مبارزه یا فن مبارزه
پس از انقلاب، سقف جامعه ما روی دو ستون فرهنگ و سیاست بنا نهاده شد و آن قدر محکم، که دو سال توطئه و هشت سال جنگ، تَرَکی بر آن وارد نکرد.
«فرهنگ» و «سیاست» از پایههایی هستند که بدون آنها امکان زدن سقفی مطمئن و ماندگار روی جامعه ممکن نیست. جوامعی که اعتماد به نفس دارند و در مقابل جریانها و آمد و شدهای روزمره احساس قرار و پایداری میکنند، از استحکام این دو ستون مطمئن هستند و ترسی از لرزش و ریزش جامعه به خود راه نمیدهند. یک جامعه متعادل به وجود این پایهها احترام میگذارد و به هر دو آنها با یک چشم نگاه میکند؛ نه یکی را به نفع دیگری مصادره میکند و نه به هنگام جریانها و آمد و شدهای روزمره یکی را بر دیگری ترجیح میدهد. و میدانیم وقتی که تعادل جامعه به هم میریزد، همیشه فرهنگ است که به نفع سیاست مصادره میشود و به جایگاهی فرودست عقبنشینی میکند. سیاستمدارانی که در جوامع نامتعادل حکم میرانند هیچ ابایی از چنین رخدادی ندارند، چون آنها چشمانی نزدیکبین دارند و از نگاه به دوردستها (آینده) عاجزند و از آنجا که فقط زیر پای خود را میتوانند ببینند، لرزش و ریزش یکی از ستونهای جامعه را حس نمیکنند. این سیاستمداران به خاطر عدم تعادل جامعه کفایتی مجازی مییابند و غیر از نزدیکبینی دچار خودبینی نیز میشوند و گاه خیال میبرند «موم»ی که در دست دارند «فرهنگ» است. در این جوامع فرهنگمداران هم به جایگاهی پایین دست میافتند. از این رو یا سیاست را لعن میکنند و ایمان میآورند که ادب و هنر را چه به سیاست، یا سر در لاک ادب و هنر خود میبرند و معتزل میشوند، و یا جبههای مخالف میگیرند و معارض میگردند. چنین جامعهای دیر یا زود (همانا زود) فرو میریزد، چون تک پایه سیاست قدرت نگه داشتن سقفی که طمئنینه بیاورد و سکینه ارزانی کند، ندارد. پس از انقلاب، سقف جامعه ما روی دو ستون فرهنگ و سیاست بنا نهاده شد و آن قدر محکم، که دو سال توطئه و هشت سال جنگ، تَرَکی بر آن وارد نکرد. هم فرهنگ و هم سیاست در آن 10 سال نقشی ایفا کردند که بحران توطئه و جنگ اقتضا میکرد؛ بحرانی که همه ما را به رویارویی مستقیم با دشمنی معلوم میخواند. تنور «مبارزه» چنان پر حرارت بود که همه خواستها را شکل میداد و همه ناخواستنیها را ذوب میکرد. پایان توطئه و جنگ، پایان رو در رویی مستقیم با دشمن معلوم بود. تنور مبارزه هم به ظاهر خاموش شد. از این به بعد آنچه جامعه بدان نیاز داشت، مبارزه نبود، بلکه «فن مبارزه» بود، زیرا دشمن معلوم پنهان شد و رویاروییهای مستقیم تبدیل به برخوردهای غیرمستقیم گردید. و باز میدانیم که فن مبارزه در دوران صلح نه در سلاح نظامیان خوابیده است و نه در تحلیلهای سیاستمداران. در این برهه فرهنگمداران هستند که حرف اول را با زبان هنر و ادب میزنند. فن مبارزه در دست اینان است. در دوران جنگ، تن، شهر، آبادی، مزرعه و کارخانه در معرض نابودی است، اما در دوران صلح، اندیشه، اخلاق، انسانیت و رشد. آن یکی مبارزه میطلبد و این یکی فن مبارزه. پس از پایان بحران توطئه و جنگ، جامعه ما باید از تعادل زمان جنگ به تعادل زمان صلح میرسید. یعنی دو پایه فرهنگ و سیاست از نسبتی که با توطئه و جنگ برقرار کرده بودند به نسبتی جدید با صلح میرسیدند، اما این اتفاق نیفتاد و فرهنگ و سیاست نتوانستند خود را با نسبت جدید همخوان کنند. میدانید چرا؟ چون اجازه جایگزینی «فن مبارزه» داده نشد و گمان رفت که باید همچنان به «مبارزه» ادامه داد. همین امر (در حالی که جامعه تعادل زمان صلح را نیافته بود) باعث شد سیاستمدارانی که کفایت مجازی یافته بودند، پا در رکاب فرهنگ بگذارند. پاییدن زیر پا، ندیدن افقهای دوردست، مصادره فرهنگ به نفع سیاست، عقبنشینی فرهنگمداران و بالاخره لرزش ستون فرهنگ از همین زمان شروع شد. در بیست سال اخیر مصادیق بسیاری را میشود یافت که نشان دهنده ادامه بی تعادلی میان فرهنگ و سیاست است. باید دانست که اصول حکومتگری را نمیتوان با سلیقه و باورهای مقطعی متزلزل کرد. ایمان به ماندگاری دو ستون فرهنگ و سیاست در کنار هم و کنار نزدن یکی به نفع دیگری از ثوابت حکمرانی است. اما دیدهایم که در دو دهه گذشته با این اصل مانند یکی از طرحهای اجرایی یا عمرانی، برخوردی پیمانکارانه شده است. بهرهمندی از فن مبارزه چیزی است، و باور به مبارزه چیزی دیگر.
منبع: خبرآنلاین
دیدگاه تان را بنویسید