آیات ژرف اندیشان!
گفتیم: این سوره با یک بخش توحیدى که جامع حدود «بیست وصف» از اوصاف الهى است آغاز مى شود، اوصافى که شناخت آنها سطح معرفت انسانى را بالا مى برد، و به ذات مقدس او آشنا مى کند، اوصافى که هر کدام به گوشه اى از صفات جلال و جمال او، اشاره دارد، و هر قدر اندیشمندان، بیشتر در آن بیندیشند به حقایق تازه اى دست مى یابند.
چنان که در حدیثى از امام على بن الحسین(علیهما السلام) مى خوانیم: «وقتى درباره توحید از حضرتش سؤال کردند، در پاسخ فرمود: إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» وَ الآیَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِیدِ، إِلَى قَوْلِهِ: «عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذلِکَ فَقَدْ هَلَکَ: «خداوند متعال مى دانست در آخر زمان اقوامى مى آیند که در مسائل تعمق و دقت مى کنند، لذا سوره «قل هو اللّه احد» و آیات آغاز سوره «حدید»، تا «علیم بذات الصدور»، را نازل فرمود، پس، هر کس ماوراى آن را طالب باشد، هلاک مى شود».(1)
از این حدیث، استفاده مى شود: این آیات، حداکثر معرفت ممکن را به تشنه کامان مى دهد.
به هر حال، نخستین آیه این سوره، از تسبیح و تنزیه خدا شروع کرده مى فرماید: «آنچه در آسمانها و زمین است همواره براى خدا تسبیح مى گوید، و او است قادرى شکست ناپذیر و حکیم على الاطلاق» (سَبَّحَ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).
سوره گذشته، با امر به تسبیح پایان گرفت، و این سوره با تسبیح الهى شروع مى شود، و قابل توجه این که، در سوره هاى «مسبّحات» که با تسبیح الهى آغاز مى شود در سه مورد تسبیح به صورت صیغه ماضى «سَبَّحَ» آمده است (حدید و حشر و صف) و در دو مورد به صورت صیغه مضارع یعنى «یُسَبِّحُ» (جمعه و تغابن)، این تفاوت تعبیر، شاید اشاره به این نکته باشد که در گذشته، آینده و همیشه موجودات این جهان، تسبیح ذات اقدس او گفته و مى گویند.
حقیقت تسبیح، عبارت است از: نفى هر گونه عیب و نقص(2) و گواهى همه موجودات جهان به پاکى ذات مقدس او، از هر گونه عیب و نقص، یا به خاطر این است که آنچنان نظم، حساب، حکمت، عجائب و شگفتیها در نظام همه آنها به کار رفته، که جملگى، با زبان حال ذکر حق مى گویند، و تسبیح و ثناى او مى خوانند، و فریاد مى کشند: آفریدگار ما قدرتش بى انتها، و حکمتش بى پایان است.
و لذا، در پایان آیه، جمله «وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ » آمده است، یا این که: تمامى ذرات جهان، از نوعى درک و شعور برخوردارند، به گونه اى که در عالم خود تسبیح و حمد خدا مى گویند، هر چند ما بر اثر محدودى اطلاعات از آن بى خبریم.
شرح بیشتر درباره «حمد و تسبیح عمومى موجودات جهان» را ذیل آیه 44 سوره «اسراء» مطالعه فرمائید.(3)
این نکته نیز لازم به یادآورى است که «ما» در جمله «سَبَّحَ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ»، معنى وسیع و گسترده اى دارد که همه موجودات جهان را اعم از صاحبان عقل، ذى روح و بى روح را شامل مى شود.(4)
* * *
بعد از ذکر دو وصف از صفات ذات پاک خداوند، یعنى «عزّت» و «حکمت» به «مالکیت، تدبیر و تصرفش در عالم هستى» که لازمه قدرت و حکمت است پرداخته، مى افزاید: «براى خدا است مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین» (لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ).
«او است که زنده مى کند و مى میراند» (یُحْیِی وَ یُمِیتُ).
«و بر هر کار توانا است» (وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدِیرٌ).
مالکیت خداوند نسبت به عالم هستى، مالکیت اعتبارى و تشریعى نیست، بلکه مالکیت حقیقى و تکوینى است، یعنى او به همه چیز احاطه دارد، و همه جهان در قبضه قدرت او، و تحت اراده و فرمان او است، لذا به دنبال آن، سخن از زنده کردن، میراندن و توانائى بر هر چیز، به میان آمده است.
و به این ترتیب، تا به اینجا شش وصف از اوصاف او در این دو آیه بیان شده است.
تفاوت «عزّت» و «قدرت» در این است که: «عزّت»، بیشتر توجه به در هم شکستن مدافع دارد، و «قدرت»، به ایجاد اسباب، بنابراین دو وصف مختلف محسوب مى شوند، هر چند در ریشه توانائى با هم مشترکند (دقت کنید).
مسأله زنده کردن و میراندن، (احیاء و اماته) در بسیارى از آیات قرآن مطرح شده است، و در حقیقت این دو موضوع از موضوعاتى است که اسرار پیچیده آن بر هیچ کس روشن نیست، نه کسى به درستى از حقیقت حیات با خبر است؟ و نه حقیقت مرگ را کسى مى داند، بلکه آنچه از این دو مى دانیم آثار آنها است، و عجب این که، از همه چیز، نزدیکتر به ما حیات و زندگى ما است، در عین حال، حقیقت و اسرار آن از همه چیز، مخفى تر است!
قابل توجه این که، جمله «یُحْیِی وَ یُمِیتُ» به صورت فعل مضارع، دلیل بر استمرار مسأله حیات، و مرگ، در طول همه زمانها است، و اطلاق این دو، نه تنها شامل حیات و مرگ انسان در این جهان مى شود، که شامل هر گونه حیات و مرگ، از عالم فرشتگان گرفته، تا موجودات زنده دیگر، و حیوانات، و گیاهان، و نه تنها حیات دنیا که حیات برزخى و رستاخیز را نیز دربر مى گیرد، آرى، حیات و مرگ در تمام اشکالش به دست قدرت او است.
* * *
سپس به بیان پنج وصف دیگر، پرداخته مى فرماید: «او اول است، و آخر است، و ظاهر است، و باطن است، و از همه چیز آگاه است» (هُوَ الأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَىْء عَلِیمٌ).
توصیف به اول و آخر بودن، تعبیر لطیفى است از ازلیت و ابدیت او، زیرا مى دانیم او وجودى است بى انتها و واجب الوجود، یعنى هستیش از درون ذات او است نه از بیرون، تا پایان گیرد، یا آغازى داشته باشد، و بنابراین از ازل بوده و تا ابد خواهد بود.
او، سرآغاز و ابتداى عالم هستى است، و او است که بعد از فناى جهان نیز، خواهد بود.
بنابراین تعبیر به اول و آخر، هرگز زمان خاصى را دربر ندارد و اشاره به مدت معینى نیست.
توصیف به ظاهر و باطن، نیز تعبیر دیگرى از احاطه وجودى او نسبت به همه چیز است، از همه چیز ظاهرتر است; چرا که آثارش همه جا را گرفته، و از همه چیز مخفى تر است; چون کنه ذاتش بر کسى روشن نیست.
بعضى از مفسران، در اینجا چنین تعبیر کرده اند: الأَوَّلُ بِلا إِبْتِداء، وَ الآخِرُ بِلا إِنْتِهاء، وَ الظّاهِرُ بِلاَ اقْتِراب، وَ الْباطِنُ بِلاَ احْتِجاب: «اولى است که آغاز ندارد، و آخرى است که پایان ندارد، ظاهرى است که نزدیک نیست، باطنى است که پوشیده نمى باشد».
و بعضى دیگر، تعبیر لطیف دیگرى دارند: الأَوَّلُ بِبِرِّهِ، وَ الآخِرُ بِعَفْوِهِ، وَ الظّاهِرُ بِإحْسانِهِ، وَ تَوْفِیقِهِ إِذا أَطَعْتَهُ، وَ الْباطِنُ بِسَتْرِهِ إِذا عَصَیْتَهُ: «او آغازگرى است در نیکیها، و پایان گرى است به عفو و بخشش، هنگامى که اطاعتش کنى، با احسان و توفیقش بر تو ظاهر مى شود، و هنگامى که معصیتش کنى، با ستر و پوشش پنهان مى گردد».
کوتاه سخن این که، او به همه چیز احاطه دارد، و آغاز و انجام و ظاهر و باطن جهان هستى، او است.
بعضى از مفسران، «ظاهر» را در اینجا به معنى «غالب» تفسیر کرده اند (از ظهور به معنى غلبه) و در بعضى از خطب «نهج البلاغه» نیز قرینه اى بر این معنى دیده مى شود، آنجا که درباره آفرینش زمین مى فرماید: هُوَ الظَّاهِرُ عَلَیْهَا بِسُلْطَانِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ هُوَ الْبَاطِنُ لَهَا بِعِلْمِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ: «او با سلطه و عظمتش بر آن غلبه دارد، و با علم و معرفتش در باطن آن راه دارد»(5) جمع میان دو تفسیر نیز بى مانع است.
به هر حال، یکى از نتائج این امور، همان است که در پایان آیه آمده: «وَ هُوَ بِکُلِّ شَىْء عَلِیم»; زیرا کسى که از آغاز بوده، و تا پایان باقى است، و در ظاهر و باطن جهان است، چنین کسى، قطعاً از همه چیز آگاه مى باشد.
* * *
نکته:
جمع اضداد، در صفات خدا
بسیارى از صفات است که در ما انسانها و موجودات دیگر غیر قابل جمع است، و به صورت صفات متضاد، جلوه مى کند، مثلاً اگر من اولین نفر در میان یک جمعیت باشم، قطعاً آخرین نفر نخواهم بود، اگر ظاهر باشم، پنهان نیستم، و اگر پنهان باشم، ظاهر نخواهم بود، همه اینها به خاطر آن است که وجود ما محدود است، و یک وجود محدود جز این نمى تواند باشد، اما هنگامى که سخن به صفات خدا مى رسد، اوصاف، دگرگون مى شوند، و تغییر شکل مى دهند، در آنجا ظاهر و باطن با هم جمع مى شود، و همچنین آغاز و انجام، و با توجه به لایتناهى بودن ذات مقدسش، جاى تعجب نیست.
در احادیثى که از شخص پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در این زمینه رسیده، توضیحات جالبى دیده مى شود، که به تفسیر این آیات پر محتوا کمک مى کند.
از جمله حدیثى در «صحیح مسلم» آمده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: اللّهُمَّ أَنْتَ الأَوَّلُ فَلَیْسَ قَبْلَکَ شَىْءٌ وَ أَنْتَ الآخِرُ فَلَیْسَ بَعْدَکَ شَىْءٌ وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ فَلَیْسَ فَوْقَکَ شَىءٌ وَ أَنْتَ الْبَاطِنُ فَلَیْسَ دُونَکَ شَىْءٌ: «خداوندا! تو اولى هستى که قبل از تو چیزى نبوده، و آخرى هستى که بعد از تو چیزى نمى باشد، آنچنان ظاهر و غالبى که برتر از تو وجود ندارد، و آنچنان باطن و پنهانى که ماوراى تو چیزى تصور نمى شود».(6)
امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: لَیْسَ لأَوَّلِیَّتِهِ ابْتِدَاءٌ وَ لا لأَزَلِیَّتِهِ انْقِضَاءٌ هُوَ الأَوَّلُ وَ لَمْ یَزَلْ وَ الْبَاقِی بِلا أَجَل ... الظَّاهِرُ لایُقَالُ مِمَّ؟ وَ الْبَاطِنُ لایُقَالُ فِیمَ؟: «براى اولیت او، آغازى نبوده است، و براى ازلیت او پایانى نخواهد بود، نخستینى است، که همواره بوده، و جاویدى است که سرآمدى ندارد، آشکارى است که درباره اش نتوان گفت: از چه چیز پیدا شده؟ و پنهانى است که نتوان گفت در کجاست»؟.(7)
امام حسن مجتبى(علیه السلام) نیز در خطبه اى مى فرماید: الحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى لَمْ یَکُنْ فِیهِ أَوَّلٌ مَعْلُومٌ، وَ لا آخِرٌ مُتَناه،... فَلاتُدْرِکُ الْعُقُولُ وَ أَوْهامُها وَ لاَ الْفِکْرُ وَ خَطَراتِها، وَ لاَ الأَلْبابُ وَ أَذْهانُها صِفَتَهُ، فَتَقُولَ مَتى؟ وَ لا بَدَءَ مِمّا؟ وَ لا ظاهِرَ عَلى ما؟ وَ لا باطِنَ فِیْما؟: «حمد براى خدائى است که نه سرآغاز معلومى دارد، و نه پایان محدودى، عقلها و اندیشه ها، افکار و خردها هرگز صفات او را درک نمى کند، که بگوید: از چه زمان بوده؟ و از چه چیز آغاز شده؟ و بر چه چیز ظاهر است؟ و در چه پنهان است»؟.(8)
به عقل نازى حکیم تا کى؟ *** به عقل این ره، نمى شود طى
به کنه ذاتش، خرد برد پى *** اگر رسد خس، به قعر دریا!
بلکه مى توان گفت:
خرد به ذاتش، نمى برد پى *** و گر رسد خس به قعر دریا!
* * *
1 ـ «اصول کافى»، طبق نقل «نور الثقلین»، جلد 5، صفحه 231.
2 ـ «تسبیح» در اصل از ماده «سبح» (بر وزن مسح) به معنى حرکت سریع در آب و هوا است، تسبیح نیز حرکت سریع در مسیر عبادت پروردگار است (راغب در مفردات).
3 ـ جلد 12، صفحات 133 تا 136.
4 ـ با این که «تسبیح» بدون حرف جرّ متعدى مى شود، مثلاً گفته مى شود «سَبِّحُوهُ»، ولى در اینجا با «لام» ذکر شده، و این ممکن است براى تأکید باشد.
5 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 186.
6 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 9، صفحه 6406.
7 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 163.
8 ـ تفسیر «نور الثقلین»، جلد 5، صفحه 236.
دیدگاه تان را بنویسید