«عمارت‌مسعودیه»دل به دل«شجریان»داد!

کد خبر: 366074

"مسعودمیرزا" ملقب به "ظل‌السلطان" پسر "ناصرالدین شاه" در عمارتش واقع در میدان بهارستان دیشب زیر نور ماه چهره‌ی نام‌آشنای موسیقی ایران "همایون شجریان" را میزبانی کرد.

هنر نیوز: خیابان‌ها شلوغند، نای نفس کشیدن ندارند، راننده تاکسی ضبط را روشن می‌کند:« من که عاشقم مست و سرخوشم/جرعه می‌کشم من سبوی تو/گنج آرزو در دل منی/در دلم کنم جست و جوی تو» هرچه به میدان بهارستان نزدیکتر می‌شوی ترافیک سنگین‌تر است گویی بازار تهران مشتاقانه می‌خواهد خیل عظیم شهروندان را راهی خانه‌ها کند. از کنار پاساژ‌های بهارستان عبور می‌کنم. راستی این میدان مردم را یاد چه می‌تواند بیندازد؟! کفش! و با کمی مکث پیش خودم می‌گویم و احتمالاً مجلس و اتوبوس‌ها و تاکسی‌هایی که صبح به صبح جمعیت را برای کسب رزق و روزی سوار بر پیکره خود به مقصد می‌رسانند و شب بار دیگر تن خسته آنها را بی‌رمق به آغوش خانواده باز می‌گردانند.

عجب میدان بهارستان با داشتن «مسجد و مدرسه سپهسالار»، ساختمان قدیم مجلس، باغ «نگارستان» و عمارت «مسعودیه» عجب خاطره‌ای در ذهن مردم حک کرده است! به سر خیابان اکباتان می‌رسم صف نانوایی طولانی است و دو نفر با حیرت علت شلوغی خیابان را جویا می‌شوند که یکی از داخل صف می‌گوید:« عباس امشب کنسرت اجرا میشه» و طرف دوم با تعجب می‌گوید : « نه بابا! کجا؟» و اولی پاسخ می‌دهد:« عمارت مسعودیه، مگه خبر نداشتی؟!» و عباس با پوزخند می‌گوید :« اینجا و کنسرت! نه سفر بودم، حالا کی هست؟!» و اولی می‌گوید:« همایون شجریان! فکر کن پسر، شجریان اومده بهارستان!» و حالا عباس با بهت به وسط کوچه نگاه می‌کند. جلوی عمارت شلوغ است، خانمی تبلیغ تور ترکیه می‌کند و بقیه جلو درب در حال تحویل گرفتن بلیت‌هایشان هستند. یک نفر تبلیغات رقص سماع را به دستم می‌دهد.

کنار مجموعه یک خودرو آتش‌نشانی و یک آمبولانس پارک است. کنجکاو می‌شوم. یک اقدام پیشگیرانه است. به عمارت اصلی که نزدیک می‌شوم دو طرف با نور پروژکتور روشن شده است. باندها به سمت باغ است اما مسئولان عمارت برای آسیب نرسیدن به حوض و باغچه روی آن داربست زده‌اند و روی داربست‌ها تخته زدند و رویش را با موکت طوسی پوشانده‌اند اما فاصله بین داربست‌ها و تخته‌ها به دلیل عرض زیاد بهتر بود با فوم پوشیده شود چرا که هنگام راه رفتن صدای جیر جیر تخته‌ها به گوش می‌رسد. جمعیت آرام آرام به سمت صندلی‌ها می‌آیند و در جای خود می‌نشینند. بازار عکس یادگاری گرفتن با عمارت مسعودیه گرم است.

کمی آن‌طرف تر یکی با تعجب به همسرش می‌گوید: « عجب جای قشنگی! چرا ما تا به حال از اینجا خبر نداشتیم؟» و بالافاصله پسر خانواده می‌پرسد:« بابا اینجا مال کیه؟ » و پدر پاسخی برای پسرش ندارد. سازه ضلع شرقی عمارت که به تازگی در حال احداث است با داربست و پلاستیک قرمز پوشیده شده ضلع غربی هم که ناصر چگینی نوروز زاده چندی پیش در حیاط آن به کاوش پرداخته به همین ترتیب پوشیده شده و مردم فقط می‌توانند بیرون عمارت اصلی را ببینند.

قرار است کنسرت ساعت ۲۰:۳۰ آغاز شود اما با تأخیری چهل دقیقه‌ای حامد بهداد روی سن آمد و بیانیه خانه موسیقی را در اجرای این فستیوال قرائت کرد. اما در فاصله این چهل دقیقه و در میان کنجکاوی مردم برای داشتن اطلاعاتی از مجموعه‌ای که زیر نور ماه جلوه دیگری پیدا کرده بود، هیچ اتفاق خاصی نیفتاد و این جا بود که به یاد سخن یکی از کارشناسان میراث فرهنگی افتادم که با حسرت می‌گفت:« ای کاش پیش از شروع کنسرت‌ها، کلیپی از وضعیت قبلی و کنونی عمارت مسعودیه پخش می‌شد.» به نظرم حرف این کارشناس کاملاً صحیح بود چون این اشتیاق برای دانستن درباره عمارت مشهود بود.

بخش نخست اجرا با قطعه مقامی کردی تحت عنوان «خداوندان اسرار» و نوازندگی تنبور توسط سهراب شروع شد. حالا آهسته آهسته روی پشت بام‌های اطراف هم آدم‌ها دست زیر چانه گوش به صدای همایون می‌سپردند. چند نفر از خبرنگاران ساعت ۱۰ مجموعه را ترک می‌کنند چون به گفته‌ی آنها اگر به مترو نرسند در اطراف مجموعه خودرویی برای رساندن آنها به منزل وجود ندارد.

عمارت مسعودیه زیر نور ماه جلوه‌ی دیگری دارد. صدای دف، تبور، ویلون،کمانچه، سه تار، تار،بربط، کنترباس و گیتارباس، سنتور،سازهای کوبه‌ای در فضای باغ پیچیده است و در ادامه قطعاتی از «کولی» ، «دل به دل»، «شتک»، «در حصار شب»، «چونی بی من»، «از عشق»، «درون آینه»، «چرا رفتی» اجرا می‌شود.

حالا پس از اجرای موسیقی رضایت و شادی در چشمان حضار موج می‌زند و شجریان به افتخارشان بار دیگر قطعه‌ی « دل به دل» را اجرا می‌کند: من که عاشقم مست و سرخوشم جرعه می‌کشم من سبوی تو گنج آرزو در دل منی گنج آرزو در دل منی در دلم کنم جست و جوی تو در دلم کنم جست و جوی تو جان جان جان از همه جهان می‌کشد دلم پر به سوی تو

از عمارت که بیرون می‌آیی دارندگان خودرو به سمت پارکینگ چهار طبقه خیابان صفی علی‌شاه می‌روند و باقی تا میدان پیاده می‌آیند تا بلکه با گرفتن « دربستی» راهی خانه شوند. از ساندویچ فروشی میدان بهارستان با تعجب می‌پرسم:« واقعاً این محدوده آژانس پیدا نمی‌شود و او در پاسخ می‌گوید فقط یکی!» و کارت آژانس را به من می‌دهد.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت