّه خانم(خدیجه) هم که در طول جنگ تحمیلی برای رزمندگان نان میپخت در این نشست بخشی از خاطراتش را بیان کرد و گفت: ما معمولاً قبل از اذان صبح، تنور را روشن میکردیم و پس از آماده شدن آن، زنان دیگر محل هم میآمدند و برای رزمندگان نان میپختیم.
خجه خانم ادامه داد: یک بار در زمستان وقتی میخواستم تنور را روشن کنم زمین خوردم، وقتی بلند شدم و به صدام لعنت دادم و اطرافم را نگاه کردم که کسی ندیده باشد و بخندد
دیدگاه تان را بنویسید