زندگی​های ما سرشار از معجزه است

کد خبر: 342547

سرویس فرهنگی « فردا »: گیتی خامنه، مجری برنامه‌های کودک شبکه یک از سال ۵۷ تا اواسط دهه ۷۰ بود. وی برای مدتی به آمریکا سفر کرد و سال ۸۹ دوباره به ایران بازگشت.

پس از بازگشت در شبکه تهران به اجرای برنامه «بچه‌های دیروز» مشغول شد که به بیان خاطرات کودکان دهه ۶۰ اختصاص داشت. خامنه در مجموعه مستند «میراث ایران» هم به عنوان یک جهانگرد، تمدن و فرهنگ شمال غرب ایران را برای بینندگان شبکه سحر روایت کرد که این مستند بارها از این شبکه بازپخش شده است. خامنه یکی از مسلط‌ترین و حرفه‌ای‌ترین مجریان تلویزیون ایران در سال‌های پس از انقلاب است. با او درباره حرفه مجریگری به گفت‌وگو نشستیم.

با توجه به این که من و هم‌سن و سال‌هایم خاطرات خیلی خوب و زیادی از شما داریم و همیشه پای تلویزیون که می‌نشستیم شما کلی حرف‌ها و نصیحت‌های مهربانانه برایمان داشتید، می‌خواهم بدانم خودتان چقدر نصیحت‌پذیر هستید؟

در ابتدا از شما دوستان قدیمی تشکر می‌کنم که نصایح مرا فراموش نکرده‌اید! راستش را بخواهید من نصیحت‌پذیر هستم و شاید یکی از دلایلش نوع کاری باشد که انجام داده‌ام. شما زمانی که با مردم کار می‌کنید و وقتی به نوعی تلاش می‌کنید یکسری پیام‌ها را به دیگران منتقل کنید، چند پیامد خواهد داشت؛ یکی این که ممکن است خودتان اهل عمل نباشید که در این شرایط باید تلاش کنید بازیگر خوبی باشید؛ یعنی به شکلی آن پیام را با استفاده از تمهیداتی که نتیجه‌بخش باشد، ارائه کنید، اما حقیقتش را بخواهید نظر من این است که وقتی شخصی به چیزی که می‌گوید اعتقاد ندارد یا عمل نمی‌کند زمانی که صحبت می‌کند، شنونده و مخاطبانی خواهد داشت که به او توجه می‌کنند، ولی دامنه صحبت و پیام خیلی گسترده نخواهد بود و اگر هم گسترده باشد به مرور زمان رنگ می‌بازد. یکی دیگر از پیامدهای حرفه ما یک نوع توفیق اجباری است. یعنی ما به جهت این که با مخاطبانی مرتبط هستیم که بیشتر آنها بچه‌های معصوم هستند و به نوعی تاثیرپذیرترین قشر جامعه محسوب می‌شوند، حتی اگر اهل عمل نباشیم، بعد از برخوردهای مکرری که با آنها داریم و آنها به ما ابراز علاقه، عشق و ارادت خالصانه و صادقانه می‌کنند، احساس شرم می‌کنیم. این شرمندگی زمانی بیشتر می‌شود که نوع زندگی واقعی ما با آن چیزی که می‌گوییم دو شکل و ساختار متفاوت داشته باشد.

من نصیحت‌پذیری را طی کار یاد گرفتم. یکی دیگر از دلایلی که نصیحت‌پذیر شدم این بود که مثل بسیاری از انسان‌های دیگر تا زمانی در مقابل نصایح و انتقاداتی که به من می‌شد مقاومت می‌کردم، حتی همین الان هم احتمالش وجود دارد، اما من تاثیر انتقادهای سازنده و شریک شدن در تجربیات دیگران را دیده‌ام، یعنی نتایج بسیار مثبتی که شاید اگر خودم می‌خواستم تجربه کنم زمان و بهای بسیار گزافی را باید برایش پرداخت می‌کردم. در نتیجه نتایج فوق‌العاده‌ای از گوش کردن به دیگران عایدم شده، زیرا در این شرایط چیزی از دست نمی‌دهم یا حرف طرف درست است و راهنمایی درستی می‌کند که منجر می‌شود آدم بهتری شوم و کارم را درست‌تر انجام دهم یا این که خیلی حرفی برای گفتن ندارد که در این صورت فقط شنونده حرفی بوده‌ام. اگر بخواهم صادقانه پاسخ دهم آدم نصیحت‌پذیری هستم، شاید همیشه انتقادها را دوست نداشته باشم، ولی معمولا بیشترین هدایای معنوی که گرفتم از بابت انتقادها و نصایح بوده، نه بابت تعاریفی که از کارم شده است.

بدترین انتقادی که شنیده‌اید چه بود؟

دقیقا به خاطر ندارم، ولی فکر می‌کنم انتقادی که خوشایندم نبوده، این بود که چرا از امکاناتی که در اختیار داشتید مثلا برای منافع شخصی استفاده نمی‌کردید؟ چرا برنامه‌هایتان خلاقیت نداشت؟ اما این منتقدان از این مساله غافل بودند که بسیاری از امکانات، کارها، حرف‌ها و راهکارهایی که در حال حاضر برخی افراد از آن استفاده می‌کنند، در زمان ما جزو تابوها بود. شما پرسیدید بدترین انتقاد چه بود؟ من سوال شما را این گونه تکمیل کنم که بدترین نوع انتقادها چه نوع انتقادهایی است؟ فکر می‌کنم بدترین آنها، انتقادهایی است که اشخاص بدون آگاهی و بدون این‌ که هیچ نوع شناختی نسبت به موضوع داشته باشند مطرح می‌کنند. هرچند گروهی هم نکات مثبت آن دوره را یادآوری می‌کنند، ولی شاید به نوعی باید جدای از مقولات مشترکی که بین برنامه‌سازی دو زمان وجود داشته، دو ساختار کاملا جدا و دو سیستم کاملا متفاوت را مدنظر داشته باشیم. آن زمان است که این مقایسه و انتقاد بجا خواهد بود.

اجرای مجری‌های اکنون با اجرای شما خیلی فرق می‌کند. آن زمان با وجود این که نوع اجرا رسمی و خشک بود، سعی می‌کردید با لحن مهربان صحبت کنید؛ ضمن این که کاملا جدی هم بودید. به نظرتان بچه‌های امروزی که عادت به جیغ و داد مجریان دارند، از مجری الگوبرداری می‌کنند. چون بچه‌های آن دوره با همین برنامه‌ها رفتارهای اجتماعی مناسب هم یاد گرفتند چگونه در زندگی درست و مناسب صحبت و رفتار کنند. در واقع بچه‌های اواخر دهه ۵۰ این رفتار را از مجریانی مانند شما یاد گرفتند. آیا می‌توان در برنامه‌های کودک امروز هم از مجریان آرام استفاده کرد. با توجه به این که بچه‌های امروز بازیگوش‌تر از کودکان دیروز هستند؟ رفتار درست در زندگی را به این طریق به آنها یاد داد، نه با شلوغی و داد و فریاد؟

در یکی از روزنامه‌ها شعر بامزه‌ای نوشته بود با این مضمون که خدایا طبع ما را بانمک کن، مرا در حرف حق گفتن کمک کن، کمک کن تا با نیروی ایمان، بکوبم مشت گرچه روی سندان. من آن زمان هم به این اعتقاد داشتم و الان هم این اعتقادم راسخ‌تر شده که درست است ارتباط برقرار کردن با بچه‌ها زبان ویژه خودش را می‌طلبد، اما به این معتقد نیستم که زبان ویژه بچه‌ها یعنی این‌که به نوعی نقش بچه‌ها را بازی کنیم. در خارج از کشور دیدم بچه‌ای سه ساله به زمین افتاد، مادرش کمی جلوتر از او در حال رفتن بود، بچه مادرش را صدا کرد، مادرش برگشت او را نگاه کرد و گفت متاسفم، باید دقت می‌کردی، حالا بلندشو و خودت را بتکان، اما به سراغ بچه نیامد یا به روی میز و زمینی که بچه روی آن زمین خورده بود، نکوبید و نگفت تو چقدر بدی، چرا مواظب نبودی؟ به بچه من صدمه زدی و... این مادر با نوع برخوردش در واقع به شعور بچه توهین نکرده و به او احترام گذاشته و به او آموزش داد که تو مسئول رفتار خودت هستی! این تو بودی که اشتباه کردی. گاهی تو اشتباه می‌کنی و باید پیامدهای اشتباهت را خودت بپذیری، نه این که دنیا را به نوعی برایش تلطیف شده‌تر از آنچه هست نشان دهد و گناه را بیندازد به گردن تمام عوامل اطراف.

من مدتی است به رفتار مردم دقت می‌کنم، چون خیلی موارد به نظرم دردناک می‌آید. نمی‌گویم از بزرگ‌ترها قطع امید کرده‌ام، ولی فکر می‌کنم آن کاری که ما راجع به فرهنگسازی باید انجام دهیم بیشتر در رابطه با بچه‌ها جواب می‌دهد. چون به نظر می‌آید برخی چیزها آنقدر در بزرگ‌ترها نهادینه شده که تعدیل و تغییر آن زمان می‌برد. الان مدت‌هاست دارم به این نکته فکر می‌کنم که بسیاری از ما به شکل ناخودآگاه نقش قربانی را ایفا می‌کنیم. انتخاب این نقش بسیار ساده است به این دلیل که شما در واقع این گونه فرض می‌کنید که تقصیری ندارید و تمام عوامل اطراف، کمی‌ها، کاستی‌ها، نابسامانی‌ها، رفتارهای غلط دیگران، اجتماع، دولت، خانواده و همه اینها باعث شده جاهایی کامیاب نباشید و به بن‌بست برسید و تلخکام شوید. به نظر می‌آید برخی مردم این نقش را پذیرفته‌اند و تا به حال هم آن را بازی کرده و در آن تبحر پیدا کرده‌اند و به هیچ عنوان هم نمی‌خواهند نقششان را عوض کنند، زیرا این ساده‌ترین نقشی است که آدم‌ها می‌توانند بازی کنند. این که من قربانی شرایط و نوع رفتار غلط دیگران و کم و کاستی‌ها هستم. بنابراین چه می‌توانم بکنم؟ اگر جایی می‌بینید من بداخلاقی می‌کنم، خلاف ادب و اخلاق عمل می‌کنم، اگر سوءاستفاده می‌کنم، اینها تقصیر من نیست، مرا به این سمت سوق داده‌اند. بنابراین در واقع با پذیرفتن و بازی کردن این نقش، آدم‌ها به آدم‌های منفعل و ناامیدی بدل می‌شوند که در واقع انجام هر خطایی از جانب آنها مجاز است و هیچ کدام از پیامدهای کارهایشان هم دامنگیرشان نمی‌شود و به نظر می‌آید این جزو ساده‌ترین نقش‌هایی است که بازی می‌کنند. زیرا به هر حال افراد می‌خواهند نقشی را ایفا کنند و در این صورت مجبور هم نیستند بروند نقش دیگری را پیدا کنند و آن را تمرین و ایفا کنند. این همان چیزی است که به نظر من ریشه در دوران کودکی دارد.

اما به نظر من این روش صحیح نیست که افراد هر نکته‌ای را که می‌خواهند به کودکان بگویند، آن را در لفافی از شکر و شکلات بپیچند و آن را به کودک ارائه کنند. باید دایره واژگان کودک را در نظر بگیرید، باید زمینه و گستردگی تجربیات، میزان تحمل و ظرفیت و میزان شناخت بچه‌ها از واقعیات اطرافشان را در نظر بگیرید، اما آن کسی که باید واقعیات را به بچه‌ها ارائه کند، کسی است که با بچه‌ها مرتبط است. کسانی که کار آموزشی و تربیتی انجام می‌دهند مجبور هستند این درس‌ها را بگیرند و آن زمان با شرایط بسیار تلخ‌تر، دشوارتر و غیرمنعطف‌تر مواجه می‌شوند. یعنی واقعیاتی که ما تلاش کردیم پشت یک دیوار بگذاریم و بچه را از آنها محافظت کنیم و به او بگوییم همه چیز امن است. او به محض وارد شدن به جمع و زندگی اجتماعی با آنها روبه‌رو می‌شود. از مدرسه گرفته تا اجتماع با آن برخورد می‌کند و اینجاست که می‌بینید ما چقدر از فقدان و نبود مهارت‌های اجتماعی رنج می‌بریم. شرایطی که من الان در جامعه می‌بینم لزوم مطرح کردن این مقوله را ایجاد می‌کند. ما به جهت اجتماعی از معیارها و ملاک‌های برتر عقب هستیم. نمی‌گویم ملاک‌های تثبیت شده جوامع انسانی، بلکه معتقدم ما حتی گاهی از عادی‌ترین و پیش‌پاافتاده‌ترین ارتباطات انسانی عقب هستیم. مقوله نوبت و رعایت آن جزو عادی‌ترین رفتارهای بشری است. این مساله از کجا باید نشات بگیرد و تعلیم داده شود؟ من گمان می‌کنم اگر ما به بچه‌ها به گونه‌ای تعلیم دهیم که بچه‌ها، نوعی خود ممیزی داشته باشند خیلی خوب است. ما عادت کرده‌ایم جاهایی کوتاهی و کم‌کاری کنیم و بعد می‌گوییم اگر شخص خودش توان تصمیم‌گیری نداشت و خوب عمل نکرد، ما از بیرون کنترل و ممیزی و کارها را درست می‌کنیم. ممیزی‌ها فقط گاهی در شرایط کنترل شده بیرونی می‌تواند اثرگذار باشد، ولی هیچ کدامشان نمی‌تواند انسان بسازد، ذائقه انسان را تغییر دهد یا احتمالا خطاهای مصطلح انسان‌ها را تصحیح کند. بنابراین برمی‌گردیم به سوال شما، من فکر می‌کنم بسیاری از کارها در این مدت خوب انجام شده زیرا هم نیروهای جدید وارد شده‌اند، هم به افکار جدید و جوان اجازه داده شده که رشد کنند و هم این که بسیاری از محدودیت‌ها برداشته شده است، اما من بارها این را گفته‌ام و باز هم تکرار می‌کنم که بسیاری از رسانه‌ها وسیله‌ای برای تجربه و خطا نیست. زیرا رسانه، هم به جهت مادی و هم به جهت معنوی، وسایل گرانقیمتی است، فکر نمی‌کنم ما مجاز باشیم از سرمایه‌های مردم بهره ببریم و با آزمون و خطا چیزی را یاد بگیریم. ما معمولا به بعضی جوامع ایراد می‌گیریم که آنها جوان‌پسند هستند و اما از یک زمانی به بعد مثل اسکیموها رفتار می‌کنند، یعنی دیگر آن کسی را که احساس می‌کنند نمی‌تواند در چرخه تولید موثر باشد، گوشه‌ای می‌گذارند و دیگر کاری به او، عقاید و تجربیاتش ندارند و هیچ بهره‌ای از او نمی‌برند. غافل از این‌که نیروی جوان نیازمند پشتوانه معنوی است و این پشتوانه هیچ چیزی نمی‌تواند باشد بجز تجربیات کسانی که این آزمایش‌ها و خطاها را انجام داده‌اند. بنابراین تلفیقی از تجربیات نسل گذشته و نوآوری‌ها، انرژی و افکار جدید است که می‌تواند کمک کند یک مجموعه ترکیبی جدید و خوبی در زمینه کارهای هنری شکل بگیرد.

با توجه به این که شما فارغ‌التحصیل رشته کارگردانی هستید و در خارج از ایران تحصیل کرده‌اید و تجربیات زیادی در زمینه کارهای کودک دارید، چرا خودتان وارد عمل نمی‌شوید؟ شخصا برای خود من جالب است که شما از زمانی که به ایران بازگشتید چرا به شکل جدی کاری را برای بچه‌ها نساخته‌اید که همین مواردی را که به آنها اشاره کردید و خیلی هم خوب است و می‌تواند فرهنگسازی کند در این برنامه‌ها بیان کنید؟

حقیقت این است که تلاشم را کردم، اما متاسفانه برخی مسائل مورد حمایت قرار نمی‌گیرد.

سرانجام بعد از مدت‌ها تلاش، انتظار و امیدواری توانستم یک کار ۲۶ قسمتی در شبکه پویا تصویب کنم که به نظر خودم کار متفاوتی است و می‌تواند کودکان را جذب کند.

اگر می‌خواهیم فرهنگسازی کنیم، به نظر من کودکان بهترین افرادی هستند که می‌توان روی آنها سرمایه‌گذاری کرد. در این برنامه اکثر موضوعاتی را که انتخاب کردم، موضوعاتی است که به مهارت‌های زندگی، اجتماعی و مقوله ارتباطات و در مجموع آنچه بچه‌ها نیاز دارند می‌پردازد. در این کار قرار است یکسری قصه‌های شبانه برای بچه‌ها گفته شود و آنجایی که وارد فضای قصه می‌شویم انیمیشن به کمک می‌آید تا موضوع برای بچه‌ها بهتر قابل درک باشد و در ذهنشان بماند.

آیا کارگردانی این کار را هم خودتان به عهده دارید؟

نمی‌دانم. هنوز این مجوز را دریافت نکرده‌ام، ولی امیدوارم بتوانم این بخش کار را هم انجام دهم. فعلا در مرحله نوشتن قصه و فیلمنامه هستیم و فیلمنامه‌ای که می‌نویسم با دکوپاژ است، چون کار تلفیقی از انیمیشن و فضای زنده است امیدوارم برای کار حامی مالی پیدا کنم تا بتوانم این کار را بسازم.

بنابراین به مقوله کارگردانی علاقه‌مند هستید؟

بله. رشته تحصیلی‌ام کارگردانی است، اما وقتی فردی پیشینه‌ای دارد، زمانی که می‌خواهد آن را تغییر داده یا تکمیلش کند زمان می‌برد. کسی با سابقه و عقبه‌ای مثل من، هر کاری را که می‌خواهد انجام دهد به نوعی با مانع روبه‌رو می‌شود و همه می‌خواهند من مجری بمانم. این اشکالی ندارد، زیرا مقوله اجرا بخش عظیمی از زندگی مرا تشکیل می‌دهد، ولی در کنار آن کارگردانی و رشته تحصیلی‌ام چیزی است که جزو علاقه‌مندی‌های من است.

یعنی اکنون مجریگری برای شما تبدیل به یک مانع شده است؟

خیر، تبدیل به مانع نشده، اما بیشتر اوقات افرادی که به سراغم می‌آیند یا زمان‌هایی که می‌خواهم کاری انجام دهم، همه روی اجرا تمرکز می‌کنند و گاهی حتی در کنار کار دیگر می‌خواهند اجرا را هم بر عهده بگیرم. ایرادی ندارد اگر با هم مغایرت نداشته باشد حتما این کار را انجام می‌دهم، ولی فکر می‌کنم بخش عظیمی از دغدغه‌هایم فکر و شیوه‌ای است که می‌خواهم به نوعی آن را ارائه کنم.

شما وقتی به ایران بازگشتید اجرای برنامه تصویر زندگی را به عهده گرفتید و بعد از آن هم کارهای دیگری را انتخاب کردید که در مقام راوی یا گوینده حضور داشتید. چطور شد دوباره به حوزه اجرا در برنامه کودک بازنگشتید؟ آیا می‌خواستید از این مقوله فاصله بگیرید و وارد مقوله نویسندگی و کارگردانی شوید یا دلایل دیگری داشتید؟

کماکان اولویت من کودکان هستند، البته اگر با معیارهایم همخوانی داشته باشد. از زمانی که به ایران برگشتم تا همین الان دائم با پیشنهادهای متعددی مواجه هستم که برخی از آنها به هیچ عنوان ربطی به من ندارد. نه می‌توانم خودم را در آن ساختار جای دهم و نه به آن علاقه‌مند هستم. مثلا پیشنهاد اجرای برنامه‌های ویژه بانوان که صبح‌ها یا عصرها پخش می‌شود که البته برنامه‌های بدی هم نیستند، اما مساله مهم این است که دغدغه‌های من چیزهای دیگری است. دغدغه‌ای که من در مورد بچه‌ها و سبک و سیاق زندگی دارم، دغدغه این که وقتی از کشورمان و از پیشینه‌مان صحبت می‌کنیم فقط مجبور نشویم همه را به یک گذشته بسیار باشکوه مرتبط کنیم، بلکه همین الان هم وقتی می‌خواهیم مثال بزنیم، بگوییم مردم ما جزو مودب‌ترین، منظم‌ترین و مهربان‌ترین افراد هستند، حق خودشان و دیگران را می‌شناسند، رعایت می‌کنند و به محدوده کسی تجاوز نمی‌کنند.

من دلم می‌خواهد تا پیش از آن که زمان و دوره‌ام به پایان برسد و توان کارکردنم را از دست بدهم جزئی از این حرکت جریان‌ساز باشم. چند پیشنهاد کاری به من شده است و احتمال دارد یکی را بپذیرم، زیرا در واقع تمام خطوط و موضوعاتی که قرار است به آنها بپردازم، دغدغه‌های اجتماعی است، دغدغه‌هایی که اگر بتوانم آنها را در مورد کودکان اعمال کنم مایه افتخارم خواهد بود و اگر نتوانم، سعی می‌کنم آنها را برای مخاطبان دیگر بگویم، اما اگر دست‌اندرکاران برنامه‌های کودک تمایل به استفاده از تجربیات ما را داشته باشند و نخواهند ما را در قالب‌های تعریف شده ‌جای بدهند. من با کمال میل پیشنهادی را که در رابطه با کار کودک باشد، می‌پذیرم.

با توجه به این که مهم‌ترین دغدغه‌تان کودکان است، فکر می‌کنید چقدر در تفکر و نوع زندگی بچه‌های دیروز سهم داشته‌اید؟

من خیلی کوچک‌تر از آن هستم که بخواهم ادعا کنم من روی بچه‌های دیروز تاثیر گذاشته‌ام، اما واقعیت این است جای پای آن تاثیر در زندگی‌ نسل گذشته ماندگار است. شما در ابتدای صحبتمان حرف قشنگی گفتید که یکسری از رفتارها در زندگی ما مثل ارتباطات انسانی، عواطف و احساسات، با طمانینه حرف‌زدن، احترامی که به یکدیگر می‌گذاریم و مواردی از این دست از برنامه‌های کودک آن زمان تاثیر گرفته است. ما ویژگی‌های زیادی در آن زمان داشتیم؛ ما با هم گریه کردیم، خندیدیم و روزهای زیادی را گذراندیم. وقتی آنها را برای نسل فعلی بازگو می‌کنیم که مثلا خانه مردم سرد بود، کسی نفت نداشت، مردم ساعت‌ها در صف نفت می‌ایستادند و می‌لرزیدند و این پا و آن پا می‌شدند تا بتوانند مقداری نفت تهیه کنند، ولی در عین حال زمانی که متوجه می‌شدند همسایه‌شان پیرزنی است که توان ندارد در صف بایستد و نفت بگیرد، نفتشان را با او تقسیم می‌کردند، بچه‌های نسل جدید طوری نگاهمان می‌کنند که انگار یا داریم راجع به یک سرزمین خیالی حرف می‌زنیم یا راجع به آدم‌های عقب‌افتاده یا راجع به آدم‌هایی که به هیچ عنوان بلد نیستند از منافع خودشان محافظت کنند. وقتی کسی مثل شما به من می‌گوید یادم می‌آید تو در آن زمان مثلا می‌گفتی خوب است آدم اگر چیزی را دارد آن را با دیگران تقسیم کند، اما من تنها کسی نبودم که این را می‌گفتم، این نکته یک هنجار و یک ارزش بوده که توسط پدر و مادرها، توسط پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها، معلم‌ها و رسانه‌های عمومی، همه و همه با هم تقویت می‌شد. یعنی نوعی پیام داده می‌شد که این پیام و اجرای آن دور از ذهن، عقل و مصلحت به نظر نمی‌آید.

زندگی در جامعه ما زندگی ساده و آسانی نیست، ولی ما خودمان هم زندگی را برای هم سخت‌تر می‌کنیم. من فکر می‌کنم همه آنهایی که به هر شکلی به ترویج یک ارزش انسانی و تقویت اخلاقیات کمک کرده‌اند، به نوعی در ساختن دنیای بهتر دخیل هستند و برعکس همه آنهایی هم که فکر کردند اگر من یک خبط و خطای کوچک انجام دهم به جایی برنمی‌خورد، به همان میزان روی پیکره جامعه بشری زخمی ایجاد می‌کنند که افراد دیگر می‌توانند آن زخم را عمیق‌تر کنند که بعد از مدتی تبدیل به یک زخم چرکی و عفونی می‌شود که زمان، انرژی و همت بسیار زیادی می‌خواهد که بتوان آن زخم را درمان کرد و در نهایت هم جای آن زخم باقی خواهد ماند.

اگر نگاه اجمالی به کارنامه‌تان داشته باشید آیا راضی هستید از این که وارد حرفه اجرا شدید؟

جمله‌ای هست که می‌گوید به این نگاه نکن که زلزله قبلی که در زندگی‌ات پیش آمده چقدر ساختار ذهنی و روحی و شکل زندگی‌ات را تغییر داده است. به این فکر کن که نوسازی که بعد از آن زلزله در باور، اراده، ایمان و ذهنیت صورت گرفته چقدر اصولی و اساسی و پایه‌ای بوده است. فکر می‌کنم اگر ما این ناکامی‌ها، زلزله‌ها، دشواری‌ها و چالش‌ها را پشت سر نگذاریم به نوعی از لحاظ روحی لوس و نازپرورده می‌شویم. دنیایی که در آن چالش نیست و همه چیز را خیلی راحت در اختیار افراد قرار می‌دهد دنیای مطلوب من نیست. در سفری که رفتم خیلی چیزها یاد گرفتم، بسیاری از این ناملایمت‌ها بوده که موجب شده خلاقیت‌ها شکل بگیرد، بسیاری از این دشواری‌ها باعث شده که دنبال راهکار جدید بگردم، بسیاری از همین ناکامی‌ها باعث شده که من فکر کنم باید دستم را روی زانویم بگذارم و در نهایت فلان کار را خودم انجام دهم. من به کارم به عنوان یک موهبت الهی نگاه می‌کنم، زیرا بسیاری از مسائل زندگی‌ام را تحت‌الشعاع قرار داده و موجب تغییرات بزرگی در زندگی‌ام شده است. شاید خیلی از مسیرهای طبیعی زندگی من را دگرگون کرد، اما لحظه‌ای نشده که احساس کنم ناراضی هستم، زیرا هر چند ما برخلاف آنچه مردم فکر می‌کنند، پاداش مادی برای کارمان دریافت نکرده‌ایم، اما آن پاداش معنوی فوق‌العاده‌ای که می‌گیرم، یعنی همین که شما امروز می‌آیی به من لبخند می‌زنی و از گذشته‌ها به شیرینی یاد می‌کنی، همین که افرادی که مرا می‌بینند بدون این که هیچ نیازی از لحاظ مادی به من داشته باشند یا این که قرار باشد کاری برایشان انجام دهم، بدون هیچ ملاحظه و بدون هیچ نیازی می‌گویند که دوستم دارند و می‌گویند که من در شکل دادن لحظات خوب کودکی‌شان دخیل بوده‌ام، فکر می‌کنم همین برای یک عمر و برای این که یک نفر از حرکتی که انجام داده راضی باشد، کفایت می‌کند. بنابراین از کل این پروسه با همه ناکامی‌ها و دشواری‌ها و همچنین خوبی‌ها و شیرینی‌هایش لذت می‌برم.

با توجه به این که شما به صورت اتفاقی وارد کار اجرا شدید، آیا آن روزها فکر می‌کردید به جایگاهی برسید که روزی نوستالژی باشید برای بچه‌های دهه ۵۰ و ۶۰ که روزهای جنگ را می‌گذراندند و آن روزها هیچ چیز نداشتند بجز دو شبکه تلویزیونی. آیا آن زمان که دبیرستانی بودید و کار را شروع کردید، چنین موقعیتی را تصور می‌کردید؟

من دختری بودم از یک طبقه متوسط و تمام محدودیت‌ها و امکانات دختری متعلق به آن طبقه در زندگی من هم وجود داشت و رویاهای زیادی برای خودم داشتم، ولی هیچ وقت تصور نمی‌کردم رویاهایم این میزان همگانی شود و ابعاد گسترده‌ای پیدا کند و اینقدر آرزوهایم، گذشته‌ام و آینده‌ام به تعداد زیادی از افراد پیوند بخورد. من به عنوان یک دختر نوجوان مثل بسیاری از نوجوان‌های دیگر در آن زمان به خودم و آینده‌ام و آرزوهایم فکر می‌کردم و این که چطور یک زندگی بسازم که حداقل برای خودم و اطرافیانم و آنهایی که می‌شناسمشان مفید باشد و به دیگران ضربه نزنم و تا جایی که می‌توانم به دیگران کمک کنم، ولی در واقع در موقعیتی قرار گرفتم که مسئولیت بسیار عظیمی را روی شانه‌هایم گذاشت و از آن زمان این حس همیشه با من هست که یک خانواده بزرگ دارم که در یک مملکت و حتی در سطح دنیا گسترده و پراکنده هستند و سرنوشت من کاملا به سرنوشت آنها گره‌خورده است و علت این که حالا به این میزان دارم از تاثیرگذاری آدم‌ها روی هم صحبت می‌کنم دقیقا همین است. این که ما بخواهیم یا نخواهیم با هر نوع عکس‌العمل و هر کار خوب یا بدی روی زندگی هم تاثیر می‌گذاریم. چندی پیش فیلمی دیدم که فوق‌العاده بود. خیلی ساده یک نفر در ماشینش را باز کرد زباله‌ای را به بیرون پرت کرد و بعد در را بست و رفت. این زباله رفت و لای چرخ یک ماشین دیگر گیر کرد و موجب یک تصادف عظیمی شد. در این تصادف عده‌ای همدیگر را محکوم کردند، بعد یک قتل صورت گرفت، بعد یک عده با هم دشمن شدند و مقوله انتقام‌گیری پیش آمد. خیلی جالب بود، اتفاق‌ها به یکدیگر متصل می‌شد و می‌دیدیم آن شخصی که زباله را پرت کرد داشت زندگی‌اش را می‌کرد بدون این که بداند چه میزان تاثیر گذاشته است. الان فقط من نیستم که با شغل و ارتباطات گسترده‌ای که دارم اینقدر زندگی‌ام به زندگی دیگران گره‌خورده است. اگر کمی بیشتر دقت کنیم و از شتابی که دچارش شده‌ایم و معلوم نیست به دنبال چه می‌دویم چند لحظه دست برداریم و نگاه کنیم به این که حالا که این همه دویده‌ام، پشت سرمان چه چیزی باقی گذاشته‌ایم؟ پیامدهایش چه بوده است؟ و حالا پیامدهایش درست یا غلط، آیا می‌خواهم در آینده هم همین مسیر را ادامه دهم؟ آیا می‌خواهم همین طور زباله‌ها را بریزم و بروم یا این که می‌خواهم تلاش کنم در آینده تمام زباله‌هایی را هم که ریخته‌ام پاک کنم تا مسیر برای آنهایی که قرار است این راه را بروند هموار شود. حداقل بیاییم به خاطر بچه‌های خودمان که دوستشان داریم به این تاثیرات متقابلی که روی هم می‌گذاریم فکر کنیم. بنابراین می‌شود کاری کرد که توابع خوبش فوق‌العاده باشد، فقط باید کمی خلاقیت و کمی همت داشت. تا کی می‌خواهیم به ایفای این نقش اشتباه ادامه دهیم؟ ما همه تحت فشار و شرایط سخت هستیم، در نقاط مختلف دنیا هم هر کسی به نوعی با مشکلاتی درگیر است، یک جاهایی زندگی سخت‌تر و یک جاهایی زندگی ساده‌تر است، ولی ما می‌توانیم زندگی را برای خودمان سخت‌تر نکنیم. اگر قرار باشد ما دائم بگوییم ما قربانی هستیم مسئولیت این همه خلاف به گردن چه کسی می‌افتد؟ من به هیچ عنوان آدمی معتقد به قضا و قدر نیستم، ولی معتقدم اگر کسی اهل درس‌گرفتن باشد، زندگی‌اش پر از معجزه‌های کوچک است و اگر از این معجزه‌ها درس بگیری خودت هم می‌توانی معجزه‌ساز شوی. معجزه نباید حتما غیرقابل باور باشد. همین که می‌توانی یک لبخند روی لب یک نفر بنشانی و حال کسی را کمی بهتر کنی معجزه است.

دماغت چاقه! شوخی بامزه‌ای نبود

گیتی خامنه با این که آدم‌ها را به شکل غلط بزرگ کرده و در حقیقت ستاره‌سازی کنیم، میانه خوبی ندارد، زیرا فکر می‌کند خیلی خوب است به هم احترام بگذاریم، نقاط مثبت یکدیگر را ببینیم و آن را یادآوری و تقویت کنیم. او معتقد است همه آدم‌ها هر کدام به نوعی دیدنی، شنیدنی و یادگرفتنی هستند. او در بیان خاطراتش می‌گوید یک روز مادر کودکی پیش من آمد و گفت: خانم خامنه بچه من شما را خیلی دوست دارد، عاشق شماست و... من کمی با آن بچه حرف زدم و گفتم: خوبی؟ گفت: آره خوبم. اگر یادتان باشد یکی از حرف‌هایی که من آن موقع می‌زدم این بود که می‌گفتم: بچه‌ها دماغتون چاقه؟ بر همان اساس به آن بچه هم گفتم: دماغت چاقه؟ بچه برگشت با تعجب نگاهی به مادرش کرد و گفت: مامان این خانومه دیوونه است؟ مادرش با کلی خجالت و شرمندگی و عذرخواهی گفت: ای وای ببخشید، عذر می‌خواهم، این چه حرفی بود زدی و...؟ بعد بچه گفت: آخه ببین چه حرفایی می‌زنه و من در آن لحظه فهمیدم که اولا صداقت بچگانه چقدر قشنگ است و دوم این که یاد گرفتم من با وجود این که می‌گویم دارم با بچه‌ها کار می‌کنم، اما هنوز چیزهای زیادی هست که باید از بچه‌ها یاد بگیرم. هنوز شیوه شوخی‌کردن با بچه‌ها را باید بیاموزم و تمرین کنم. هنوز باید بدانم بچه‌ها از چه چیزهایی ممکن است لذت ببرند و از چه چیزهایی آزرده شوند.

منبع: جام جم آنلاین

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت