بازیگر صرفاً در چشم خلاصه می​شود

کد خبر: 348283

سرویس فرهنگی « فردا »: کمتر تماشاگری است که امروز چهره آرش مجیدی را در فیلم «شوکران» به یاد بیاورد. مجیدی در آن نقش کوتاه و گذرا در ساخته ماندگار بهروز افخمی، در کنار شخصیت‌ها و بازی‌های پرقدرت عرب‌نیا، هدیه تهرانی و قصه پرکشش و جذاب اثر و البته حاشیه‌های زمان نمایش فیلم، خیلی فرصتی برای دیده شدن نداشت، اما پس از آن هم او باوجود پیشرفت در عرصه بازیگری و تصاحب نقش‌های بهتر و بیشتر آنچنان که باید شناخته نشد.

مجیدی بهترین نقش‌هایش را در تلویزیون بازی کرده، اما اگر قرار باشد مخاطب تلویزیون او را به یاد بیاورد، ذکر نامش کافی نیست؛ باید نشانی عادل سرگشته و پریشان در سریال «زیر هشت» را داد یا مجید مردد و عاشق در «ارمغان تاریکی» یا همان پلیس بطری آب به دست در سریال «رستگاران» را. بازی درونی و مبتنی بر تحلیل شخصیت‌ بعلاوه ظاهر و صدایی که ویژگی برجسته‌ای ندارند، از مجیدی بازیگری ساخته که هرگز توی چشم نبوده، اما در عین حال همچون یک موم، آماده تغییر و شکل‌پذیری برای ارائه نقش‌های غافلگیرکننده و متفاوت است. بی‌شک حضور متفاوت در سریال «رنگ شک» به کارگردانی فریبرز عرب‌نیا ریشه در همین قابلیت‌های مجیدی دارد. او در این سریال بازی در یک نقش منفی درست و حسابی را تجربه کرده است. گفت‌وگو با آرش مجیدی در یک شهر کتاب و در شرایطی انجام شد که او در حال انجام وظیفه پدرانه‌اش بود و میشای یک سال و نه‌ روزه را به همراه داشت.

در کارنامه شما چند سریال هست با نقش‌هایی که خیلی خوب از پس آنها برآمده‌اید، اما چرا مردم شما را خیلی نمی‌شناسند؟

این برای خودم هم عجیب است، اما راستش خیلی هم بد نیست، چون خیلی تمایل ندارم مرا بشناسند. هرچه کمتر شناخته شده باشم، راحت‌تر می‌توانم در جامعه زندگی کنم. خیلی دوست ندارم هر جایی می‌روم مرا نشان بدهند و بگویند این فلانی است. این واکنش‌ها آرامش آدم را از بین می‌برد و روند عادی زندگی را مختل می‌کند.

البته بعید می‌دانم این دست شما بوده باشد.

نه. من برای شناخته نشدن کاری نکرده‌ام و فقط می‌توانم به این دلیل خوشحال باشم.

شاید این مساله به کم‌کاری شما مربوط باشد؟

نه این هم نمی‌تواند دلیل خوبی باشد، چون گاهی یک نقش آنقدر گل می‌کند که بازیگر به واسطه همان یک نقش بین مردم شناخته می‌شود.

معتقدم این مساله بیش از هر چیز به جنس بازی شما برمی‌گردد. در بازی شما از اداها یا واکنش‌های بیرونی خبری نیست و همه چیز در نگاه و چهره نقش خلاصه می‌شود.

من واقعا معتقدم بازیگری صرفا در چشم خلاصه می‌شود و دیگر هیچ. هر چیزی که بازیگر برای انتقال حس به کار می‌گیرد، ابزاری است برای کمک به چشم‌ها و نگاه، ضمن این‌که نمایشگری را اصلا دوست ندارم. حس شخصیت، واقعیتی است که باید خالص و بی‌پیرایه ارائه شود و تلاش اضافی برای نشان دادن آن کمکی به درک و دریافت تماشاگر نمی‌کند. باید هر حسی را مطابق منطق همان حس، صحنه و اثر به نمایش گذاشت و با این دیدگاه ممکن است، حسی نیاز به نشان دادن هم نداشته باشد.

نمی‌دانم این‌که مردم خیلی مرا نمی‌شناسند چقدر به تعریف من از بازیگری و جنس بازی‌ام مرتبط است، اما به نظرم این نوع بازی، بازی روز دنیاست و همه بازیگران سعی می‌کنند به همین شیوه نقش‌ها را‌ ایفا کنند.

اما این جنس از بازیگری بیشتر به کار سینما می‌آید، در حالی که شما بیشتر در تلویزیون بازی کرده‌اید و بهترین نقش‌هایتان هم تلویزیونی است!

واقعیت این است که جوهره بازیگری در سینما، تئاتر و تلویزیون یکی است؛ تفاوت مهم رسانه‌ها برای بازیگر در مقدار نشان دادن بازی‌اش خلاصه می‌شود و بس. در تئاتر بازیگر به صورت کامل موقعیت و احساس نقش را بازی می‌کند، اما پرده سینما آنقدر عریض است که فقط فکر کردن کافی است تا احساس بازیگر به تماشاگر منتقل شود.

قاب تلویزیون از سینما کوچک‌تر است. شاید لازم بود در تلویزیون نمایشگری بیشتری داشته باشید.

نمی‌دانم. سلیقه من چیزی است که در بازی‌هایم می‌بینید. به نظر من در همین حد کافی است. راستش بیشتر از این حد را خراب می‌کنم. هر کسی می‌داند تا چه اندازه می‌تواند پیش برود. بازیگری گاهی مثل آشپزی است. هر کسی با شیوه خودش یک غذا می‌پزد. قرمه‌سبزی یک دستور پخت دارد، اما هر کسی طوری می‌پزد که با ذائقه خودش سازگار است. مثلا یکی فلفل بیشتری می‌ریزد و یکی هم ممکن است مثل من حساسیت داشته باشد و خیلی فلفل نریزد.

اصلا در بازیگری به دیده شدن و مطرح شدن اهمیت می‌دهید؟

من کاری می‌کنم که فکر می‌کنم درست است. موقع بازی به این فکر نمی‌کنم که چه کار بکنم که بیشتر دیده شوم یا نشوم.

در حوزه برنامه‌ریزی و دستیاری هم فعالیت کرده‌اید. اینها باعث کم‌کاری شما در عرصه بازیگری نشده است؟

این مربوط به سال‌ها پیش است. در کارهای پریسا بخت‌آور و بهروز افخمی برنامه‌ریز و دستیار بودم اما بعد از آن این کار را بوسیدم و کنار گذاشتم.

چون کار سختی بود؟

به این نتیجه رسیدم که دستیار کارگردان بودن و بازیگری باهم منافات دارد.

از چه نظر؟

عوامل پشت صحنه معمولا نمی‌پذیرند یک نفر هم بازیگر باشد و هم دستیار. به نظرشان یک نفر نمی‌تواند هم جزو عوامل پشت صحنه باشد و هم بازیگر. ترجیح می‌دهند کار هر کسی مشخص باشد، ضمن این‌که دستیاری و بخصوص برنامه‌ریزی کار بسیار سنگینی است. یک برنامه‌ریز باید همه کارها و برنامه‌های یک گروه را هماهنگ کند و طبیعی است که شش دانگ حواسش درگیر این کار می‌شود.

ظاهرا این‌که یک کارکردان بازیگر هم باشد، پذیرفته شده و حتی در مواردی کارگردان‌هایی هستند که در فیلم یا سریال خودشان بازی می‌کنند.

این اتفاق بیشتر در حیطه کارهای طنز رخ می‌دهد. در هر صورت این برداشت و تجربه‌ای است که من به دست آوردم و باعث شد دستیاری را کنار بگذارم.

هیچ حرفه دیگری ندارید؟

نه. حرفه من بازیگری است و این تنها حرفه من است.

عکاسی چطور؟

دوره‌ای بود که عکاسی صنعتی و تا حدی عکاسی طبیعت کار می‌کردم، اما الان خیلی کمتر شده و اصلا نمی‌توان آن را یک حرفه دانست.

پس چرا تعداد کارهایتان اینقدر محدود است؟

من این طور فکر نمی‌کنم. مگر قرار است یک بازیگر چقدر کار کند؟

سالی چند فیلم یا سریال بازی می‌کنید؟

نمی‌دانم. اگر از من بپرسید کارهای قبلی‌تان چه بوده به‌راحتی یادم نمی‌آید.

تعداد پیشنهادهایی که ارائه می‌شود، کم است؟

فکر نمی‌کنم تعداد پیشنهادها کم باشد، اما بعضی وقت‌ها فیلمنامه خوب نیست و گاهی ممکن است پیشنهادهایی داشته باشم که احساس کنم من به درد آن نمی‌خورم.

ظاهرا تازگی‌ها یک نقش متفاوت در رنگ شک به کارگردانی فریبرز عرب‌نیا بازی کرده‌اید. این نقش می‌تواند آرش مجیدی را به یک اسم آشنا بدل کند؟

فکر نمی‌کنم!

چرا؟

به خاطر خود نقش. من یک نقش منفی عجیب و غریب را در این سریال به عهده دارم. سریال رنگ شک یک‌جور داستان کلاسیک پلیسی دارد و شبیه فیلم‌های نوآر است، اما تا آنجا که امکان داشته، ایرانی شده است چون ما اصلا فیلم پلیسی ایرانی نداریم و ایرانی کردنش خیلی سخت بود.

اجرای مولفه‌های فیلم‌های پلیسی و نوآر در یک اثر ایرانی دشوار بود؟

هر قدر هم تلاش کنیم، ساخت اثر پلیسی مال ما نیست؛ چون هم شرایط پلیس، هم نوع جرائم در کشورمان و هم مردم و اتفاقات جامعه ما، خاص خودمان است و خیلی قابلیت ساخت آثار پلیسی را ایجاد نمی‌کند. بخشی از این مساله به ممیزی‌ها برمی‌گردد، بخشی به ساختار جامعه و فرهنگ مردم ما و برخی به موارد دیگر. بخصوص ارائه نقش‌های منفی در این حیطه اصلا کار ساده‌ای نیست؛ مثلا انگار در فرهنگ ما فیلمی مثل «سکوت بره‌ها» قابل ساختن نیست یا شخصیتی مثل جوکر را نمی‌توانیم اینجا طراحی کنیم. شخصیتی که من در سریال رنگ شک بازی کرده‌ام تلفیقی از اینهاست که باید ایرانی می‌شد.

با این حساب در این نقش گریم‌های متفاوتی داشته‌اید!

بله. ممکن است برخی تماشاگران هیچ وقت نفهمند من کسی بودم که این نقش را بازی کرده‌ام. با گریم‌های متعدد و عجیبی که در این سریال دارم، احتمالا باید خودم را به تیتراژ سنجاق کنم تا معلوم شود این نقش را چه کسی بازی کرده است.

انگار خودتان با انتخاب‌ها می‌خواهید به این شناخته نشدن دامن بزنید!

نه اصلا بحث این نیست که نخواهم شناخته شوم. من شهرتی را که باعث دردسر شود و طرفدارانی دست و پا کند که اجازه نفس کشیدن به من ندهند، دوست ندارم. در چنین شرایطی اصلا نمی‌دانم چه باید بکنم چون من واقعا خجالتی هستم.

از بازیگران زیادی شنیده‌ام که خجالتی هستند و این همیشه برایم جالب بوده است!

گاهی توقعات برخی طرفداران بسیار عجیب و غریب است و در عین این‌که مؤدب و مردم‌دار هستیم باید با این توقعات مواجه شویم. مردم‌داری در فرهنگ ما بسیار عمیق است و من بازیگر باید در همه شرایط مردم‌دار باشم و به مردم بی‌توجهی نکنم. این کار برای کسی مثل من که دوست دارد زندگی عادی خودش را داشته باشد خیلی سخت است.

این‌که از شما تصویر خیلی واضحی در ذهن مخاطب وجود ندارد، امکان و فرصت خیلی خوبی در اختیار یک کارگردان خوش‌ذوق قرار می‌دهد که با سپردن‌ نقش‌های تازه و متفاوت به شما، تماشاگر را غافلگیر کند.

تا امروز همیشه تلاش کرده‌ام به تکرار نیفتم و نمی‌توانم بگویم هیچ وقت هیچ چیزی را تکرار نکرده‌ام، بالاخره همیشه این من بوده‌ام که نقش‌ها را بازی کرده‌ام، فقط در برخی از آنها رنگ و لعاب نقش‌ها عوض شده، اما با همه اینها تا جایی که توانسته‌ام از بازی در نقش‌های مشابه پرهیز کرده‌ام. بعد از سریال رستگاران بارها نقش پلیس به من پیشنهاد شد، اما قبول نکردم چون می‌دانستم اگر بپذیرم همان نقش را بازی می‌کنم. متاسفانه فیلمنامه هم چیزی به بازیگر نمی‌دهد که بتواند کار تازه‌ای ارائه کند. بنابراین باید صبر می‌کردم که از آن نقش فاصله بگیرم.

و الان اگر نقش یک پلیس به شما پیشنهاد شود بازی می‌کنید؟

بله. چون زمانی گذشته و هم مردم از آن نقش فاصله گرفته‌اند و هم خود من. در این زمان تجربیاتی به دست آورده‌ام که می‌توانم یک تصویر متفاوت از نقش یک پلیس ارائه کنم. متاسفانه در تلویزیون و حتی سینما وقتی نقشی بازی می‌کنیم که کمی مورد توجه قرار می‌گیرد، همه همان نقش را از بازیگر می‌خواهند در حالی که اتفاق خوب برای بازیگر آن است که نقش‌های دور از هم به او پیشنهاد بدهند. مثلا ژان رنو بازیگری است که هم نقش‌ جدی خیلی خوب در کارنامه‌اش دارد و هم نقش کمدی خیلی خوب، اما این اتفاق درباره ما رخ نمی‌دهد؛ در میان بازیگران خودمان آقای جمشید هاشم‌پور بسیار طناز است و تا امروز در هیچ فیلمی از این طنز ذاتی استفاده نشده در حالی که بازی در یک نقش طنز را دوست دارد. فکر می‌کنم ما واقعا چیزی به اسم بازیگری نداریم، کاری که ما می‌کنیم در مقایسه با آنچه در صنعت فیلمسازی دنیا رخ می‌دهد، شبیه خمیربازی است.

در مقایسه با دیگر حرفه‌های صنعت فیلمسازی، بازیگری هم جایگاه بهتری دارد و هم جای بیشتری برای رشد.

همه اینها در تناسب باهم هستند. بازیگری مثل کریستین بیل، همه چیزش متعلق به بازی است و می‌بینیم برای یک نقش تا حد مرگ وزن کم می‌کند و در نقشی دیگر وزن اضافه می‌کند. یک بازیگر برای این‌که بتواند نقشش را آن‌طور که می‌خواهد بازی کند، هر چیزی بخواهد در اختیارش می‌گذارند.

مهدی پاکدل برایم تعریف می‌کرد که سر صحنه فیلم محمد(ص)‌ که یکی از طرح‌های بزرگ و بین‌المللی ماست، قرار بود با کودکی که نقش کودکی پیامبر را بازی می‌کند از تپه‌ای بالا بروند و آنجا نوری ببیند، متاثر شود و گریه کند. او مثل همه ما از تجسم خلاقش استفاده کرد که خودش را در چنین موقعیت و فضایی حس کند و وقتی به بالای تپه رسید ناگهان نوری را دید که از منبع نامشخصی تابیده می‌شد، در نتیجه ناخودآگاه تحت تاثیر قرار گرفت و گریه کرد. این یعنی همه چیز در سینما جدی است؛ از بازیگری گرفته تا طراحی گریم، صحنه، لباس و... .

ظاهرا اهل ورزش هستید؟

کوهنوردی می‌کنم.

به صورت حرفه‌ای؟

اگر منظورتان از حرفه‌ای به معنای کسب درآمد باشد، نه، اما کوهنوردی و چند وقت اخیر پاراگلایدر از تفریحات و دغدغه‌های جدی من شده است.

چه چیزی در این ورزش‌ها برایتان جالب است؟

نمی‌دانم، اما من ورزشی مثل فوتبال را درک نمی‌کنم. البته می‌دانم اشکال از من است. فوتبال مثل یک زبان بین‌المللی است که متاسفانه آن را نمی‌فهمم، در عوض ورزش‌های فردی مثل پاراگلایدر را دوست دارم.

یعنی ترجیح می‌دهید هدفی را دنبال کنید که متعلق به خود شماست!

نمی‌دانم. اصلا این موضوع را تحلیل و کنکاش نکرده‌ام.

از حرف‌های شما به این نتیجه می‌رسم که روند حرفه‌ای شما قرار است به همین شکل ادامه پیدا کند و در انتخاب‌ها و جنس بازی شما تغییر ویژه‌ای ایجاد نخواهد شد.

جنس بازی را خود نقش برای بازیگر مشخص می‌کند.

اما سبک بازی با نقش‌های مختلف تغییر نمی‌کند.

قطعا امضای هر کسی را می‌توان پای چیزی که خلق کرده، دید اما به نظر من نقش هم چیزهایی را به بازیگر تحمیل می‌کند. مثلا در کارنامه من سریالی هست به نام «من یک مستاجرم».آیا آدمی که آنجا بودم همان پلیس رستگاران بود؟ در حالی که من در هر دو سریال با شیوه خودم بازی کرده‌ام.

درباره این مورد خاصی که مثال زدید، می‌توان تاثیرگذر زمان را موثر دانست!

از چه نظر؟

در طول زمان آدم‌ها مجرب‌تر می‌شوند و روحیاتشان تغییر می‌کند.

گذر زمان موثر است، اما سریال من یک مستاجرم طنز است و طبعا با سریالی مانند رستگاران که تقریبا پلیسی است یا یک درام اجتماعی مانند ارمغان تاریکی فرق دارد. منظورم این است که هر کاری خودش نسخه را به دست بازیگر می‌دهد.

به‌عنوان بازیگری که حرفه دیگری هم ندارد، پیش آمده برخلاف میلتان بازی در نقشی را بپذیرید؟

بله متاسفانه پیش آمده، اما واقعا سعی می‌کنم این کار را نکنم. چون وقتی این کار را می‌کنم، اعصاب و روانم به هم می‌ریزد. این مساله خیلی کم و بندرت اوایل کارم اتفاق افتاد و خوشبختانه این اواخر با وجود آن‌که زندگی سخت‌تر و شرایط اقتصادی بد شده و صاحب فرزند شده‌ام و در قبالش مسئول هستم، وسواسم بیشتر شده است. البته این می‌تواند خطرناک باشد، بخصوص از این بابت که طرز تفکر و تلقی مردم این است که بازیگران باید آدم‌های مرفهی باشند، اما به جرأت می‌توانم بگویم به دلیل مسائل متعدد، بسیاری از بازیگران، شرایط مالی خوبی ندارند، بخصوص اگر یک بازیگر کمی گزیده‌تر کار کند؛ در حالی که قرار است در این صنعت آدم‌ها رفاه نسبی داشته باشند.

چه چیزی باعث شد در سال‌های اخیر گزیده‌تر کار کنید این‌که چند کار موفق در کارنامه دارید یا این‌که حالا جایگاهی برای خودتان پیدا کرده‌اید؟

نه. از همان ابتدا سعی کردم نقش‌هایی بازی کنم که بتوانم در آنها خوب ظاهر شوم. سعی کردم از هر موقعیتی استفاده کنم تا از هر چیز خوبی که در یک نقش می‌بینم، استفاده کنم.

باور این‌که حرفه شما فقط بازیگری است، ساده نیست!

چرا؟! بازیگری واقعا برای من یک حرفه است و بشدت برایم اهمیت دارد. من واقعا هیچ حرفه دیگری ندارم و هر چه نگاه می‌کنم در تمام این سال‌ها شغل دیگری هم نداشته‌ام. گرچه در ایران اگر کسی بخواهد بازیگر شود زندگی‌اش را به باد داده، اما این حرفه من است.

حس من این است که نگاهتان به بازیگری خیلی شیک است!

اگر منظورتان این است که بازیگر باید بتواند هر کاری بکند و هر نقشی را بازی کند، شاید بهتر است بگویم من اینقدر توانا نیستم.

منظورم بیشتر زاویه و جنس نگاه شما به حرفه بازیگری است.

نمی‌دانم. شاید اسمش آرمان‌گرایی باشد یا هر چیز دیگری، اما این بخشی از من است. معتقدم ایده‌آلی وجود دارد و به آن باور و اعتقاد دارم. این اعتقاد داشتن به این معنا نیست که واقع‌گرا نباشم و منتظر یک اتفاق عجیب و متفاوت بنشینم. می‌دانم توانایی تلویزیون ما چقدر است، ظرفیت سینمایی ما چقدر است و اندازه توانمندی خودم را هم می‌شناسم.

وقتی سوار مترو می‌شوم، مردم با تردید نگاه می‌کنند و ممکن است به خودشان بگویند این همان بازیگر است اما من دوست دارم سوار مترو شوم، چون در مترو می‌توان کلی آدم‌های متفاوت از قشرهای مختلف دید. من دوست دارم فرزندم را روی کولم بگذارم و در شهر پرسه بزنم. برای همه آدم‌ها هم به یک اندازه احترام و ارزش قائلم. به نظرم این احمقانه است که بازیگر هاله‌ای دور خودش فرض کند و خودش را از دیگران دور ببیند و همه اینها یعنی بازیگری بشدت برایم مهم است و ریاضت می‌کشم.

منبع: جام جم سیما

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت