من يك جنازه بودم، نه بيشتر!

کد خبر: 344154
سرویس فرهنگی « فردا »:

استقبال مردم از فيلم‌هاي خنده‌دار غيرقابل انكار است و موج فيلمنامه‌هاي كمدي آنقدر در ايران پرسروصدا و فراگير شده است كه كارگردانان كمدي روز به روز سوژه‌هاي كمدي را انتخاب مي‌كنند تا مخاطبان بيشتري به تماشاي كارهايشان بنشينند. در ميان كساني كه فيلمنامه كمدي را با استانداردهاي مناسب و دور از هرگونه هجو مي‌نويسند، پيمان قاسم‌خاني حرف اول را مي‌زند، به همين دليل هم اين روزها تهيه‌كنند‌گان براي خريدن فيلمنامه‌هايش سر و دست مي‌شكنند! پيمان قاسم‌خاني طبقه حساس را نوشته است، فيلم پرفروشي كه خودش نقش كوتاهي را هم در آن بازي كرده است. او به زودي فيلم زندگي مشترك آقاي محمودي و بانو را هم روي پرده سينماها دارد كه با يك نقش متفاوت ديده خواهد شد. نوع بازي و راحتي‌تان با دوربين اين احساس را به وجود مي‌آورد كه انگار سال‌ها تجربه بازيگري با كارگردان‌هاي مختلف را داشته‌ايد. با اين وجود چرا پيش از اين از بازيگري كناره مي‌گرفتيد؟ به سادگي مي‌شود گفت در زمان بازيگري به من خوش نمي‌گذرد. احساس نمي‌كنم كار خيلي خلاقانه‌يي انجام مي‌دهم. فكر نمي‌كنم بتوانم شخصيت‌هاي متفاوت را بازي كنم. سعي مي‌كنم به كاري كه سقف پرواز بلندي در آن ندارم، خيلي نزديك نشوم. مثالي كه مي‌زنيد مي‌تواند يك تيپ باشد و مشكل شما هم همين باشد. نه در قالب شخصيت‌هاي مختلف فرو رفتن اين‌طور است. به عنوان يك بازيگر خوب مي‌توانم محسن تنابنده را مثال بزنم كه مي‌تواند در يك لحظه قاعده را عوض كند و تبديل به يك آدم ديگر شود. همين‌طور فرخ‌نژاد كه در فيلم‌هاي مختلف انگار آدم متفاوتي است. اما من اين توانايي را ندارم. پس اگر اين سال‌ها كمتر جلوي دوربين ظاهر شديد، دليلش اين نبود كه دوست نداشتيد در قاب سينما ظاهر شويد. يك مجموعه دلايل است. در زمان نوشتن به هم خوش مي‌گذرد، در زمان بازي كردن به هم خوش نمي‌گذرد. وقتي جلوي دوربين هستم، فكر مي‌كنم اين سكانس را مي‌شود به بي‌نهايت شكل بازي كرد. من يكي‌اش را بلدم و حداكثر زورم به دوتاي ديگر مي‌رسد. يعني محدوديتي كه فيزيك و ظاهرم ايجاد مي‌كند را حس مي‌كنم. آزادي‌اي كه نوشتن مي‌دهد خيلي بيشتر از بازيگري است. ضمن اينكه بازيگري عارضه‌يي به نام شهرت ظاهري هم دارد. دوست نداريد در خيابان و اين طرف و آن طرف شناخته شويد؟ نه. اما عملا شناخته‌شده‌ايد. چون وقتي در طبقه حساس با بهاره رهنما همبازي بوديد، خنده تماشاگر در اولين برخورد با تصوير شما به عنوان يك مرده نشان مي‌داد كه شما را به خوبي مي‌شناسد. اين چيزي نيست كه بخواهم از آن در بروم. نيمچه شناختي كه مردم از چهره‌ام دارند، هميشه باعث لطف و محبت آنها شده و چيزي به جز علاقه و كمك و لطف از آنها دريافت نكرده‌ام. خودم اين شكلي هستم كه وقتي جايي هستم، سنگيني نگاهي را روي خودم احساس كنم، معذب مي‌شوم. پس در همين حدش كافي است؟ بله. پس چه عاملي باعث مي‌شود حضوري اينقدر كوتاه در طبقه حساس داشته باشيد؟ طبقه حساس فيلمنامه مورد علاقه‌ام بود. كلنجارهايم را با حبيب رضايي و آقاي تبريزي رفتم اما درگيري‌هايم كمتر از سن‌پترزبورگ و زندگي مشترك آقاي محمودي و بانو بود. نقش جنازه را در طبقه حساس قرار بود ماني حقيقي بازي كند كه نشد. اسمش را نمي‌شد بازيگري گذاشت، نقش جنازه بود ديگر! اين برايم شكل يك يادگاري را داشت كه در فيلمي باشم كه دوستش دارم. ربطي به نسبت‌هاي خانوادگي نداشت؟ نه. بعد از اينكه نقش را قبول كردم، آقاي تبريزي گفتند چه جالب، نقش پدرت را هم به پدر خودت مي‌دهيم، برادرت را به برادر خودت. پدرم آمدند ولي مهراب نيامد. خانم رهنما هم بعد ار شما آمدند؟ نه او قبل از من بود. چه عامل‌هايي وجود دارد كه اين فيلمنامه را بيشتر دوست داريد در حالي كه موفقيتش در گيشه با فيلمنامه‌هاي ديگرتان در شرايطي مشابه است. راستش سينماي مورد علاقه‌ام بيشتر به اين فيلم نزديك است. فيلم‌هاي شخصيت‌پردازانه را بيشتر دوست دارم. فيلم‌هايي كه درباره روان و درون آدم‌هاست و درگيري‌هايي كه با خودشان دارند. مثلا در ميان كارهايي كه انجام داده‌ام، دختري با كفش‌هاي كتاني كار مورد علاقه‌ام بود. كمدي‌هايي كه مي‌نويسم را دوست دارم و از ديدن‌شان لذت مي‌برم اما اگر قرار باشد دوره‌يي خودم فيلمي بسازم، به طبقه حساس نزديك‌تر خواهد بود. ضمن اينكه وقتي مجوز اين فيلم را ندادند، سعي كردم فيلمنامه را از آقاي نوروزبيگي بخرم و خودم آن را بسازم كه بعد مشكل مجوز حل شد. ماجرا اين است كه كمدي‌هاي كمي عميق‌تر كه حرفي براي گفتن دارند و روانشناسانه هستند را بيشتر مي‌پسندم تا فيلم‌هايي كه به مسائل روز جامعه مي‌پردازند. طبقه حساس داستان مسير ديوانه شدن يك آدم است. با اين طرح درخشان سيروس همتي، مي‌شد صد جور كمدي ديگر ساخت كه سينما از شدت خنده بلرزد. اين مسيري بود كه دوست داشتم و انتخاب كردم و وقتي با آقاي تبريزي مطرح كردم، خوشبختانه سليقه‌مان به هم نزديك بود. چيزي كه الان مي‌بينيد، به ذهنيات‌تان موقع نوشتن نزديك است؟ تصورم اين بود كه لحن فيلم احتياج داشت كمي تغيير كند. لازم است كه كمك‌هاي بيشتري به تماشاگر شود تا برايش چيزهايي روشن شود. يك دفعه جا نخورد كه اين آدمي كه تا دقايقي پيش در حال زندگي مي‌كرد، چه شده كه حالا دارد با يك مرده حرف مي‌زند. يعني نشانه‌گذاري بيشتري براي مخاطب انجام مي‌شد؟ شايد هم لازم بود از طرف من در فيلمنامه نشانه‌گذاري‌هاي بيشتري شود، هم كدهايي در كارگرداني و بازيگري به مخاطب داده شود. بعضي اوقات فكر مي‌كردم شايد بهتر باشد در نيمه دوم فيلم، دوربين به شخصيت اصلي نزديك‌تر شود. چون او دارد از همه‌چيز عاري مي‌شود؛ از دوستانش، از آشنايانش. همه دارند ولش مي‌كنند چون دارد ديوانه مي‌شود. به مسائل مالي‌اش بي‌توجه است و فقط به خودش نگاه مي‌كند. اما اين هدف چندان نتوانسته به بيننده انتقال پيدا كند. خب همه با شما هم عقيده نيستند اما شايد اگر بيشتر در تنهايي كمالي فرو مي‌رفتيم، شايد اين مفهوم براي شما روشن‌تر مي‌شد. مي‌شد كه فيلم در نيمه دوم، لحن سياه‌تر و ديوانه‌تري داشته باشد. مثلا اگر در نيمه اول حركات دوربين ثابت بود، در نيمه دوم حركات نامتعادل‌تري داشت و به اين ترتيب پريشاني درون اين آدم، نمودهاي بيروني پيدا مي‌كرد. اما در كل فكر مي‌كنم همه از ديدن اسم من و آقاي تبريزي و آقاي عطاران انتظار داشتند كه از ديدن فيلم خيلي بخندند در حالي كه اين اتفاق نمي‌افتد. اگر مثلث قاسم‌خاني، عطاران، تبريزي نبود و گروه ديگري اين فيلم را مي‌ساخت، فكر مي‌كنيد مردم همين‌قدر مي‌خنديدند؟ بدون عطاران كه حتما كمتر مي‌خنديدند. نمي‌خواستيم نيمه اول فيلم آنقدر كمدي باشد كه همه از خنده بميرند. اما در معرفي فيلم، آن را كمدي مي‌نامند. بله، به همين خاطر است كه كمي درك مي‌كنم كه كسي بدون هيچ ذهنيت و پيش‌زمينه‌يي با خانواده مي‌رود يك فيلم كمدي ببيند، بعد از اولش ختم و قبر و كفن و دفن مي‌بيند. درك مي‌كنم كه ممكن است عده‌يي توي ذوق‌شان بخورد اما اين فيلمنامه را نسبت به خيلي از كارهاي ديگر، در جايگاه بالاتري مي‌دانم. فضاي خوش‌آب و رنگ بهشتي كه در فيلم مي‌بينيم، در فيلمنامه به همين شكل آمده بود؟ بله از ابتدا قرار بود بهشت خوش‌آب و رنگي داشته باشيم كه از لحاظ رنگ متفاوت باشد. چرا كمالي براي مرگ همسرش گريه نمي‌كند؟ آدم‌هاي اين شكلي را از نزديك ديده‌ام و مي‌شناسم. آدم‌هايي كه سرد و بي‌احساس و محكم به نظر مي‌رسند، البته اين محكم بودن را به عنوان شخصيت قوي اين آدم‌ها نمي‌بينم، انگار ردي از بي‌رحمي در آنها هست. انگار به خاطر محدوديتي كه در دنيايشان هست، مسائل را راحت‌تر مي‌پذيرند. راحت مي‌گويند مرگ حق است، حالا فلاني مرده ديگر، چه كار كنم! احساساتش، نه غصه و نه عشقش را نه به همسر و نه به فرزند بروز نمي‌دهد. براي خودشان فرمول و اصولي تعريف كرده‌اند كه احساسات جزو آن نيست. آدم‌هاي احساساتي به نظرشان آدم‌هاي ضعيفي مي‌آيند. شايد احساسات براي اين آدم، در قورمه‌سبزي يا ماكاروني‌اي خلاصه مي‌شود كه قبلا همسرش و حالا دخترش درست كرده و او دوست ندارد. بله. آنجا وقتي همه مي‌گويند غذا خوب است اما او مي‌گويد خشك است، برايم اين حكم بود كه همه درست مي‌گويند و او چون به دستپخت خانمش عادت دارد، بهانه مي‌گيرد. هرچه جلوتر مي‌رود غذا كمتر مي‌خورد و لاغرتر مي‌شود. انگار علاقه‌اش به همسرش كه سعي مي‌كرد آن را حاشا كند، به شكل ديگري خودش را نشان مي‌دهد و علامت مي‌دهد كه تو زنت را دوست داشتي اما او سعي مي‌كند نديده‌اش بگيرد. البته اين‌جور آدم‌ها بيشتر به زن و خانواده‌شان عادت مي‌كنند تا اينكه دوستشان داشته باشند. حتما. عشقي كه در كار نبود. در طول فيلم مسير ايجاد علاقه را ديديم. چيزي كه خودش نمي‌خواست بروز دهد، خودش را از طريق‌هاي ديگر نشان مي‌دهد. جايي كه طبق كليشه‌ها فكر مي‌كنيم كمالي مي‌خواهد به بهاره رهنما پيشنهاد ازدواج بدهد، مسير به كلي تغيير مي‌كند. اين شبيه به يك غافلگيري است. چطور اين غافلگيري به ذهنتان رسيد؟ كمالي مذبوحانه به هر ريسماني كه دم دستش مي‌آيد چنگ مي‌زند كه مشكلش را حل كند. مشكل كمالي ديگر بيروني نيست بلكه درون خودش است و با اينكه مشكلي وجود ندارد، نمي‌تواند خودش را راضي كند. اين يك لحظه در فيلم انحراف خوبي بود. اولا فكر كردم براي تماشاگر جالب است كه اين دو را روبه‌روي هم ببيند، از طرف ديگر هم برايش جالب است كه ببيند اين ارتباط به كجا مي‌انجامد ولي تعريفي كه براي كمالي در نظر گرفته بودم، اين بود كه مثل تانك همه موانع را از سر راه برمي‌دارد تا فقط بتواند جسد را از آن زير دربياورد. ضمن اينكه كمالي مي‌خواهد از يك جسد به اين شكل انتقام بگيرد، پس اين آدم ديوانه است. از آنجا به بعد ديوانه‌تر هم مي‌شود كه زن مرده‌اش را طلاق مي‌دهد اما حتي آن هم راحتش نمي‌كند. قاعدتا وقتي اسم خودش را از روي سنگ قبر همسرش پاك مي‌كند، بايد مساله آبرو حل شده باشد. اما اينجاست علاقه مخلوط با غيرت كه ملغمه‌اي است كه هيچ‌كس نمي‌فهمد چيست بروز مي‌كند. جمله‌اي دارد كه مي‌گويد آدم روي زن سابقش هم غيرت دارد. اين جمله احمقانه است و برخاسته از حس جنوني است كه شايد كمتر در فيلم متوجه آن مي‌شويم. به طور كل در نوشتن اين فيلم، چشمم به فضاي كارهاي پولانسكي مثل مستاجر بود. فيلم‌هايي با اين زاويه ديد كمتر در ايران ساخته شده است. بله. فكر مي‌كنم منتقدان هم به جاي اينكه به ساختار و ايرادهايي مثل اينكه فيلم خوب نمي‌خنداند يا پايانش فلان است توجه كنند، يك لايه عميق‌تر نگاه كنند چون با چنين نگاهي نوشته و ساخته شده است. به عنوان نويسنده‌اي كه در نوشتن فيلمنامه‌هاي كمدي حرف اول را مي‌زنيد و تا جايي كه يادم هست تمام فيلمنامه‌هايي كه نوشته‌ايد خوب فروخته‌اند و مورد توجه منتقدان هم قرار گرفته، به طور كل عامل فروش فيلمنامه‌هاي كمدي را چه چيز مي‌دانيد؟ عوامل مختلفي وجود دارد اما مهم‌ترين عامل اين است كه مردم از يك كمدي مي‌خواهند به اندازه كافي بامزه باشد و موقعيت‌هاي خنده‌دار در آن وجود داشته باشد. كسي كه كمدي مي‌سازد بايد به خوبي آن را بشناسد تا بتواند موقعيت‌هاي خوبي را طراحي كند. اگر زماني يك كمدي نمي‌فروشد، مهم‌ترين دليلش اين است كه به اندازه كافي از تماشاگر خنده نمي‌گيرد. بازيگر چقدر در موفقيت كمدي تاثير دارد؟ حتما موثر است. بعضي از بازيگران كمدي را مي‌فهمند و زمان‌سنجي كمدي در خون‌شان است و مي‌توانند با ظرافت و بدون اغراق شوخي را دربياورند. اما مهم‌تر از بازيگر، كارگرداني است كه بتواند با گرفتن بازي درست و به اندازه از بازيگر و با كمك مونتاژ درست بتواند به موقعيت كمدي جان بدهد. اگر بخواهيم اولويت‌بندي كنيم، بازيگر بعد از فيلمنامه و كارگردان قرار مي‌گيرد. لطفا به اين سوال صادقانه جواب بدهيد! چقدر معتقديد كه در تلويزيون و سينما ستاره‌سازي كرده‌ايد؟ چون خيلي از بازيگران بودند كه توسط فيلمنامه‌هاي شما شناخته شدند. حتي بسياري از بازيگران معروف، درخشش‌شان در فيلم‌هايي بود كه فيلمنامه‌ آنها نوشته شما بود. خيلي وقت‌ها فكر كرده‌ام كه تجربه همكاري‌ام با كارگردان‌هايي كه كار كرده‌ام، براي هر دو نفرمان نتيجه خوبي داشته است. من و كارگرداني كه با هم كار كرده‌ايم، هر دو همديگر را بالا برده‌ايم. شانس ما هم بوده كه استعدادي مثل پژمان جمشيدي را پيدا كرديم كه چنين پتانسيلي داشت يا بهنام تشكر را پيدا كرديم كه قبلا خودش را در تئاتر ثابت كرده بود. اما كشف بازيگران و ستاره شدن آنها بيشتر به كارگردان مربوط است. درست است كه من هم نظرم را داده‌ام اما اين كارگردان است كه بازيگر را كشف كرده و خميرمايه او را به شكل درست درآورده است. خاطره‌هاي ديگران چقدر در كارتان تاثير دارد؟ مورد دقيقي يادم نمي‌آيد ولي كلا شيوه روايت مردم و مدل قصه‌گويي‌شان برايم جذاب است. مثلا پدر بهاره وقت تعريف كردن يك خاطره، روايت جالبي دارد. خيلي خوب در زمان جلو و عقب مي‌رود و شيوه روايتش مدرن است. گاهي فرم تعريف اين خاطره‌ها آنقدر جالب هستند كه يادداشت مي‌كنم تا جايي از آنها استفاده كنم. از درون اين حرف‌ها، بيشتر از خاطره، مدل‌هاي روايت را پيدا مي‌كنم. البته از همه استفاده نكرده‌ام اما همه را دارم. جنس ديالوگ‌ها برايم جالب‌تر است تا قصه. از آنجايي كه كارم فيلمنامه‌نويسي است، بعضي‌ها برايم خاطراتي تعريف مي‌كنند كه از آنها استفاده كنم اما تا به حال چيز دندان‌گيري يادم نمي‌آيد. در مورد مصاحبه‌اي كه داشتيد و گفتيد كه با مديري همكاري نمي‌كنم، مشاوره‌هايي به او مي‌دهم كمي شفاف‌سازي كنيد. همه هم مهران مديري و هم شما را دوست دارند و از ديدن همكاري‌تان خوشحال مي‌شوند. شفاف اين است كه با مهران چند جلسه داشتيم، قرار شد كه مهران در تلويزيون كار كند، قرار بود شب‌هاي برره 2 باشد كه بنا به دلايلي نشد. هر دو علاقه‌مند هستيم كه اين همكاري اتفاق بيفتد. اما الان دلم مي‌خواهد بعد از سال‌ها فيلم خودم را بسازم. الان براي هر دو نفرمان اين همكاري مهم است. بنابراين با بچه‌ها مي‌نشينيم و صحبت مي‌كنيم و تا جايي كه مي‌توانم همكاري مي‌كنم. سرپرستي نويسندگان كاري است كه با توجه به وقت كمي كه دارم از پس آن برنمي‌آيم. اما وقتي اين كارهايي كه در دست دارم تمام شود، احتمال شروع همكاري‌مان وجود دارد. منبع: اعتماد

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت