رونمایی ازتقریظ رهبری برکتاب«لشکر خوبان»

کد خبر: 292653

تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب «لشکر خوبان» نوشته معصومه سپهری رونمایی شد. معظم‌له در رابطه با این اثر فرموده‌اند: «این کتاب «لشکرخوبان» پر است از اعجاب و عظمت ناگفته‌ رزمندگان غواص و اطلاعات عملیات جنگ.»

تسنیم: مراسم رونمایی از تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب «لشکر خوبان»، نوشته معصومه سپهری عصر امروز، 15 مهر ماه، با حضور جمعی از شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی در تالار وزارت کشور برگزار شد. این مراسم به همت مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی -دفتر حفظ و نشر آثار آیت‌الله العظمی خامنه‌ای- برگزار شده بود. این مراسم با حضور حجت‌الاسلام و المسلمین احمدی و همدانی، از مسئولان دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب و معصومه سپهری، نویسنده و راوی کتاب برگزار شد. در ادامه متن تقریظ مقام معظم رهبری به همراه یک جلد کلام‌الله مجید به نویسنده و راوی «لشکر خوبان» اهدا شد. همچنین فیلم کوتاهی از دیدار دست‌اندرکاران این اثر با رهبر معظم انقلاب که ظهر امروز برگزار شده بود، پخش شد. «لشکر خوبان» کتاب خاطرات مهدیقلی رضایی از واحد اطلاعات عملیات لشکر 31 عاشورا در دوران دفاع مقدس است که توسط معصومه سپهری به رشته‌ تحریر در آمده است. در بخش‌هایی از این کتاب در بخش مجروحیت رضایی می‌خوانیم: «لحظه‌های بیکاری در منطقه هلالی قامیش در قرارگاه تاکتیکی گاهی با برف‌بازی و سرخوردن روی پستی بلندی‌های اطراف مقر پر می‌شد. نشاط و سر و صدای بچه‌ها در برف‌بازی، همه را برای تماشا هم که شده از سنگرها بیرون می‌کشید. آن روز من هم در حالی که اورکتم را روی دوشم انداخته و جلوی سنگر ایستاده بودم، بچه‌ها را که محوطه قرارگاه را پر از گلوله‌های برفی کرده بودند، نگاه کردم. بچه‌ها حتی به تماشاچی‌ها هم رحم نمی‌کردند و به این ترتیب، همه ناخودآگاه وارد این بازی برفی شده بودند. جلوی سنگر دست به کمر ایستاده بودم که ناگهان چیز سفتی به سینه‌ام خورد! خیلی دردم آمد. دستم را روی سینه گذاشتم و داد زدم: «بی انصافا، چرا به این محکمی می‌زنین؟» بازی متوقف شد. والله، ما فقط به تو یکی گلوله برفی ننداختیم .... این جواب مشترک بچه‌ها بود. یکی دو نفر که کنارم بودند نیز پرتاب گلوله برفی به سوی مرا انکار کردند اما سینه‌ام همچنان درد می‌کرد و من تازه متوجه شدم چیزی گرم دارد به دستم می‌خورد. نگاه کردم و خون را دیدم که از لای انگشت‌هایم بیرون می‌زد. یعنی چی؟!... همه دور مرا گرفتند. کریم عظیمی و اکبر ترمان لباسم را بالا زدند و ازچیزی که دیدیم، همه به خنده افتادیم. گلوله‌ای بعد از سوراخ کردن آنچه در جیبم داشتم، وارد سینه‌ام شده و همانجا نشسته بود!...».
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت