سرویس فرهنگی «فردا»: روزهای پایانی ماه رجب، یک عزای بزرگ را به همراه دارد، عزای شهادت امام هفتم که این روزها قلب نازنین امام زمانمان را محزون کرده است. آقاجان! خدا به شما صبر و اجر دهد در مصیبت شهادت جدتان، امام کاظم علیه السلام ...
روایت شهید مطهری از شهادت امام هفتم
[...] عرض كردم آخرين زندان ، زندان سندى بن شاهك بود . يك وقت خواندم كه او اساسا مسلمان نبوده و يك مرد غير مسلمان بوده است . از آن كسانى بود كه هر چه به او دستور مى دادند ، دستور را به شدت اجرا مى كرد . امام را در يكسياهچال قرار دادند . بعد هم كوششها كردند براى اينكه تبليغ بكنند كه امام به اجل خود از دنيا رفته است .
نوشته اند كه همين يحيى برمكى براى اينكه پسرش فضل را تبرئه كرده باشد ، به هارون قول داد كه آن وظيفه اى را كه ديگران انجام نداده اند ، من خودم انجام مى دهم . سندى را ديد و گفت اين كار ( به شهادترساندن امام ) را تو انجام بده ، و او هم قبول كرد . يحيى زهر خطرناكى را فراهم كرد و در اختيار سندى گذاشت .
آن را به يك شكل خاصى در خرمايى تعبيه كردند و خرما را به امام خوراندند و بعد هم فورا شهود حاضر كردند ، علماى شهر و قضاوت را دعوت كردند ( نوشته اند عدول المؤمنين را دعوت كردند ، يعنى مردمان موجه ، مقدس ، آنها كه مورد اعتماد مردم هستند ) حضرت را هم در جلسه حاضر كردند و هارون گفت: ايها الناس ببينيد اين شيعه ها چه شايعاتى در اطراف موسى بن جعفر رواج ميدهند ، مى گويند : موسى بن جعفر در زندان ناراحت است ، موسى بن جعفر چنين و چنان است . ببينيد او كاملا سالم است .
تا حرفش تمام شد حضرت فرمود : ( دروغ مى گويد ، همين الان من مسمومم و از عمر من دو سه روزى بيشتر باقى نمانده است(. اينجا تيرشان به سنگ خورد . اين بود كه بعد از شهادت امام ، جنازه امام را آوردند در كنار جسر بغداد گذاشتند ، و هى مردم را مىآوردند كه ببينيد ! آقا سالم است ، عضوى از ايشان شكسته نيست ، سرشان هم كه بريده نيست، گلويشان هم كه سياه نيست ، پس ما امام را نكشتيم ، به اجل خودش از دنيا رفته است . سه روز بدن امام را در كنار جسر بغداد نگه داشتند براى اينكه به مردم اينجور افهام كنند كه امام به اجل خود از دنيا رفته است . البته امام ، علاقمند زياد داشت ، ولى آن گروهى كه مثل اسپند روى آتش بودند ، شيعيان بودند .
يك جريان واقعا دلسوزى مى نويسند كه چند نفر از شيعيان امام ، از ايران آمده بودند ، با آن سفرهاى قديم كه با چه سختى ئى مى رفتند . اينها خيلى آرزو داشتند كه حالا كه موفق شده اند بيايند تا بغداد ، لااقل بتوانند از اين زندانى هم يك ملاقاتى بكنند . ملاقات زندانى كه نبايد يك جرم محسوب شود ، ولى هيچ اجازه ملاقات با زندانى را نمى دادند . اينها با خود گفتند : ما خواهش مى كنيم ، شايد بپذيرند .
آمدند خواهش كردند ، اتفاق پذيرفتند و گفتند : بسيار خوب ، همين امروز ما ترتيبش را مى دهيم ، همين جا منتظر باشيد . اين بيچاره ها مطمئن كه آقا را زيارت مى كنند ، بعد بر مى گردند به شهر خودشان كه ما توفيق پيدا كرديم آقا را ملاقات كنيم ، آقا را زيارت كرديم ، از خودشان فلان مسئله را پرسيديم و اينجور به ما جواب دادند . همين طور كه در بيرون زندان منتظر بودند كه كى به آنها اجازه ملاقات بدهند ، يكوقت ديدند كه چهار نفر حمال بيرون آمدند و يكجنازه هم روى دوششان است . مأمور گفت : امام شما همين است ...
تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى - جلد دوم
متن زیر بخش هایی از بیانات رهبر معظم انقلاب در سال 64 و 65 است که پیرامون مناظره امام کاظم علیه السلام و هارون الرشید درباره فدک صورت گرفته است:
یکی از حرف هایی که [هارون الرّشید] آنجا با موسی بن جعفر علیه السلام می زند این است که می گوید شما بنی هاشم از "فدک" محروم شدید آل علی، فدک را از شما گرفتند، حالا من می خواهم فدک را به شما برگردانم، بگو فدک کجاست، حدود فدک چیست تا من فدک را به شما برگردانم.
خذ فدکاً حتّی اردّها الیک... محدودش کن، مشخصش کن، تا فدک را به تو برگردانم.
حضرت اول امتناع می کنند، بعد می گویند که:
- لا آخذها الّا بحدودها... حدود اصلیش را اگر بدهی می گیرم.
* بسیار خب ، حدودش را مشخص کن.
آن وقت خیلی جالب است، حضرت حدود برایش معین می کنند، حدودش این است:
- امّا الحدّ الاوّل فعَدَن... یک حدّ فدک ، عدن است.
حالا اینها نشسته اند مثلاً در مدینه یا در بغداد دارند با هم صحبت می کنند. یکی اش عدن، منتهی الیه جزیرة العرب. فتغیّر وجه الرّشید و قال ایهاً ... رنگش متغیّر شد؛ عجب!
- والحدّ الثّانی سمرقند... حدّ دوم فدک، سمرقند است.
فاربدّ وجهه... رنگ [هارون الرّشید] تیره شد!
- و الحدّ الثّالث افریقیة ... حد سوم تونس است.
فاسود وجهه و قال هِیه... صورت هارون الرّشید سیاه شد، هه هه، عجب! چه حرفی!
- و الرّابع سیف البحر مما یَلِی الجُزُر و ارمینیة ... [و حد چهارم] حاشیه دریاها و آن جزیره ها و مثلاً ارمینیه، (حالا ارمنستان یا فلان یا هر جا، آن منتهی الیه مثلآً دریای مدیترانه و آنجاها.)
* فلم یبق لنا شیء ... پس برای ما چه ماند ؟!...فتحوّل الی مجلسی... پس بلند شو بیا سر جای من بشین!
- قد اعلمتک انّنی ان حدّدتها ام تردّها ... گفتم که اگر محدودش بکنم، تو آن را بر نمی گردانی.
فعِندَ ذلک عزم علی قتله... اینجا که شد، عازم شد که موسی بن جعفر را بکشد.
آن حدودی که امام موسی بن جعفر علیهما السلام برای فدک معین می کنند تمام کشورهای اسلامی آن روز را در بر می گرفت؛ فدک یعنی این. یعنی اینکه تو خیال کنی ما دعوایمان در آن روز بر سر یک باغستان بود، چند تا درخت خرما بود، این ساده لوحانه است. مسئله ما آن روز هم مسئله چند نخلستان و باغستان فدک نبود؛ مسئله خلافت پیغمبر بود، مسئله حکومت اسلامی بود. منتها آن روز چیزی که فکر می شد ما را از این حق به کلی محروم خواهد کرد، گرفتن فدک بود. لذا ما در مقابل این مسئله پافشاری می کردیم. امروز آن چیزی که در مقابل ما تو غصب کردی، جامعه اسلامی است، کشور اسلامی است. حدود چهارگانه ای را ذکر می کند موسی بن جعفر علیهما الصلاة و السّلام می گوید این فدک است، یا الله حالا اگر می خواهی بدهی این را بده؛ یعنی صریحاً مسئله داعیه حاکمیت و خلافت را آنجا امام موسی بن جعفر علیهما السلام مطرح می کند.
ماجرای سخن گفتن امام به زبان فارسی
ابوبصیر از امام موسی بن جعفر علیه السلام پرسید:"امام با چه نشانههایی شناخته میشود؟"
فرمود:"امام راستین صفاتی دارد که اولین و مهمترین آن این است که امام قبلی معرفیاش کرده باشد. همان گونه که رسول خدا علی بن ابیطالب علیه السلام را معرفی کرد، هر امامی نیز باید امام پس از خود را معرفی نماید. نشانهی دیگر آن است که هر چه از او میپرسند، جواب بدهد و از هیچ چیز بیخبر نباشد. نشانهی دیگر اینکه اگر در برابر او سکوت کنند (یعنی آن چه در دل دارند نپرسند)، او خود آغاز می کند و پاسخ می دهد.، از حوادث آینده خبر بدهد و به همهی زبانها سخن بگوید."
سپس فرمود:"هم اکنون نشانهای به تو مینمایم که قلبت مطمئن شود."
در همین حال مردی خراسانی وارد شد و شروع کرد به عربی سخن گفتن، اما امام پاسخش را به فارسی داد. مرد خراسانی گفت:" من خیال میکردم فارسی متوجه نمیشوید."
امام فرمود:"سبحان الله! اگر نتوانم جوابت را به زبان خودت بدهم، پس چه فضیلتی بر تو دارم؟" سپس فرمود:"امام کسی است که سخن هیچ فردی بر او پوشیده نیست. او کلام هر شخص و هر موجود زنده ای را می فهمد. امام با این نشانهها شناخته میشود و اگر اینها را نداشته باشد، امام نیست."
بحار الانوار، ج 48، ص 47 از قرب الاسناد.
به نقل از تبیان
فروتنی امام هفتم در بیان حجت الاسلام قرائتی
حجت الاسلام قرائتی: يكبار امام كاظم(ع) ميرفت ديد، يك كسي هم زشت است. هم فقير است. هم سياه است. در كوچه نشسته است. امام كاظم اين قيافه را ديد، پياده شد و كنار او نشست. حالت چطور است؟ كاري داري بگو من در خدمت شما هستم. اصحاب گفتند: آقا اين يك آدمي است كه فقير داغون داغون است. خيلي آدم بدبختي است. چنان پياده شدي و كاري داري ما در خدمت تو هستيم...! آخر اين در شأن شما نبود. فرمود: شما چه ميگوييد؟ فرمود: «عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّه» بندهي خدا كه بود. من هم بندهي خدا هستم. او هم بندهي خداست. 2- «أَخٌ فِي كِتَابِ اللَّه» مسلمان بود من هم مسلمان بودم. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10) برادر ديني هستيم. «جَارٌ فِي بِلَادِ اللَّه» بالاخره در منطقهي ما كه مينشيند. همسايهي ما هم هست. «عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللَّه»،«أَخٌ فِي كِتَابِ اللَّه»، «جَارٌ فِي بِلَادِ اللَّه»، «يَجْمَعُنَا وَ إِيَّاهُ خَيْرُ الْآبَاءِ آدَمُ ع وَ أَفْضَلُ الْأَدْيَان» (بحارالانوار،ج75،ص324) پدر هردوي ما حضرت آدم است. مكتب هردوي ما دين اسلام است. بعد هم فردا ممكن است من به احتياج درآمدم و اين محتاج وضعش خوب شد.
گاهي وقتها بالاي بالاها پايين ميآيند. پايينها بالا ميروند. ما چه ميدانيم چه ميشود؟ مسخره نكنيد. يك ژياني داشت ميرفت. پشت ژيان نوشته بود كه: ميازار موري كه دانه كش است! يعني اگه حالا ماشينت سوپردولوكس است، خيلي بوق نزن. يكوقت ممكن است من با همين ماشين قراضه به مقصد رسيدم، تو با ماشين سوپردولوكست به مقصد نرسيدي.
علامت ايمان كامل را هم براي شما بگويم. الآن ايمان شما ناقص است يا كامل؟ حديث داريم علامت ايمان كامل اين است كه انسان اعتمادش به آنچه در دست خداست، بيش از آن باشد كه اطمينانش به دست خودش است. اگر گفت: من حتماً برنده ميشوم. چون كامپيوتر ديدم. مطالعه كردم. استاد سر خانه آوردم. كلاس ديدم. پدر و مادرم به من كمك كردند. نميدانم آموزشهاي كذايي دارم. اگر تكيه به آموزشها باشي، يكوقت ميبيني دم بزنگاه همه چيزها يادت ميرود. تكيه نكنيد به چيزهايي كه داريد. تكيه كنيد «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ» (آل عمران/122) «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوت» (فرقان/58) ارث پدر كه دارم. مهريهام هم كه سنگين است. نياز ندارم. اصلاً مرا طلاق بده. اين خانم حالا يك ارثي به او رسيده است، يك مهريه هم دارد. ميگويد: مهريهام را اجرا ميگذارم. جدا ميشوم. يك زندگي جديد تشكيل ميدهم. يعني گول مهريهاش را و ارث پدرش را ميخورد. زندگياش را متلاشي ميكند به خاطر اينكه به ارث پدرش تكيه ميكند. اگر به علمت، به ارثت، به حافظهات، به قدرتت تكيه كني، كه همه چيزها رو به راه است... اميرالمؤمنين ميفرمايد: يكي از راههاي
خداشناسي اين است كه آدم خوب برنامهريزي ميكند چيز ديگر از آب درميآيد. يعني همهي محاسبات را ميكند. بعد ميبينيم آنچه حساب كرده بود چيز ديگري از آب درآمد. ما آدمهايي داشتيم كه طبق محاسباتشان حتماً ميبايست چنين شده باشند و چنين نشدند. علامت ايمان كامل اين است كه اعتماد انسان به مقدرات الهي باشد نه به تحصيلات خودش. نه اينكه چيزي تحصيل نكنيم. ما بايد نهايت فكر و تدبير و مشورت و ما بايد همهي كارهايمان را بكنيم. اما فكر نكنيم حالا كه چنين شد، پس ما...
امام كاظم سحرها در خانهي فقرا بر دوش خودش مثل اميرالمؤمنين غذا ميبرد. همين كه ميوهها ميرسيد، ميگفت: ميوهها را ببريد بازار بفروشيد، شب به شب بخريد. احتكار نميكرد. ميگفت: ميوه كه رسيد به بازار ببريد. ما هم مثل مردم يك كيلو يك كيلو مثلاً ميخريم. گاهي در مزرعه با بردهها مشورت ميكرد و گاهي طبق نظر بردهها عمل ميكرد. از اول محرم براي محرم احترام قائل بود. ديگر نميخنديد.
صوت: مرثیه شهادت
دیدگاه تان را بنویسید