آخرین یارامام حسین(ع) در روزعاشوراکه بود؟

کد خبر: 376770

بنا بر سنت روضه خوانی معمول، روز پنجم محرم اختصاص به روضه خوانی شهادت عبدالله بن حسن(ع) کودک خردسال امام حسن(ع) دارد که در حمایت از عموی بزرگوارش حضرت سیدالشهدا(ع) در آخرین ساعات روز عاشورا از خیمه ها بیرون دوید و خود را حائل میان اباعبدالله(ع) و لشکریان عمر سعد قرار داد و جان شیرین خویش را فدای خامس آل عبا کرد.

مهر: هر یک از روزهای دهه اول محرم به یک عنوان که غالبا نام شهدای کربلا است، مشهور گردیده و ستایشگران اهل بیت(ع) با ذکر مصائب صاحب نام آن روز به عنوان مقدمه، عزای حضرت اباعبدالله الحسین(ع)را اقامه می نمایند. بنا بر سنت روضه خوانی معمول، روز پنجم محرم اختصاص به روضه خوانی شهادت عبدالله بن حسن(ع) کودک خردسال امام حسن(ع) دارد که در آخرین دقایقی که سیدالشهدا(ع) درگیر جنگ تن بن تن بود، در حالیکه دستانش در دستان حضرت زینب(ع) بر بلندای تل زینبیه بود تنهایی عمو را در میان لشکریان یزید دید و خود را از دست عمه رهانید و برای حمایت از عموی بزرگوارش به سوی میدان جنگ دوید و خود را حائل میان اباعبدالله(ع) و لشکریان عمر سعد قرار داد و جان شیرین خویش را فدای خامس آل عبا کرد. منابع تاریخی از کودکی کم سن و سال به نام عبدالله بن حسن بن علی(ع) به عنوان یکی از شهدای کربلا یاد کرده اند. نقل شده که در واپسین لحظات حیات شریف سیدالشهداء(ع) و در حالی که سپاه کوفه امام(ع) را محاصره کرده بود، عبدالله بن حسن(ع) که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده بود، خیمه گاه را ترک کرده، شتابان به سوی امام(ع) حرکت کرد. امام(ع) با دیدن او خطاب به خواهرش زینب(س) فرمود: «خواهرم اين كودك را نگهدار» زینب کبری(س) خود را به کودک رساند و سعی کرد از رفتنش جلوگیری کند؛ اما عبدالله با سرسختی و سماجت از بازگشت امتناع می کرد و می گفت: «به خدا قسم که از عمویم هرگز جدا نمی گردم.» سرانجام عبدالله خود را از دستان عمه اش رها کرد و نزد عمو رفت. در این هنگام بحر(ابجر) بن کعب- و به نقلی حرملة بن کاهل اسدی- با شمشیر به امام حسین(ع) حمله کرد، عبدالله به او گفت: «ای پسر زن ناپاک! می خواهی عمویم را بکشی؟» در این هنگام ابجر شمشیر خود را فرود آورد، كودك دست خويش را سپر كرد ضربت شمشير دست او را قطع کرده و آن را به پوست آویزان کرد، پس او فریاد زد: «وا اماه!» امام حسین(ع) عبدالله را در آغوش کشید و گفت: «ای پسر برادر! در این سختی شکیبا باش و از خدای خود چشم نیکی دار تا تو را به پدران نیکوکارت ملحق کند.» سپس امام حسين(ع) دست به سوى آسمان بلند كرده گفت: «بار الها اگر اين مردم را تا مدتی در این دنیا از زندگى بهره مند کرده ای، پس جمع آنان را به سختى پراكنده ساز و میان دلهایشان جدایی و فاصله انداز، و هيچ فرمانروانى را از ايشان خوشنود نساز، زيرا كه اينان ما را به سوی خود خواندند كه ياري مان كنند، سپس به دشمنى با ما برخاسته ما را كشتند؟» اما به نقل از برخی دیگر از روایات، حرملة بن کاهل اسدی تیری به سوی عبدالله بن حسن بن علی(ع) پرتاب کرد و او را در حالی که در دامان امام(ع) قرار داشت به شهادت رساند. در زیارت ناحیه مقدسه از این کودک شهید یاد شده و مورد سلام و درود امام جواد(ع) قرار گرفته است در این زیارت آمده: «السّلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او حرملة بن کاهل اسدی لعن شده است. دیگر فرزندان امام حسن(ع) در عاشورا از دیگر فرزندان امام حسن(ع) که در واقعه عاشورا در رکاب اباعبدالله الحسین(ع) جنگیدند، حسن مثنی بن حسن بن علی(ع) است. ابومحمد حسن از فرزندان امام حسن مجتبی(ع) از مادری به نام "خوله دختر منظور بن زبان بن سیّار فزاری" متولد شد. پیش از حرکت امام حسین(ع) به سوی کربلا، امام حسین(ع) یکی از دو دختران خود - سکینه و فاطمه- را جهت ازدواج به حسن بن حسن(ع) پیشنهاد کرد و فرمود: «هر کدام را که دوست داری انتخاب کن»؛ اما او از پاسخ شرم کرد آنگاه امام(ع) خود فرمودند: «برای تو فاطمه را برمی گزینم، همانا او بیشترین شباهت را به مادرم فاطمه زهرا(ع) دارد»، پس فاطمه را به ازدواج او در آورد. حسن مثنی از مدینه تا کربلا امام حسین(ع) و یارانش را همراهی کرد. در روز عاشورا در حالی که 17 یا 20 سال بیش نداشت، در حمایت از امام حسین(ع) به میدان رفت و پس از نبردی شجاعانه 17 تن از دشمنان را به هلاکت رساند و 18 تن دیگر را زخمی نمود. تا اینکه سرانجام، بر اثر جراحات وارده، پیکر نیمه جانش در میدان افتاد. زمانی که سپاه کوفه برای جدا کردن سرهای شهدا آمدند، او را زنده یافتند، «اسماء بن خارجه فزاری» که از خویشان مادری او بود، وساطت کرد و او را با خود به کوفه برد و مداوا کرد تا اینکه زخمهایش التیام یافت؛ حسن پس از مدتی به مدینه بازگشت. او سرانجام در سن 35 یا37سالگی بر اثر عوارض ناشی از جراحتهای وارده در واقعه کربلا و به نقلی بر اثر مسمومیت توسط ولید بن عبدالملک در مدینه به شهادت رسید. در منابع از ابومحمد حسن بن حسن(ع) به عنوان مردی فاضل پرهیزگار و دانشمند و جلیل القدر یاد شده است. او در زمان خود متولى صدقات اميرالمؤمنين على بن ابی طالب(ع) بود، نقل شده که او در زمانی که تولیت صدقات اميرالمؤمنين(ع) را به عهده داشت به همراه گروهی از سواران با حجاج بن يوسف ثقفى - فرماندار وقت مدينه به جایی می رفتند. حجاج او را خطاب کرده به او گفت: «عمر بن على(ع) را در صدقات پدرش با خود شريك ساز، زيرا كه او عموى تو است و يادگار خاندان شما است!؟» حسن گفت: «من شرطى را كه على(ع) در اين باره كرده [و این تولیت را به فرزندان حسن(ع) واگذار کرده] به هم نمي زنم و كسى را كه او، در صدقاتش داخل نكرده من داخل نخواهم كرد.» حجاج گفت: «اكنون من او را داخل در این صدقات مي كنم.» با شنیدن این سخن حسن‏ مثنی خود را به کناری كشيد و سپس در زمان مناسب از حجاج بن یوسف و همراهانش جدا شده به سوی شام رهسپار شد. پس از رسیدن به شام، بر در کاخ عبدالملك بن مروان - خلیفه اموی- ايستاد و اجازه ملاقات خواست، در این هنگام يحيى بن ام ­الحكم بر او گذشت و چون او را ديد نزد او آمد و بر او سلام كرد و جویای احوالش شده و از علت آمدنش به شام پرسيد. پس از شنیدن سخنان حسن مثنی، یحیی به او گفت: «که به او کمک کرده و ترتیب این ملاقات را خواهد داد.». پس از ورود حسن بن حسن(ع) بر خلیفه اموی، عبدالملك به او خوش آمد گفت و با خوشروئى آماده پاسخ به درخواست او شد؛ موهای حسن مثنی زودتر از موعد سفید شده بود، پس عبدالملك در حالى كه يحيى بن ام الحكم نيز در جلسه حضور داشت به حسن گفت: «اى ابا محمد زود پیر شدی و موهایت سفید شد؟» يحيى بن ام الحكم گفت: «اى اميرالمؤمنين چرا چنين نباشد! آرزوهاى مردم عراق او را پير كرده، گروههاى مردم از هر سو به سوی او می شتابند و او را به طمع خلافت مي اندازند (و این اندوه نرسيدن به خلافت است که او را پير كرده است.!)» حسن بن حسن(ع) رو به يحيى بن ام الحكم كرده گفت: «به خدا پذيرائى بدى از من كردى، اينگونه نيست كه تو مي گوئى، بلكه ما خاندانى هستيم كه موى ما زود سپيد می شود.» سپس یحیی در حالیکه عبدالملك سخنان او را مى ‏شنيد به حسن گفت: «بگو برای چه به اينجا آمده ‏اى؟» حسن مثنی جريان حجاج بن یوسف ثقفی و سخنانش را بازگفت. در این هنگام عبدالملك گفت: «حجاج اجازه چنين كارى ندارد و من براى او نامه‏ اى مى ‏نويسم كه از اين كار منصرف شود.» پس نامه‏ اى به حجاج نوشت و صله ای نيكو به حسن بن حسن(ع) داد. چون حسن از نزد عبدالملك بيرون آمد يحيى بن ام الحكم با او ديدار كرد. در این هنگام حسن مثنی يحيى بن ام الحكم را به خاطر سخنان نسنجیده و کذبش در حضور عبد الملك مورد شماتت قرار داده به او گفت: «اين چه سخنانی بود که در نزد خلیفه گفتی؟» يحيى به او گفت: «آرام باش كه به خدا سوگند هميشه خليفه از [قیام] تو در هراس است، و اگر ترس از [قیام] تو نبود خواسته‏ات را نمى‏ پذيرفت و من از نيكى به تو كوتاهى نكردم. (يعنى اين سخن من موجب گشت كه بيم تو در دل او بیشتر شود و حاجتت را روا سازد).» ابوبکر بن حسن بن علی(ع) برخی از منابع او و برادرش قاسم را از یک مادر و پدر دانستند و نقل کرده ­اند که ابوبکر از مادری ام ولد به نام نُفَیله یا رمله به دنیا آمد. ابوالفرج اصفهانی، شهادت او را قبل از شهادت قاسم بن حسن(ع) عنوان کرد است ولی شیخ مفید معتقد است که شهادت این نوجوان بعد از شهادت قاسم بوده­ است.». در زیارت رجبیه ابوبکر بن حسن(ع) مورد خطاب امام معصوم(ع) قرار گرفته و مورد سلام و تحیت ایشان قرار گرفته است، در این زیارت آمده: «السّلام علی ابی ­بکر بن حسن(ع)» سپس از تیر سه شعبه­ ای که بر بدن او وارد شده بود یاد شده و بر قاتل او عبدالله بن عقبه غنوی نفرین شده است.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت