خداوند آقاي گارسيا ماركز را حفظ كند. او مثل جواهرسازي كه بلد است دل مشتريهاي دست به نقد پشت ويترين را به دست بياورد، به خوبي ميداند چگونه كلمات را پشت هم بچيند و از رقص متوازن جملات چه مفهومي بيرون بكشد. گابو از آن دست نويسندههايي است كه كلمات را گلچين ميكنند. او عين شعبده بازي كه كلاهش را جلوي همه برميدارد و از توي آن يك
نسخه جادويي بيرون ميكشد، روشهاي منحصربهفرد نويسندگي را مو به مو ميشناسد، براي همين با كمترين و درستترين كلمات چيزهايي مينويسد كه نتيجه يك عمر كار طاقتفرساي ادبي است. نميدانم مخاطب اين مطلب كتاب يادداشتهاي پنج ساله را مطالعه كرده است يا نه، در اين كتاب چند نوشته درباره جشنوارههاي ادبي وجود دارد كه معلوم است نتيجه يك تجربه جدي چندين و چند ساله در عرصه فعاليتهاي فرهنگي است. او تلويحا جوايز ادبي را ساخته و پرداخته ناشران ميداند و معتقد است نويسندگان -بهويژه نويسندگان جوان- نبايد اين جشنوارهها را جدي بگيرند. مسلما تجربه گارسيا ماركز مبتني بر واقعيت روشني است كه ظرف اين سالها به دست
آمده است، ولي نبايد فراموش كرد او در فضايي پرورش يافته است كه نويسندگانش با موانع غيراصولي و فرساينده چاپ كتاب روبهرو نيستند. براي همين بايد به او حق داد اگر به مسائل فرعي بازار چاپ و نشر كتاب بپردازد، از جشنوارههاي ادبي بد بگويد يا روشهاي كاسبكارانه ناشران را به باد انتقاد بگيرد. او نه از تيراژ دويست نسخهاي كتاب چيزي شنيده نه از فصل ورشكستگي ناشران خصوصي. من نميدانم اگر نويسنده «عشق در زمان وبا» تجربه چاپ كتاب در كشور ما را داشت، با چه مخاطراتي دست و پنجه نرم ميكرد. افسرده ميشد، نويسندگي را كنار ميگذاشت يا سعي ميكرد در بازار فرهنگي كشور، شغل بخور نميري براي خود دست و پا كند؟ واقعيت اين است كه دولتها ميآيند و ميروند، جشنوارهها و جوايز ادبي به فراموشي سپرده ميشوند و تاريخ مثل قطاري كه روي ريل افتاده باشد، به راه خود ادامه ميدهد. با اين حال نويسندگان اگر كتاب در خوري نوشته باشند ميدانند كه جايشان در حافظه فرهنگي يك كشور محفوظ ميماند. به شرط آنكه سياستگذاران فرهنگي كشور اجازه بدهند نويسندگان نوشتههاي تلمبار شده را از داخل كشوي ميزهاي تحريرشان بيرون بياورند و با خيال تخت روي ميز ناشر
بگذارند؛ به شرط آنكه سر بهانههاي واهي، ناشران را از چاپ كتاب نااميد نكنند. من شك ندارم هيچ نويسنده و شاعري نيست كه صرفا براي پول بنويسد. نويسنده با نوشتن زنده است، مثل ماهي كه امكان ادامه حياتش به وجود آبهاي سالم بستگي دارد. نويسندهاي كه براي رسيدن به چيزي بيرون از سرزمين با شكوه كلمات مينويسد، شايد نويسنده خوبي باشد ولي لذت نوشتن را درك نخواهد كرد. بديهي است كسي كه مينويسد حرفي براي گفتن دارد يا ميخواهد موضوعي را به مخاطب حالي كند يا اينكه قصه خوبي در چنته دارد و دوست دارد آن را براي ديگران تعريف كند. نويسنده غير حرفهاي حتي ممكن است در نوشتههايش حرفهاي خوب و مهمي بزند ولي چون فقط وقتي دست به قلم ميبرد كه موضوع مهمي به ذهنش رسيده باشد، سخت ميتواند با ذات نوشتن يكي شود. در صورتي كه نويسنده با نوشتن مثل غذا خوردن، راه رفتن يا حمام كردن تا ميكند، يعني مينويسد چون نياز به نوشتن دارد و پشت هم چيدن كلمات برايش مثل نفس كشيدن است. به همين خاطر مشخص است كه امرار معاش صرف نميتواند اولويت نويسندگان و شاعران باشد چرا كه در اين صورت ميتوانستند شغلي انتخاب كنند كه منافع مالي بيشتري برايشان داشته باشد.
ولي در عين حال اجراي سياستهاي درست فرهنگي و بهدنبال آن رونق بازار نشر هيچ هنري كه نداشته باشد دستكم ميتواند قسمتي از نگرانيهاي مادي نويسندگان را برطرف كند ولو اينكه نويسندگان شرمشان بيايد اين موضوع را به زبان بياورند. در كشوري كه با وضع بازار نشر و تيراژ ناچيز كتابهايش، نويسنده حرفهاي بودن تقريبا غيرممكن است. لااقل اگر نميتوانيم براي تامين معيشت آنها چارهاي بينديشيم، با سختگيريهاي بيدليل جلوي پايشان سنگ نيندازيم.
دیدگاه تان را بنویسید