گفتوگوي منتشر نشده با اكبر خواجويي
سرویس فرهنگی « فردا »: اکبر خواجويي را ميتوان از اولين فيلمسازان اصفهان دانست. او که از خانواده اي سنتي و مومن بود، اولين دفتر فيلمسازي را در اصفهان در دهه چهل داير کرد و با سلامت نفسي که داشت، تلاش مي کرد سينماي سالم را در اصفهان رشد دهد. جوانان سينما دوست اصفهان را بسيار دوست داشت و همين باعث شد در سال 1351 که گروه سينماي آزاد اصفهان تاسيس شد، او همواره پشتيبان ، حامي و ياوري با تجربه در کنار جوانان علاقمند به سينما باشد. هرچند که مانند ما به سينماي 8 نپرداخت و اولين کار او مجموعه آقاي مطالعه بود که براي تلويزيون ساخت. علاقه او به سينما و اصفهان باعث شد اولين مجموعه مستند بعد از انقلاب خود را به نام «به دنبال زنده رود؛ از آغاز تا مرداب گاوخوني» به تصوير کشد. او فيلمهاي سينمايي و سريالهاي تلويزيوني بسياري ساخت که از آنها ميتوان به هشت بهشت ، پدر سالار ، دبيرستان خضرا ، کهنه سوار ، رسم شيدايي ، پس از سالها و پيک راستان و فيلم هاي خانه ابري ، سيرک بزرگ ، محيا و ... اشاره کرد . سوم شهريور روز تلخي براي ما بود. روز وداع با اکبر خواجويي؛ کسي که بيش از چهار دهه با او يار و ياور بودم و با او به سينماي شهرمان اصفهان دل بسته بوديم . از ياران ما يکي يکي کم مي شود ، ياراني که مانده بودند صبح دوشنبه از جلوي پل خواجو صدا و سيماي شهرمان با او خداحافظي کردند . او رفت تا در قطعه هنرمندان و نام آوران در کنار زنده يادان ، رضا ارحام صدر ، کيوان قدر خواه ، علي کيوان ، رستم شيرازي و ... به زندگي تازه اي برسد . خوشحالم که او تنها نيست . در ادامه بخشي از گفتگوي منتشر نشده ام با او را مي خواند.
*قبل از اينکه سينما آزاد در اصفهان پا بگيرد و سينماگران جوان دور هم جمع بشوند، شما تنها کسي بوديد که تشكيلاتي داشتيد، مکاني داشتيد، کار کرديد و هدفمند بوديد. ما با يک موج آمديم؛ اگر آن موج نبود ما همچنان سينمادوست باقي ميمانديم. شما قبل از ما کار کرده بوديد و سينما آزاد که شکل گرفت بچههايي که دور شما بودند آمدند آنجا و بعد هم که باز سينما آزاد تعطيل شد، شما همچنان کارت را ادامه دادي. در اصفهان چطوري شروع کرده بودي با آن محدوديتهايي که هنوز هم نميتوانيم خيلي راحت در موردش صحبت کنيم، چگونه از کوچه پس کوچههاي اصفهان کار فيلمسازي را شروع کرديد؟ -علاقه زيادي به سينما رفتن داشتم. پدرم تنها کسي بود که من با او ميتوانستم بروم سينما، چون خودش هنرمند و اهل شعر و ادبيات بود. با همه مشکلات و ملاحظات و موقعيتي که داشت، اين ذوق و علاقه را درک ميکرد. به هر حال شاعر بود. فکر کن اگر قرار بود ساعت هشت فيلم شروع بشود، ما حدود ساعت شش دوروبر سينما بوديم. همه ما را ميشناختند. هنوز هوا روشن بود که من و بابام ميرفتيم در آن حياط روي نيمکتهايي که هنوز هم نم بود، مينشستيم. ما به هر حال شيفته دنياي سينما شده بوديم. افسونمان کرده بود. قبل از آن رفتم سراغ اينکه آپاراتي درست کنم که با آن فيلم نمايش بدهم. آنوقت هر چه پول دست ما ميآمد صرف قرقره و چرخدستي و فيلم خام ميکرديم که روي پرده بيندازيم. ولي نميتوانستيم به حرکت درشان بياريم. سالها در راز اين کار مانده بوديم، چرا اين اتفاق نميافتد. بعد چند تا نمايش خانگي داديم که جمع از هم نپاشد. هميشه هم با مشکلاتي روبهرو ميشديم، ولي پدرم حس ميکرد من دارم به يك دنياي تازهاي علاقهمند ميشوم. سالها خودش شعر ميگفت و کسي درکش نميکرد، ميخواست يك طور همپاي من باشد. چندتا آپارات ساختيم و نشد بعد آمديم آپارات خريديم. در اصفهان با فردي به نام هوشنگ عديلي آشنا شديم که بالاي پاساژ سينما همايون دفتر تبليغاتي داشت. براي سينما رفتن هم. محذوريت داشتيم. وضع مالي براي رفتن به سينما خيلي بد بود و فکر کن از چه کارهايي هزينه سينما رفتنم را تأمين ميکردم؛ پاکت ميچسباندم براي مغازه بابام که پولش را بگيرم بروم سينما، نان خشکههايي را که خاله مادرم به من ميداد ميفروختم و با پولش ميرفتم سينما. پيرمرد خوش مشربي بود که ني ميزد و در سينما همايون يك قهوهخانه خيلي کوچک باز کرده بود که فقط چاي براي ورزشکاران بيليارد و آپاراتچي سينما درست ميکرد. اين ديگر بهترين روزنه اميدي بود که داشتم براي رفتن به سينما. شدم شاگرد قهوهچي. از ساعت چهار بعدازظهر تا ده شب براي آپاراتچي فيلم از قهوهخانه چاي ميبردم تا بتوانم بروم براي ديدن فيلم کنارش بايستم. اين بازي ادامه پيدا کرد تا آمديم دبيرستان...
*بعد از خانه ابري ميشود گفت تو ديگر اصفهان نيامدي؟ -نه، ببينيد! من در اصفهان هشتبهشت را کار کردم. بعد از انقلاب با يک سريال مستند شروع کردم، بعد از آن مستند زايندهرود را کار کردم. مدير گروه کودک و نوجوان، زايندهرود را ديده بودند و گفتند ما علاقهمنديم که تو براي ما يك فيلم بسازي. طرح «طلوع» را تصويب کردند. شروع کرديم به نوشتن. معلم ادبياتم زنده ياد هوشنگ گلشيري بود و برادرش آقاي احمد گلشيري معلم زبان ما در دبيرستان. من نقاشي هم ميکشيدم و يکي از مشوقهاي من احمد گلشيري بود. ميگفت: کارهاي تو با بقيه متفاوت است. درباره طرح «طلوع» با آقاي هوشنگ گلشيري صحبت کردم که گفت طرح خيلي خوبي است. اصلاحاتي داشت و در بازنويسي کمکم کرد. از اين فکر خوشش آمده بود. وقتي فيلم ساخته و پخش شد گفت من خيلي خوشم آمد. کار خيلي نزديک به آن چيزي بود که هميشه فکر ميکردم سينما بايد باشد.
*وقتي مکانها انتخاب ميشد تو براي فيلمبرداري لوکيشنهايت را انتخاب ميکردي. تو با اين مکانها زندگي کرده بودي. الان در تهران بخواهي براي يك سريالي مکان پيدا کني، هر جا بشود اين صحنه را گرفت ميگيري، ولي در آن مکانها حوادث و اتفاقات زيادي افتاده بود که ذهنت را درگير ميکرد. بايد دنبال جايي بودي که اين ذهن را عينيت ببخشي. کارهايي که در اصفهان کردي فرق ميکند. -بله، من کار نقاشي ميکردم. مدتي به لحاظ مالي کار طبيعت ميکردم يا از آثار باستاني اصفهان تابلو نقاشي ميکشيدم. تابلوهاي جالبي هم نبودند، ميخواستم با خود طبيعت کار بکنم. اين بود که نگاه کردن و جا پيدا کردن و به جغرافياي يک محل محيط شدن براي من خيلي اهميت داشت. هايروتپيان در شرکت آگفا که از او گاهي ريورسال ميخريدم، به من خيلي اطمينان کرد و يك دوربين به من داد که يك دوربين آلماني بود. گفت برو براي من اسلايد بگير. فکر ميکنم دوربين خيلي گران قيمتي باشد. ميرفتم از آثار باستاني اصفهان اسلايد ميگرفتم. خيليها متوجه نميشدند از کجاي اين آثار، اسلايد گرفته شده است.
*شما براي فيلمسازي در اصفهان طرح هاي زيادي داشتيد ، اصلاً حضور اصفهان در فيلم هاي شما جايگاه خاصي دارد . -اصفهان جاي کار بسياري دارد و من فکر ميکنم هيچکس اصفهان را نميتواند بسازد، هيچ مستندسازي، هيچ فيلمسازي به نظر من با روح اصفهان آشنا نيست، اصفهان يک روح خاصي دارد که بايد از لهجه و آثار باستانياش عبور کني تا برسي به آن چيزي که اصفهان را اصفهان و متمايز کرده. چيزهايي در همان کوچه پس کوچههايش وجود دارد که شايد در هيچ اثري از آثار باستانياش نباشد که نشان بدهيم. يکي از کارهايي که کردم غير از يک پلان پل خواجو در فيلم «طلوع» ديگر هيچ پلاني از آثار باستاني آنجا نگرفتم. يك سيوسهپل که خيلي وقت قبل گرفته بودم، ولي ديگر هيچ کاري نکردم. بگذريم، اينها زمينهساز کار «پدرسالار» شد و ما بعد از سختي زيادي که سر ساخت هشتبهشت تحمل کرديم، بلافاصله پدرسالار را شروع کرديم.
*فيلم خانه ابري را فراموش کرديد؛ کمي در باره آن کار بگوييد. «خانه ابري» را قبل از هشتب هشت كار كرده بودم؛ يك كار كاملاً حرفهاي كه خانم ثريا قاسمي، هوشنگ توكلي، خانم نادره و سيروس گرجستاني بازي ميكردند. به روايت بروبچه هاي بهزيستي و صحبت منتقدان اين فيلم واقع بين ترين كار در زمينه اعتياد بود.
*«خانه ابري» يعني چيزي دنباله طلوع. -آره حالت بازتر و جنبه گستردهتري را داشت، وسيعتر كار كرديم. مشكلات مالي داشتيم نتوانستيم و فيلم را واگذار كرديم. شرايط ناگواري بود. مثل هميشه و هر سال يك شرايط ناگواري حاكم ميشود بر دنياي سينما و اكران. بعد هشت بهشت را كار كرديم. بعد از هشت بهشت رفتيم سراغ «سيرك» و فيلم سيرك بزرگ (كه بايد گفت ريسك بزرگ نه سيرك بزرگ) را ساختيم. واقعاً ريسك بزرگ بود، چون نه قبل از اين در سينماي ما كار شده بود نه بعد از آن كار شد. سناريواش را با سيروس مقدم نوشتيم. قبل از سيرك يك كار كوتاه 46ـ45 دقيقه اي ساخته بودم بهنام «مردي در غفلت» براي تلويزيون كه با اكبر عبدي كار كرده بوديم. داستاني برگرفته از قصه هاي مثنوي كه در آن پرويز حسنپور دستيارم بود و سيروس مقدم هم بود.
*زبانش زمان حال بود؟ -نه نه، در مايههاي هشتبهشت بود كه بلافاصله بعد از آن براي گروه فيلم و سريال شبكه يك ساختيم. يكي دوبار هم پخش شد. مستندي هم ساختم كه به علت درگيري من با يكي دو نفر از مديران گروه فرهنگ و ادب برخورد خوبي با آن نكردند. «سير و سفر» يك كار چهار قسمتي بود كه من در استان مركزي و در تفرش و آشتيان و اراك و خمين ساختم.
*بعد از مستند چهار قسمتي سير و سفر كه به نظر خودت كار ناموفقي بود، چي ساختي؟ -«سير و سفر» مستندي بود از چند شهري كه چيزي براي ارائه و به تصوير كشيدن نداشت.
*چه چيزي وادارت كرد اين كار را بكني؟ -بعد از «خانه ابري» يك كاري داشتم بهنام «سنگرهاي سرخ» براي سينما كه زمينه جنگ داشت كه نساختم و آن كار را فروختم كه فيلم هم شد بهنام «آخرين مهلت». يك كار موفق تجاري براي تهيه كنندهاش كه آقاي تأييدي ساخت. بعد هشتبهشت و سيرك را كار كردم.
*«سيرك» فروش خوبي داشت؟ -نه، سيرك هم توفيق تجاري نداشت. كار بسيار مشكل و خطرناكي بود. نبايد دست به چنين ريسكي مي زديم. بازيگر نقش اول، اكبر عبدي، در اوج موفقيت با دو نفر كار ميكرد؛ هم من و هم مخملباف. به عنوان بازيگر نقش اول نمي توانستم از او استفاده كنم. كار مشكلات خودش را داشت و مرتب اضافه هم ميشد. فيلمبرداري كه ما فكر ميكرديم به لحاظ تجربه كمك حال باشد اصلاً نبود. در كل تجربه خوبي برايم نبود و من بلافاصله بعدش به پدرسالار پرداختم.
*فيلمنامه مال چه كسي بود؟ - فيلمنامه را محلوجيان نوشته بود. قبل از اين قضايا مديريت شبكه دو آقاي اردگاني از من پرسيد اين كار را ميسازي؟ گفتن بله.
*اولين باري بود كه با هنرپيشههاي حرفهاي كار ميكردي؟ -بله، بعد از هشت بهشت. به هر حال كار خيلي موفقي از آب درآمد. همانطور كه آقاي اردگاني پيشبيني كرده بود تهيه كنندهاش هم خودم بودم.
*چند قسمت بود. -22 قسمت. هشت ماه فيلمبرداري اش طول كشيد و جبران شكست روحي مرا كرد. به خواب هم نميديدم چنين كاري كنم. به اصرار شديد آقاي ارگاني اين سريال را ساختم. دبيرستان خضراء آخرين كاري بود كه براي شبكه دو كردم. بعد مدت شش سال با شبكه دو قطع رابطه كردم. ديگر شرايط، شرايط كار كردن نبود. بعد دعوت شدم به شبكه سه تا سريال كهنهسوار و بعد از كهنهسوار «برگبار» را بسازم. بعد از شش سال دو مرتبه دعوت شدم به شبكه دو و «رسم شيدايي» نوشته محمد رمضاني را ساختم كه دو سال بود مانده بود و نميدانستند به چه كسي بدهند كه بسازد، اگر چه بعد از پدرسالار هر كاري ساختم گفتند پدرسالار نميشود. رسم شيدايي سال 1382 كليد خورد و ارديبهشت 1384 پخشش تمام شد. حدوداً يكسالونيم دو سال كار نكردم تا اينكه بعد از پانزده سال پروانه ساخت «مَحيا» را داريم ميگيريم.
*برگبار را خودت ننوشتي؟ -در بازنويسي هاي «كهنه سوار» و «برگبار»، شركت داشتم ولي «كهنه سوار» و «برگبار» را محلوجيان نوشت، بعد از برگبار رسم شيدايي را رمضاني نوشت كه بازنويسي كاملاش را خودم انجام دادم.
*براي چي دوباره به اصفهان برگشتي؟ - شايد به خاطر علاقه ام به اصفهان و خاطرات گذشته ام.
منبع: خبرآنلاین
دیدگاه تان را بنویسید