یک نگاه متفاوت به «کلاه قرمزی»
آقای همساده حتی به دغدغهی «کاتارسیسم در سینما و تاثیرپذیری افراطی از قهرمانها» هم پرداخت و از پدرش گفت که بعد از یک هفته تماشای بوروسلی، جای غیرکبود در بدن این بچه باقی نگذاشته است. اصلا داغون شده بود ها…
این روزها بیشک میتوان گفت که نزدیکترین مجموعهی تلویزیونی به گفتمان فرهنگی انقلاب اسلامی خصوصا در عرصهی سبک زندگی، همین مجموعهی کلاهقرمزی است. مجموعهای که برخلاف مشابهینش، نوستالژی را بهانهی سوءاستفادههای سیاسی نکرده و دچار چرخش ایدئولوژیک در مسائل فرهنگی نگشته است و شاید بتوان گفت که پرقوتتر هم به جزئیات وارد میشود.
مثلا وقتی دختربچه روی آن کفشهای ۶-۷ سانتی، طوری ایستاده بود که مجبور بود سرش را رو به سقف نگه دارد و در هر دقیقه فقط یک گام بردارد و مجری را مجبور کند که خودش حس پوشیدن آن کفشها را امتحان کند و آن وقت مجری با خنده بپرسد «واقعا نمیدانم بعضیها چطور اینها را تحمل میکنند» باید گفت حقیقتا تحسینآمیز است که یک مجموعهی تلویزیونی، نسبت به معضلی به نام تجملگرایی در قالب «کفش پاشنهبلند» بیتفاوت نباشد و بیرحمانه در قالبی طنز آن را به سخره بگیرد و قید ژستی را که امثال مدیری، از نقد به دولت و سیاست برای خود تراشیدهاند، بزند و وارد نقد مردم جامعه شود.
نمیدانم چقدر میشود از سبد صفت «انقلابی»، سیب در کاسهی مولفین مجموعهی کلاه قرمزی گذاشت اما نباید از نظر دور داشت که از معانی انقلابی بودن، یکی همین است که در نقد، جایگاه و پست آدمها، مانع صراحت نگردد و از آن طرف صراحت در نقد جایگاهداران، بهانهای برای ژستگرفتنهای روشنفکرانه نشود. درست مثل رهبری که در برابر مردم هراسی از کاهش محبوبیت از خود بروز نمیدهند و هر از گاهی متذکر میشوند که ما، تنبلیم؛ یا ما، مصرفزده و اسرافکاریم. خب سالهاست که وادی هنر تبدیل به جولانگاه کسانی شده که فکر میکنند حکومت ظالم است، مردم نمیفهمند و آنانند که در این میانه، قهرمان آگاهسازی و نجات تودهها هستند، حال آن که ایشان عمیقا از مرض پوپولیسم رنج میبرند چون شدیدا به جیبهای مردم وابستهاند و همین باعث شده در نقد حکومت و دولت هم با دودوتاچهارتاهای منفعتطلبانه تا کنند.
در این بازار اما، چند شب متوالی نقدهای نسبتا تندی به سینمای روشنفکری در دکان مجموعه کلاهقرمزی پیدا میشود که اگرچه بخشی از آن در کلام آقای مجری و آقای همساده، تبدیل به تبلیغ برای رفتن به سینما میشود اما بازهم مهم است که «حامد بهداد» را دعوت کنی و آن وقت به این صراحت از او بپرسی «چرا شما این قدر عصبانی هستی؟» یا از زبان واقعا حکمتآمیز پسرخاله، به او بگویی «آخه آدم پاش هم که بشکنه، یه لبخند میزنه!!». و باز هم جالب است که «صابر ابر» مهمانت شود و جیگر را در نقطهی بالایی کادر بایستانی تا هر چند دقیقه یکبار با فریاد بگوید «مگه کیه؟ مگه کیه؟ مگه کیه؟» تازه خود «آقای همساده» هم نقد عمیقی به طراحی سالنهای سینما دارد و شاید باید برای نیل به سینمای مطلوب انقلاب اسلامی به سالنی فکر کرد که در طراحی صندلیهایش، دستهی میانی مشترک نباشد که وقتی آقای همساده، به سینما میرود از بغلدستیاش به خاطر استفاده از دستهی مشترک، تودهنی نخورد. بالاخره این، به نوعی، مصداق تبلور عدالت در معماری سالنهای سینمای جمهوری اسلامی است و شاید اگر آقو، با همسرش به سینما میرفت متوجه میشد که مشکل بیشتر از اینهاست؛ اگر صاحب صندلیهای وسط باشی و صاحبان صندلیهای سرردیف، قبل از تو، در جایشان قرار بگیرند، بدجوری برای رعایت مسائل شرعی و اخلاقی دچار مشکل خواهی شد. آقای همساده حتی به دغدغهی «کاتارسیسم در سینما و تاثیرپذیری افراطی از قهرمانها» هم پرداخت و از پدرش گفت که بعد از یک هفته تماشای بوروسلی، جای غیرکبود در بدن این بچه باقی نگذاشته است. اصلا داغون شده بود ها…
البته در این ملغمه، شاید تحلیل شخصیت انگلیسیزبان منحصربهفرد «بَبَعی» کمی دشوار باشد اما به هر حال برای تشویق مردم به آموزش زبان دوم و نمایش ضرورت آن، شاید هیچ راهی بامزهتر و جذابتر از این وجود نداشته باشد. به علاوه که گاهی «مبارزه با نفس»های بَبَعی در برابر وسوسهی کاهو، جدا قابل الگوبرداری است اگرچه اغلب در این مبارزه شکست میخورد.
حیف است یادی هم نکنیم از «دیوی» که واقعا ایدهی جالبی برای نمایش برخی تناقضها است. ضمن این که به نظرم اولین شخصیتی است که ایدهی آن کاملا از اساطیر کهن ملی (اکوان دیو) اخذ شده است. کنایهی به یادماندنی دیوی به گرانیها هم، یکی از به یادماندنیترین دیالوگهای سیاسی-اقتصادی است: «تلویزیون ندیدم. ۱-۵ رو فهمیدم چی نمیگن… همه مردم صرفهجویی میکنن!… چقدر مرغ خیلی ارزون شده؛ همه چی ارزون شده! سال به سال ارزونتر! (آقای مجری با لحن رفعورجوع کردن میگوید «نه حالا اینا رو داره راستش رو میگه»…) بعضی کشورا با هم صلح کردن؛ به سمت هم گل پرت میکنن!»
اما صرف نظر از همهی اینها، ویژهترین شخصیت مجموعه را میتوان «پسرخاله» دانست که با بامعرفتی اغراق شدهاش، یادآور نسل آدمهای روبهانقراضی است که بیمزد و منت، لطف و محبت میکنند و این که دیگران ایشان را در این زیادهروی، احمق بپندارند چیزی از انگیزهشان برای ادامه کم نمیکند و اتفاقا رفتار سرد و بیتفاوت پسرخاله نشان میدهد که در واقع، این اوست که دیگران را با خودخواهیهایشان نمیفهمد و تکرار جملهی «مگه چیه؟!» نمود همین است. درمجموع بامعرفتی، فداکاری، شجاعت و حکمتگوییهای گاهوبیگاه، ویژگیهایی است که پسرخاله را به تکاملیافتهترین شخصیت مجموعه کلاهقرمزی بدل کرده و از او شخصیتی متمایز میسازد که بیش از همه به همان خلقوخوی شخصیاش در اولین فیلمسینمایی نزدیک است؛ کاراکتری که همیشه انتظارش را داری که همان کسی باشد که درست سر بزنگاه از راه میرسد و گودزیلای مکانیکی غربی را با ضربهی یک چماق از پا درمیآورد.
دیدگاه تان را بنویسید