نسلی که بدون خاطره بزرگ می‌شود

کد خبر: 372758
سرویس فرهنگی‌ « فردا »:

سه چهره فعال تئاتر عروسکی میهمان ما شدند تا از کم و کیف برنامه‌های عروسکی و روندی بگویند که باعث فراموشی تولید چنین برنامه‌هایی شد.

یکی از نوستالژی های دهه 60 برنامه‌های عروسکی تلویزیون بود، برنامه‌هایی که ساخت و تولید آن‌ها تا یک دهه بعد هم ادامه یافت اما آرام آرام به وادی فراموشی افتاد. کوکانی که در دهه 60 قد می کشیدند و در دهه 70 نوجوانی می‌کردند، خاطرات بسیاری از عروسک‌هایی دارند که که قلمرو خیالشان گسترده کردند، از موش‌های مدرسه موش‌ها گرفته تا هادی و هدی، خونه مادر بزرگه و ...حالا اما نه در تلویزیون خبری از کارهای عروسکی هست و نه روی صحنه تئاتر ، در خبرآنلاین میزبان عادل بزدوده، هما جدیکار و آزاده پورمختار شدیم تا از چند و چون این ماجرا بپرسیم و بدانیم چرا سازمان ها و نهادهای مختلف ما به این حیطه بی‌توجه شده‌اند، سه چهره‌ای که در دوران اوج برنامه‌های عروسکی حضوری تاثیر گذار داشتند و هنوز هم دغدغه این حوزه را دارند:

چرا در یک دهه اخیر حرفه ‌ ای ‌ های تئاتر عروسکی به حاشیه رانده شدند؟ درباره اتفاقاتی که در این مدت افتاد و کسانی که باعث به وجود آمدن چنین وضعیتی چه در تلویزیون چه در سینما و چه در تئاتر شدند کمی صحبت کنیم و بعد برویم سراغ مسائل دیگر.

عادل بزدوده : درگیری‌ من طی این سال‌ها بیشتر بوده چون هر سال کار کردم و باز هم کار خواهم کرد و فکر می‌کنم پرسش شما نقطه خوبی برای شروع است تا من حداقل به این 10 سال نگاه کنم و ببینم چه ابزاری در اختیار من قرار دادند. خب واقعیت این است که هیچ ابزاری در اختیار من قرار داده نشده، و معمولا زمانی این عدم همکاری صورت می‌گیرد که نفهمند من چه کار می‌خواهم بکنم. همیشه در حوزه کار کودک و نوجوان، غصه من این بوده که مسئولان و مدیران این حوزه اصلا سر جای خودشان نیستند، و به همین دلیل تداوم کار در برنامه‌هایش وجود ندارد و نمی‌بیند. انتخاب آدمی که در حیطه کاری مهم‌ترین دغدغه‌اش فراهم کردن شرایط کار نه فقط برای من که همه نیروهای حرفه‌ای باشد، آرزوی ماست. در این ده سال مدیرانی که آمدند ــ حداقل در جایی که من کار می‌کنم یعنی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ــ دقیقا آدم‌های ناآشنا و ناشی بودند. کسانی که اصلا فضای کار کودک و نوجوان را نمی‌شناسند. الان خوشبختانه رویکرد کمی تغییر کرده چون مدیرعامل و تمام معاونین عوض شده‌اند و همان کسانی که قبلا در کانون کار می‌کردند به آنجا بازگشته‌اند و اینها می‌خواهند فضای کانون را به سمتی که باید برود برگردانند.

یعنی دوباره از نو شروع کردن؟

بزدوده: بله، و همه از موقعیت خبر داریم و پایش هم ایستادیم که دوباره بتوانیم به همان مسیر و فضا برسیم. و خوشبختانه بیش از شش ماه است جماعتی را با سرپرستی آقای مهدی باقری معاونت تولید کانون گرد هم آورده‌ایم تا سیاست‌های کلان سینما و تئاتر را تدوین می‌کنیم. در بخش تئاتر کودک و نوجوان هم یک ماهی‌ست مدیری را آورده‌اند که شایسته است و در جهت برنامه‌ریزی از پیش تعیین شده حرکت می‌کند تا بتوانیم آن مسیر قبلی که مدیران دوره پیشین چه به عمد چه غیر عمد به فراموشی سپرده بودند دوباره شروع کنیم.

آزاده پورمختار : در این ده سال اخیر همان اتفاقی که به قول آقای بزدوده در کانون افتاد، در سینما و تلویزیون هم افتاد یعنی آدم‌هایی روی کار آمدند که با نمایش آشنا نبودند بلکه بر اساس روابط شخصی به آن مقام رسیده بودند. در نتیجه تولیدات تلویزیون هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی بسیار پایین آمد. در نتیجه ما هم کنار گذاشته شدیم، اگرچه رسما این اتفاق نیفتاد، اما واقعیت این بود که کنار گذاشته شده‌ایم. تماس‌هایی با ما گرفته می‌شد مبنی بر این که می‌خواهیم درباره برنامه‌های کودک جلسه‌ای برگزار کنیم و شما هم تشریف بیاورید ولی جلسات واقعا هیچ برآیندی نداشت. خیلی از این جلسات گذاشتند که برای کار کودک یک تصمیم‌گیری درست صورت بگیرد اما در نهایت هیچ اتفاقی نیفتاد و به هیچ جا نرسید چون از نظر بودجه برای‌شان صرف نداشت. برای تلویزیون بودجه کار خیلی مهم است و برای همین به خصوص در حوزه کودک، اولویت با کارهایی است که پخش زنده هستند چون بودجه کمتری می‌خواهند. برای کار تولیدی زمان و بودجه و برنامه‌ریزی لازم است، ولی کار زنده این طور نیست. کار یک ساعته را همان یک ساعته ضبط می‌کنند آن هم با کیفیت بد و نامناسب. در نتیجه شاهد افت کیفی برنامه‌ها هستیم.

هما جدیکار : ممنونم که شما بالاخره به این موضوع پرداختید. من معمولا مصاحبه نمی‌کنم مخصوصا با تلویزیون چون عامل و بنیاد همه ضعف‌هاست. در جایی که ما به آینده‌مان بها ندهیم و کودک و نوجوان را که آینده‌سازان‌مان هستند، نبینیم، انتظاری بیش از این نمی‌رود. بعضی‌ها می‌گویند به خاطر مسائل مالی است که کار خوب ساخته نمی‌شود اما من اصلا این را قبول ندارم چون در دهه شصت که جنگ بود، ما آن برنامه‌ها را با آن کیفیت تولید کردیم، چطور در زمان صلح و شکوفایی و عصر سازندگی و هزاران عنوان دیگر نمی‌توانیم یک اثر خوب تولید کنیم؟ پس بنابراین چندین مسئله بنیادین وجود دارد که باعث و بانی این وضعیت است. نخست، ندید گرفتن کودک و نوجوان، دوم این که فکر می‌کنند برنامه‌سازی برای کودک و نوجوان چه در تئاتر چه در تلویزیون و چه در سینما راحت‌تر از کار برای بزرگسال است، پس در نتیجه برای این که بخواهند کارگردان شوند می‌گویند برویم و چند کار کودک کنیم، تا راه بیفتیم. اهمیت ندادن به آینده و به کودک و نوجوان اولین مشکل است. من تا چند سال پیش فکر می‌کردم این نادیده گرفتن سهوی است اما الان به این نتیجه رسیدم که کاملا عمدی‌ست. ما نمی‌خواهیم که آینده تابانی داشته باشیم. نمی‌خواهیم بچه‌های قدری داشته باشم. نمی‌خواهیم افراد با شخصیت و با اعتماد به نفس بالا تربیت کنیم. مسئله فرهنگ ماست. ما همه چیز را کنار گذاشته‌ایم. شما وقتی یک امر بنیادین که فرهنگ است ندید بگیرید و کنار بگذارید همه چیز فرو خواهد ریخت. بچه‌های ما اصالت را فراموش کردند. بابا نوئل در همه فیلم‌ها وجود دارد و حضورشان فقط منحصر به کریسمس نیست ولی عمو نوروز ما حق حضور ندارد. اصلا بچه ها نمی‌دانند که عمو نوروزی وجود دارد. پدر و مادران جوان خودشان قصه عمو نوروز را نمی‌دانند. ما قصه‌گویی را فراموش کرده‌ایم. ما خود بر سرعت ماشینیزم افزوده ایم. شما نگاه کنید، به محض این که به هم می‌رسیم اولین کاری که می‌کنیم بیرون آوردن موبایل‌ها و غرق شدن در آن است. این فرهنگ را ما جایگزین فرهنگ ارتباط قدیمی‌مان کردیم. نمایش جزو فرهنگ ارتباطاتی‌ست. وقتی ما ریشه را می‌خشکانیم، دیگر نمی‌توانیم انتظار شاخ و برگ سبز داشته باشیم. دومین مشکل عدم ارتباط دانشگاه با بازار کار است. ما زحمت می‌کشیم بهترین استادان را دعوت می‌کنیم که بچه‌ها را آموزش بدهند ولی آخر در کدام بازار کار مشغول شوند؟ وقتی شما اجازه کار روی صحنه ندارید این آموزش به چه درد می‌خورد؟ چون کار عروسکی پر هزینه است. اگر در تئاتر صحنه‌ای یک نفر می‌تواند به روی صحنه برود برای تئاتر عروسکی گاهی سه نفر باید باشند تا یک عروسک به روی صحنه برود. این سه نفر سه دستمزد می‌خواهند و در نتیجه هزینه بالا می‌رود. تئاتر کودک و نوجوان ما با زحمت آقای فدایی حسین و دوستان‌شان در حال علمی شدن است و این خیلی باعث خوشحالی‌ست اما اجراهای‌مان هنوز در همان شش هشتم باقی مانده است و بازیگر به نمایشی که کمی تفکر درش وجود داشته باشد نمی‌آید چون سلیقه‌اش را به هم زدیم. سلیقه‌ای نگذاشتیم باقی بماند ولی هنوز بچه شما از «خونه مادربزرگه» که شما در بچگی آن را دیده‌اید خوشش می‌آید. چون درش عشق وجود داشت. درش فکر بود، رویش کار شده بود. الان یک نفر اگر بدون عیب بتواند عروسک را تکان بدهد به راحتی استخدام می‌شود ولی کسی که درسش را خوانده بیکار می‌ماند. ریشه خراب‌تر از این حرف‌هاست که بخواهیم با این حرف‌ها درمانش کنیم.

درست است که در ده، دوازده سال اخیر نهادهای دولتی هیچ همکاری نکردند اما با توجه به پتانسیلی که تئاتر عروسکی در دهه شصت به وجود آورد چرا شما با بخش خصوصی وارد همکاری نشدید؟ می‌دانم کار سختی است ولی بد نیست کمی هم درباره معضلات بخش خصوصی هم بازگو شود . شاید نشان داده شود که چرا شما هنرمندان در وضعیتی گرفتار شده‌اید که نه راه پیش دارید و نه پس .

بزدوده : ببینید! اسپانسر خصوصی که به هیچ جایی وابسته نباشد مگر وجود دارد؟ کسی که وابسته به پول و سرمایه خودش باشد و بیاید بگوید من این مقدار پول در اختیار شما می‌گذارم تا فلان سریال را بسازید مگر هست؟ ما هنوز در ابتدای راه و وابسته به پول دولت هستیم. آدم‌هایی که پول دارند فضای کار ما را یا نمی‌شناسند یا از آن واهمه دارند. بگذریم از «شهر موش‌های ۲» که یک استثناء بود. درست است دو بزرگوار خانم حکمت و آقای سرتیپی در این کار سرمایه‌گذاری کردند اما بخش اصلی سرمایه را بانک گردشگری آورد. یعنی با وجود این که این دو نفر در حق ما لطف کردند ولی باز پشتوانه اصلی‌شان بانک بود. در این زمینه باید خیلی کار کنیم. فرهنگش هنوز جا باز نکرده که یک اسپانسر یک پولدار یک سرمایه‌گذار خصوصی بیاید و بگوید این مقدار پول می‌دهم که شما زی زی گولو، خونه مادربزرگه یا شهر موش‌های۳ را کار کنید. این نیاز به شناخت بیشتر سرمایه‌داران دارد. اصلا تعریف شده نیست که مثلا من و خانم پورمختار بلند شویم برویم سراغ یک سرمایه‌دار و او هم با روی گشاده و فراغ بال با ما شریک شود. هنوز آن فضا تعریف نشده و تا رسیدن به آن فضا و تعریف یک پنجاه، شصت سال دیگر باید کار کنیم. (خنده) به نظرم دغدغه اصلی باید در مجلس مطرح شود. نمایندگان مجلس باید متوجه این بشوند که فارغ التحصیل این رشته دارد شغلش را انتخاب می‌کند و باید بتواند کار کند. وقتی نیست، این بچه‌ها چه باید بکنند؟ چه گناهی کرده‌اند که عاشق هنر شده‌اند؟ نگاه باید در برنامه ریزی کلان مجلس و دولت باشد که ساز و کار را درست ترسیم کنند. این که شغل ما در تامین اجتماعی محرز نشده باید حل شود. تمام شغل‌ها در آنجا برای خودشان اتیکت دارند ولی شغل ما هنوز پذیرفته شده نیست. من با این کار دارم زندگی می‌کنم. غیر از این کار، حرفه دیگری بلد نیستم. باید اول به کار من به عنوان یک شغل نگاه کنند، آن را به عنوان یک شغل بپذیرند تا بعد فکری به حال بقیه ماجرا بکنیم.

پورمختار : همان‌طور که آقای بزدوده و خانم جدیکار گفتند، اصولا کار کودک حتی در بخش خصوصی در همه جای دنیا از یک نوع حمایت دولتی بهره می‌برد. چون بچه برای‌شان مهم است و او را آینده‌ساز کشور می‌دانند. اینجا متاسفانه همان‌طور که خانم جدیکار گفتند، چون عمدا و نه سهوا بچه‌ها را نادیده می‌گیرند برای همین هیچ حمایتی نمی‌شود. الان ما یک سری ویدیوهای خانگی داریم که سریال تولید می‌کنند اما می‌بینید که به هیچ عنوان سراغ کار کودک نمی‌روند. چون کار کودک را نمی‌توانی با متلک گفتن و شوخی و لودگی ببندی، باید فکر و خلاقیت خرجش کنی. برای همه ما خیلی عجیب بود که خانم حکمت و آقای سرتیپی از یک کار کودک حمایت کردند و توانستند اسپانسرهای خوبی برای این کار پیدا کنند. اصلا باورمان نمی‌شد. کار کودک حمایت نمی‌شود، حداقل در ده سال اخیر حمایت نشده در صورتی که قبلا این حمایت صورت می‌گرفت. یادم هست وقتی بچه‌های من کوچک بودند من مدام آن‌ها را به کانون پرورش فکری کودک و نوجوان می‌بردم چون مدام تئاتر تاز‌ه‌ای روی صحنه بود. اما الان سطح کیفی کارها پایین است. از طرف دیگر کسانی که حرفه‌ای این عرصه هستند مثل خود ما، که برای جشنواره تئاتر روی صحنه بردیم، اگر بگویند کارتان را به تالار هنر ببرید قبول نمی‌کنیم. چون تالار هنر سالن خوبی نیست. و خیلی کارهای سطح پایین در آن اجرا شده دیگر آدم دلش نمی‌خواهد آنجا کار اجرا کند. کلا حمایتی از کار کودک نمی‌شود، حمایت را کارهای طنزی می‌گیرند که همه چیز در حد لودگی توی‌شان اجرا می‌شود. الان این برنامه خیلی بد تلویزیون ــ‌رنگین کمان ــ که از شبکه پنج پخش می‌شود یکی از ضعیف‌ترین، بی‌ادبترین و چیپ‌ترین کارهای عروسکی است که تا به حال اجرا شده ولی حمایت می‌شود. با ما هم مدام تماس گرفته‌اند و صدای‌مان کرده‌اند که برویم، صحبت کنیم، طرح بدهیم ولی در نهایت هیچ اتفاقی نیفتاده است. من هم مثل خانم جدیکار آن وقت‌ها فکر می‌کردیم سهوا این اتفاق می‌افتد اما الان به این نتیجه رسیده‌ایم که کاملا عمدی‌ست.

بزدوده : برنامه خوب هم به سلیقه و خلاقیت مرتبط است و هم به آن تهیه‌کننده که آیا درک و فهم کار کودک را دارید یا خیر؟ زمانی بود که کسانی چون خانم خامنه‌ای و شوقی بودند که تحصیلات این کار را داشتند. یعنی به جرات می‌توانم بگویم جزو معدود تهیه‌کنندگان ایران بودند که تحصیلات آماده سازی برنامه برای کودک و نوجوان را خوانده بودند. بحث توهین نیست ولی وقتی بزرگواری که تدارکاتچی بوده، تهیه کننده برنامه کودک می‌شود خب به آدم بر می‌خورد. نه به خود آدم به جماعتی که مخاطب آن برنامه است. آقا جان تو اصلا روانشناسی کودک می‌دانی؟ جامعه شناسی کودک بلدی؟ آن آدم‌ها می‌دانستند و به خاطر همین به درستی در کنار هم می‌نشستیم و با وجود تمام سختی‌ها نتیجه‌اش کارهایی می‌شود که هنوز به آن افتخار می‌کنیم. حیف نیست که این کارها ادامه پیدا نکرد؟

حالا روانشناسی و جامعه‌شناسی کودک به کنار طرف حتی این را نمی‌داند چطور جلوی دوربین با بازیگر مقابلش رفتار کند که بچه عصبی نشود . قرار است از آن کل‌کل‌ها و مجادله‌ها بین دو مجری برنامه، از توهین‌هایی که مدام به شخصیت هم می‌کنند کودک چه چیزی یاد بگیرد؟ تازه بعدش با هم فیلم سینمایی هم می‌سازند که سراسر توهین و آموزش‌های غلط جنسی، رفتاری و اخلاقی‌ست .

پورمختار : متاسفانه خیلی برنامه‌ها بد شده، به خصوص در این هشت، نه ساله اخیر بدتر و بدتر هم شده. اتفاقا همین دو سه ماه پیش بود که گروه آموزش سازمان از ما دعوت کرد که در گروه‌های تخصصی کودک ــ عروسکی شرکت کنیم. آنجا صحبت از تهیه‌کننده کار کودک شد که ما اصلا نداریم. در صورتی که نقش و حضورش در کیفیت ساخت اثر بسیار بسیار مهم است. باید کسی باشد که مخاطبش را بشناسد، روانشناسی کودک بلد باشد و بداند نیاز مخاطبش چیست؟ ما چنین آدم‌هایی خیلی کم داریم. تک و توک آدم‌هایی داریم که در گذشته دستیار تهیه‌کننده‌های حرفه‌ای بودند و حالا خودشان هم حرفه‌ای هم شدند. مثل سوسن کرامتی. او از ۱۹ سالگی کارش را با دستیاری شروع کرده و خودش حالا یک تهیه‌کننده حرفه‌ای کار کودک است. اما با این مشخصات آدم خیلی کم داریم و تلویزیون از این نظر واقعا فقیر است. هر کس با مدیری یا کارمندی آشنایی داشته، آمده و شده تهیه‌کننده. در این ده ساله اخیر اما خیلی شدت گرفت. یادم هست اواخر دولت هشتم، آقای علایی مدیر گروه کودک شبکه یک بودند و ما سال‌ها با او کار کرده بودیم. سال ۸۳ بود که همه را در جلسه‌ای جمع کرد و گفت الان به جایی رسیده‌ایم که دلم می‌خواهد بتوانیم هدف‌دار کار کنیم. او طی این سال‌ها خودش تبدیل به یک تهیه‌کننده حرفه‌ای شده بود. اما یک ماه بعد آقای احمدی‌نژاد روی کار آمد و آقای علایی برکنار شد. مدیری که طی همه این سال‌ها با او کار کرده بودیم، هم او با خلقیات ما آشنا بود و هم ما خواسته‌های او را درک می‌کردیم. آدمی بود که حسن نیت داشت و به مرور با کار کودک آشنا شده بود.

جدیکار :‌ از سال ۶۰ آقای علایی درگیر کار کودک و نوجوان بود. گرافیست خوانده بود و به این حوزه آشنا بود. مشکل ما عدم آشنایی و عدم احترام به این رشته است. ما فقط می‌خواهیم آمار بدهیم. جلساتی هم که برگزار می‌شود فقط برای این است که در تاریخ ثبت شود که این گروه این کارها را کرده است. به نتایج آن جلسات اما هیچ کس عمل نمی‌کند. شاید بدبینانه دارم حرف می‌زنم ولی واقعا به این نتیجه رسیده‌ام که تشکیل دادن جلسه برای دادن آمار به بالادستی‌هاست. جلسه تشکیل دادن به چه درد می‌خورد؟ باید ذهن آدم فعال شود، زمانی که ما به برگشت پول فکر می‌کنیم نتیجه چیزی می‌شود مثل فوتبال‌ و هنرمان. بخش خصوصی به برگشت سرمایه فکر می‌کند. شما می‌دانید که طنز سخت‌ترین نوع کار است. شما اگر بخواهید درست کار طنز انجام دهید نیازمند شناخت عمیق، تفکر بسیار و خلاقیت ایده‌آل هستید ولی لودگی کاری ندارد. اصلا آن سرمایه‌دار خصوصی پولش را از کجا آورده کی هست که بخواهد تئاتر من را حمایت کند؟ من کارگردان، من تهیه‌کننده، من مدرس دانشگاه باید بدانم طرفی که می‌خواهد سرمایه بگذارد چه سابقه‌ای دارد؟ او چرتکه می‌اندازد که با این میلیارد چقدر برمی‌گردد. خب در بخش کودک و نوجوان اصلا سرمایه برگشت ندارد.

پورمختار : می‌شود که برگشت داشته باشد ولی نیازمند نگاه اقتصادی درست است. می‌شود به آن فکر کرد اما به شرط این که از نظر فرهنگی هم حواست باشد کار خوبی تولید کنی. مشکل اینجاست که آن تهیه‌کننده‌ای که وارد کار کودک می‌شود اصلا مسئله‌اش کودک نیست. شناخت وجود ندارد. ما یک همسایه‌ای داشتیم که آلمان درس خوانده و آمده در شمال ویلایی خریده که روبرویش یک زمین خالی وجود داشته و فقط یک درخت کهنسال در آن روییده بوده است. این آقای تحصیل‌کرده، این زمین را به یک مکان زیارتی تبدیل کرد. خودش شش ماه آلمان است و شش ماه ایران، اما از درآمد آنجا حالا به جایی رسیده که هوس کرده تهیه‌کننده یک کار سینمایی باشد. این آدم برایش مهم نیست یک نهاد خیریه بسازد، فیلم بسازد یا رستوران بزند، می‌خواهد یک جوری این پول را خرج کند، اما فرهنگ استفاده از این پول برای امور فرهنگی را ندارد. البته به نظرم کم کم دارند آدم‌هایی پیدا می‌شوند که سرمایه‌دارند، اما رفته رفته به آگاهی فرهنگی دست پیدا می‌کنند.

به نظرم نقد جدی و کارشناسانه برنامه‌های کودک تلویزیون یکی از موضوعاتی‌ست که خیلی کم روی آن کار شده و فکر می‌کنم شنیدن نظر شما درباره این برنامه‌ها می‌تواند حداقل به مخاطبان این برنامه‌ها کمک کند که بهتر انتخاب کنند .

بزدوده : من حرف خانم جدیکار را صد در صد تایید می‌کنم. ما را نمی‌خواهند. بیاییم توپ را در زمین درست بیندازیم و صرفا به پنگول و غیره کار نداشتیم. چون آن بنده‌های خدا هم ظرفیت‌شان همین قدر است. آنها هم باید کارشان را بکنند و زندگی‌شان را بگذرانند. ما زمانی می‌توانیم بگوییم کار پنگول خوب یا بد است که شیوه‌های مختلف عروسکی در تلویزیون وجود داشته باشد و بچه بتواند به درستی یکی را انتخاب کند. وقتی به اجبار فقط پنگول را باید ببیند دیگر قدرت انتخابی وجود ندارد. شما ممکن است نگذارید بچه‌تان پنگول را ببینید اما خیلی از خانواده‌ها هستند که برای‌شان فرقی نمی‌کند بچه پنگول ببیند یا یک چیز دیگر. با خودشان می‌گویند بگذار این یک ربع نیم ساعت سرگرم باشد. در اصل بزرگوارانی که در شبکه پنج حضور دارند با آگاهی تمام دارند در این حیطه قدم می‌گذارند که کارهای فرهیخته عروسکی اجرا نشود. شما فکر می‌کنید آنها از ما خوشش‌مان می‌آمد که گذاشتند «زی زی گولو» یا «خونه مادربزرگه» را کار کنیم؟ از درون خودشان را دارند مضمحل می‌کنند ما که کارمان را انجام می‌دهیم.

...و روز به روز هم بر احترام و علاقه مردم نسبت به شما اضافه می‌شود .

بزدوده: خانواده‌ها و مردمی که به ما لطف دارند در حقیقت باعث می‌شوند که وظیفه ما سخت‌تر شود. این وظیفه به ما اجازه نمی‌دهد که دیگر با هر چیزی کنار بیاییم. بارها و بارها داد زده‌ایم و گفته‌ایم که مسیر شما اشتباه است، اما حالا در این مسیر اشتباه یکی دو کار خوب هم انجام دهید. آن یکی دو کار را هم به بزدوده سفارش ندهید که تصور شود برای خودم دارم تلاش می‌کنم، نه، به آدم‌های حرفه‌ای بسپار و ببین چه نتیجه‌ای می‌گیری. مدیر خوب کسی است که زیرمجموعه‌اش این کارها را انجام دهد وقتی در مجموعه تو این اتفاق نمی‌افتد معلوم می‌شود که تو مدیر خوبی نیستی.

تبعات این دوره، این کنار گذاشته شدن کسانی مثل شما و بالا رفتن تولیدات نازل فرهنگی به نظر شما چیست؟ ما در ده بیست سال آینده با چه نسلی روبرو هستیم؟

پورمختار : قطعی نمی‌شود نظر داد. ممکن است یک اتفاق همه چیز را دگرگون کند. ولی چیزی که الان من در نسل جدید می‌بینم، که در بچگی‌ شماها نبوده، این است که برای بچه‌ها همه چیز بر اساس پول معنا می‌شود. این چیزی است که اصلا در بچه‌ها وجود نداشت. الان نگاه بچه‌ها مادی شده و این به خاطر خوراک‌های دیداری و شنیداری‌ست که در اختیارشان گذاشته شده است. دختر من الان با بچه‌ها کار می‌کند و مدام با من از تغییرات عجیب و غریب بچه‌ها حرف می‌زند. از این که بچه‌ها چه مشکلات فرهنگی عمیقی دارند. مشکلات عاطفی‌شان چقدر زیاد شده و این طلاق‌ها چه ضربه‌ای به آنها زده است. من همیشه سعی می‌کنم نیمه پر لیوان را ببینم ولی وقتی در یک لیوان زهر ریخته باشند دیگر چندان فرقی نمی‌کند که پر باشد یا خالی. الان وضعیت خیلی نگران کننده است ولی شاید این نگرانی ناگهان تبدیل به یک اتفاق خوب شود.

جدیکار : آن جابجایی فرهنگی و ندیدن فرهنگ خودمان ریشه همین ماجراست. ما الان شاهد رشد یک فرهنگ اشرافی هستیم که حتی در زمان پهلوی هم به این شکل وجود نداشت. یک نوع اشرافی‌گری بیمارگونه. چشم و هم چشمی‌های تازه به دوران رسیده‌ها. قدیم همه ما در خانواده‌هایمان از فقیر تا پولدار حضور داشتند. همه هم در کنار هم زندگی می‌کردند. هیچ کس نمی‌خواست جایگاهش را با آن یکی عوض کند، همه سر جای خودمان بودیم اما تلویزیون بنیانگذار این نوع اشرافی‌گری‌ست. به سریال‌ها نگاه کنید. بروید و یک آمار از کانون اصلاح و تربیت بگیرید ببینید چند نفر به خاطر خوردن پیتزا به تهران آمدند و سر از کانون درآورده‌اند. قدیم محله‌های مختلفی در تهران وجود داشت. پاسدارانی‌ها یک تیپ بودند، خیابان ایرانی‌ها یک تیپ. یا سرچشمه یک تیپ دیگر. همه از همدیگر متمایز بودند. هیچ محله‌ای به محله دیگر فخر نمی‌فروخت. یا آن یکی احساس دون‌پایگی نمی‌کرد. چون هر محله فرهنگ اصیل خودش را داشت و برایش احترام قائل بود. ما الان با این سریال‌هایی که می‌سازیم با این آلودگی‌های ذهنی که به این نسل می‌دهیم فقط پدر و مادرهایی بیمار بزرگ کرده‌ایم که معلوم نیست چه نسلی تحویل‌مان می‌دهند. شما نگاه کنید در تلویزیون هر نوع خباثتی که بگویید نشان می‌دهند. در یک سریال چهل قسمتی، سی و هشت قسمت خباثت را نشان می‌دهیم بعد دو قسمت آخر بدو بدو برنامه را پر می‌کنیم از نصیحت و پیام‌های اخلاقی که ببین فلان کار چقدر کار بدی است؟ آن سی و هشت جلسه دیگر تاثیر خودش را گذاشته. من خباثت و بی‌احترامی را یاد گرفته‌ام. چند سال پیش من شمردم در یک روز شش سریال جنایی و پلیسی داشت پخش می‌شد. در هر سریال پلیس باید یک خباثتی شکل بگیرد که آن پلیس بخواهد آن را از بین ببرد. در همین سریال کبرا ۱۱، طرف پلیس راه است، عوض آن که ما اطلاعات راهنمایی و رانندگی‌مان بالا برود و رانندگی درست را یاد بگیریم مدام شاهدیم که طرف دارد قاچاقچی و آدم‌دزد دستگیر می‌کند. خب از آن نسلی که خوراک فکری‌اش این چیزهاست چه انتظاری دارید؟ انتظار دارید از این نسل چی در بیاید؟ بچه‌های ما در یک فضای بیمارگونه دارند بزرگ می‌شوند. آن هم که آموزش و پرورش‌مان است. تک بعدی و یک خطی. نه این طرف را نگاه کن نه آن طرف، فقط این چیزی را که من می‌گویم، حفظ کن. تفکر و خلاقیت را از بچه‌های‌مان گرفته‌ایم. شما بیایید ببینید بچه‌هایی که وارد دانشگاه می‌شوند چه وضعیتی دارند؟ ما با چه مصیبتی روبرو هستیم. بهشان می‌گویم شما شاهکار کرده‌اید، وارد دانشگاه تهران شده‌اید، در گروه مادر تئاتر عروسکی ایران حضور پیدا کرده‌اید، خب از این موقعیت استفاده کنید، ولی فکر می‌کنید چه جواب می‌گیرم؟ یک مشت بچه افسرده که مدام قرص ضد افسردگی مصرف می‌کنند. دختر ۱۹ ساله که وارد دانشگاه شده به من می‌گوید چندین سال است که دارم به خاطر کنکور قرص ضد استرس می‌خورم. خب من با این بچه چه کنم؟ چرا او نوجوانی و جوانی نکرده؟ از کلاس اول راهنمایی ترس کنکور را به جان اینها می‌نشانند که به هیچ چیز دیگری فکر نکند. من از او انتظار کدام سلامت، کدام فرهنگ را داشته باشم؟ همه عوامل دست به دست هم داده‌اند که بچه را داغان کنند حالا من مادربزرگ، با این نوه که در دانشگاه به دست من می‌رسد چه کنم؟ هر چقدر هم با آنها صحبت می‌کنم فایده ندارد. به من می‌گوید بخوانم که چه بشود. آخرش می‌خواهم بشوم یکی مثل شما. کجا را گرفتی؟ شما چی داری؟ جایگاه من را از منظر مادی برآورد می‌کند. خسته شدم از بس این را گفتم ولی باید کاری کرد.

پورمختار : متاسفانه ما داریم به جایی می‌رسیم که طبقه متوسط‌مان را داریم از دست می‌دهیم. فرهنگ از طبقه متوسط متولد می‌شود و من فکر می‌کنم عمدی در از بین بردن طبقه متوسط وجود دارد. همه چیز جامعه به این طبقه برمی‌گردد. شما در تلویزیون هیچ نشانی از طبقه متوسط نمی‌بینید. در سریال‌ها یا آدم‌ها بدبخت و بیکار و کثیف و فلک‌زده هستند، یا در کاخ و در اوج رفاه و نعمت و پول. حد وسطی وجود ندارد. البته ما خیلی ناامیدانه داریم حرف می‌زنیم ولی من هنوز امیدوارم. به همین بچه‌هایی که مدام ازشان انتقاد می‌کنیم که چرا این قدر بی‌انگیزه‌اند، چون جسارت‌هایی دارند و ممکن است پای چیزهایی بایستند که اصلا باورشان برای‌مان سخت باشد. فکر هم می‌کنم این اتفاق باید بیفتد چون جامعه علی‌رغم همه چیز دارد رو به جلو می‌‌رود.

منبع: خبرآنلاین

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت