قرار نيست همه آثار فاخر باشند
قرار نيست همه آثار فاخر باشند. گاهي کافي است در همان زمانِ ارائه، مخاطب درگير شود و لذت ببرد؛ همين.
3 پس از سريال «گاوصندوق» كه حضور موفقي هم در آن داشتي پيش بيني مي شد در تلويزيون پررنگ تر ديده شوي اما اين اتفاق رخ نداد، چرا؟ پيشنهاد نداشتي يا تئاتر و سينما را ترجيح دادي؟
ـ ارجحيّت براي من در کارِ بهتر است، فرقي ندارد در كدام رسانه. تلويزيون همان قدر برايم جدي است كه تئاتر و سينما. پيشنهاد هاي تلويزيوني اي که در اين مدّت داشتم چندان چنگي به دل نمي زد.
3 با وسواس بسيارِ يك بازيگر پرتوقع يا با يك حد معمولي از سختگيري؟
ـ وسواسِ زياد ندارم. آيا سريال «گاو صندوق» يك سريال عجيب بود؟ نه! قصه اي جذاب داشت كه ته داشت و سر؛ در کنار يک گروه بسيار خوب و حرفه اي!
3 البته در تلويزيون گاهي آثار فاخر و ماندگاري توليد شده كه تاريخش با اين روزهاي تلويزيون فاصله بعيدي دارد.
ـ قرار نيست همه آثار فاخر باشند. گاهي کافي ا ست در همان زمانِ ارائه، مخاطب درگير شود و لذت ببرد؛ همين. هروقت گروهي خودش را جدي گرفته و بودجه اش هم بوده، اثري ماندگار خلق شده. اگر هم کساني اثر خود را جدي نگرفته اند، چه با بودجه و چه بي بودجه محصول خوب نشده.
3 آخر خيلي از همكارانت در انتخاب يك پيشنهاد سينمايي وسواس بسيار دارند اما در تلويزيون نه. مي گويند تلويزيون است ديگر! مي رويم و دستمزدي مي گيريم و در اين شرايط مي زنيم به زخم زندگي!
ـ آهان! من با اين جمله كه «تلويزيون است ديگر» خيلي مشكل دارم! يعني چه! كار در تلويزيون هم جزو کارنامه کاريِ ماست! چه مي شود يا به عبارت بهتر، خود تلويزيون چه مي كند كه كساني آن را جدي نمي گيرند؛ تهيه كننده، كارگردان، بازيگر و شما كه خبرنگار اين حوزه هستي! من اين گونه فكر نمي كنم. براي من تلويزيون هم همان قدر جدّي است. ما در همين تلويزيون «نيمكت» كار كرديم، مجموعه نمايش هاي کوتاه تلويزيوني، براي گروه خانواده. اما نگفتيم چون مخاطب مان خانم خانه دار است کم بگذاريم. هملت در پاسخِ کسي که گفته «در شأن دسته بازيگران از ايشان پذيرايي مي كنيم» مي گويد «در شأن من از آنها پذيرايي كنيد!». معتقدم هر جا كه كار مي كنيم بايد در شأن خودمان كار كنيم، نوع رسانه نبايد براي مان تفاوتي داشته باشد.
3 و با اين همه سختگيري در سريال «اولين انتخاب» بازي کردي؟ مجموعه اي كه در برخي لحظاتش مخاطب را مي خنداند اما پر از ايراد است. ايرادهايي كه مطمئناً هم نويسنده، هم كارگردان، هم بازيگران و هم تهيه كننده اش از آن بي اطلاع نيستند كه البته اميدوارم اين گونه باشد!
ـ من در اين جا اعتماد كردم به دوستاني كه از قبل با آنها همكاري داشتم. يا نام هايي که مي شناختم. پيش تر با تينا پاكروان در فيلم آقاي بيضايي همكار بوديم و گمان مي كردم نگاه مان به کيفيتِ کارِ هنري نزديک است. ايشان مرا به کار معرفي کردند. آقاي صباغ زاده را از نزديک نمي شناختم اما برايم كارگردان «خانه خلوت» بود و «سناتور»؛ فيلم هايي که دوست داشتم.
3 جالب است! اولين بار است كه مي شنوم بازيگري براي حضور در كاري به دنبال اشتراك نظر و عقيده با مديرتوليد پروژه است؟
ـ به دنبالش نبودم، به گمانم وجود داشت، چون آشناييِ من با تينا پاکروان در کار آقاي بيضايي بود. تصورم هنرمندي بود که در توليد هم فعال است. من که در دنياي توليد نابلدم، ولي طبقِ گفته ايشان ـ که مدرسِ دانشگاه هم هستند و درنتيجه بسيار بهتر از من اين حرفه را بلدند ـ نگاهِ توليدي از نگاهِ هنري جداست و ارزشِ هنري لزوماً دغدغه توليد نيست. اين را بعدتر از ايشان شنيدم و معنيِ نظرش را دريافتم.
3 فيلمنامه عباس نعمتي با چه فاكتورهايي تو را با اين نگاه ريزبينانه ات ترغيب به همكاري كرد؟
ـ نمي شناختم شان. گفتند كارهاي موفقي براي تلويزيون نوشته و ... .
3 بله عباس نعمتي کارهاي خوبي در كارنامه دارد. نمونه اش سريال «تكيه بر باد»،«اولين شب آرامش» و... ولي نه در اين ژانرِ خطرناك كه قطعاً نيازمند دقت و سليقه اي خاص است. با خواندن چند قسمت آماده فيلمنامه حضور در سريال را پذيرفتي؟
ـ چهار قسمت از فيلمنامه آماده بود و من خواندمش ضعيف بود. ولي تينا پاكروان گفت قرار است بازنويسي شود و اين چيزي است که فعلاً به تلويزيون ارائه شده. از طرفي گفتند دارند با آقاي كيانيان، خانم مهين ترابي، آقاي پورصميمي، خانم لادن مستوفي و... مذاکره مي کنند. اين يعني يک گروهِ خوب و تقريباً همفکر و فراموش نشود که كارگردان، سازنده «خانه خلوت» بود. روز اول تصويربرداري ديدم فيلمنامه اصلاً تغيير نكرده، همان 4 قسمت را بدون بازنويسي داريم مي گيريم.
3 فيلمنامه اي كه خواندي به عنوان يك سريال طنز تلويزيوني پيشنهاد شد؟
ـ مي گفتند قرار است با نمك و مفرّح باشد. روي كاغذ که مفرّح نبود. من اعتقاد دارم همه چيز از كاغذ شروع مي شود. فيلمنامه كمدي حتي روي كاغذ هم تو را مي خنداند. من صداي قهقهه هاي پدرم را هنگام خواندن رُمان «دايي جان ناپلئون» فراموش نمي كنم؛ تازه در دهه شصت، 10 سال بعد از ديدن سريال! نمايشنامه «پسر طلاها»ي نيل سايمون را بخوانيد قهقهه مي زنيد. فيلمنامه فيلم توقيف شده آقاي كمال تبريزي (پاداش)، نوشته محمد رحمانيان روي كاغذ مي خنداندتان! در آن چهار قسمت که هيچ نشاني از خنده نبود، يا دست کم من نخنديدم. اما بازي ديگر شروع شده بود...
3 به نظر تو اين قصه منطقي پيش مي رود؟
- به نظر من هم منطقي نبود ولي دوستان در جواب گفتند كمدي كه منطق ندارد.
3 اين جواب براي تو منطقي بود؟
ـ اين پاسخ با همه آن چه تا آن روز آموخته بودم منافات داشت: کمدي منطق ندارد! حالا يا منظورشان اين کمدي بود، يا در كل اين عقيده را داشتند يا در آن زمان ترجيح دادند با اين پاسخ از سدِّ سؤالات يک بازيگرِ فضول که دارد در کار کارگردان يا نويسنده دخالت مي کند، بگذرند! اما اين گفت وگوها در نهايت جدي و قرار شد بازيگران پيشنهادهايي بدهند تا كار بهتر پيش برود. راه حل بدي نبود، گرچه به نظرم پيشنهاد دادن وظيفه بازيگر نيست، وظيفه اش اجراي درست و درخشانِ آن چيزي است كه پيش تر نويسنده سعي کرده به بهترين شکل بنويسدش. بايد نقش را ـ اگر نقش باشد ـ از فيلمنامه بردارد و فربه تر و بهتر اجرايش كند. كار بازيگر نگارش متن نيست. من الان در كار آقاي رحمانيان بازي مي كنم «واو» را حق ندارم تغيير بدهم. در جايي مي گويم «آره... كبوترخونه خوبه... خيلي خوبه». در يك تمرين «آره» را نگفتم، فريادش بلند شد. چون پيش تر نه فقط به واژه که حتّي به وزن جمله هم فکر کرده و همه پس و پيش ها و امکاناتِ ديگرش را امتحان كرده. ولي وقتي متن کاستي دارد راهي جز ورود بازيگر به اين حيطه نيست.
3 در اين شرايط تو مي ماني و كارگردان و اين كه چقدر دست تو را در اجرا باز مي گذارد!
ـ خوشبختانه آقاي صباغ زاده بعد از مدّتي، به من اعتماد كرد. با هم كار نكرده بوديم و شناختي از هم نداشتيم. ايشان در ابتدا كارگردان سفت و محكمي هستند، يعني اين كه راحت با پيشنهادها كنار نمي آيند و آن را دخالت در کارِ خود مي دانند، ولي بالاخره اعتماد كردند. در ماه هاي آخر بيشتر روي فيلمنامه صحبت مي كرديم و سعي مي كرديم اگر مي شود چيزي را بهتر كرد، انجام دهيم. نتيجه اش بخش هايي است كه تماشاگر امروز از ديدن آن لذت ببرد. از واكنش ها مي شود حدس زد تماشاگراني كه خيلي به دنبال منطقِ قصه نبوده اند با سريال ارتباط برقرار كرده اند.
3 اين سوآل را بدون در نظر گرفتن اين كه بازيگر سريال «اولين انتخاب» بودي جواب بده!
ـ حتماً... تا اين لحظه هم همين بوده! (مي خندد.)
3 به نظر تو ممكن است يك سريال طنز، بدون فيلمنامه خوب، تيم بازيگري باسابقه در اين ژانر و كارگرداني كه پيش از اين طنز تلويزيوني را تجربه نكرده، سلامت به ساحل برسد؟
ـ (مي خندد) اگر منظورت من هستم، من كار كمدي كرده ام...
3 نه، تو را با چند نمايش روي صحنه در اين ژانر ديده ام، اما برخي از بازيگران اين سريال در اين ژانر هيچ سابقه اي ندارند؛ هر چند در ژانرهاي ديگر آثار موفقي داشته اند و اصولاً بازيگران بدي نيستند.
ـ هيچ بازيگري در جهان همه گونه ها را از قبل تجربه نکرده! موقعيتي پيش آمده تا براي اولين بار تجربه کند. ولي گمانم در اين سريال اگر چنين چيزي باشد، آن بازيگر نقش اصلي ندارد و حضورش حاشيه اي است.
3 مثلاً لاله اسكندري در سريال «اولين انتخاب» نقش حاشيه اي دارد؟
ـ او زنِ اصليِ سريال است، ولي مسئله عنوان يا حضور نيست، مسئله تأثيرگذاري در قصه است. شخصيّتِ سوسن اتفاق ساز نيست. اين گله اي بود كه خودِ لاله اسکندري هم مدام در طول تصويربرداري داشت. در واقع زنانِ اين سريال، به غير از مادر و در بخشي عمه، كارِ خاصي نمي كنند. شهره لرستاني حرف قشنگي مي زد. مي گفت تصور بعضي ها از زن همين است كه حق حرف زدن ندارد مگر اين كه مادر باشد! شايد اين مسئله آگاهانه اتفاق نيفتاده و يا دلايلي داشته که من بي خبرم، ولي خيلي براي او نمي نوشتند. به همين دليل بازي هاي دو خواهر ـ لاله اسكندري و سحر آربين ـ بامز گي ها يا لجبازي هايشان و... بيش تر با قريحه بازيگريِ خودشان ساخته شده چون در فيلمنامه آنها عامل و كنش گر نيستند...
3 اجازه بده من هم با تو مخالفت کنم، چرا كه اكثراً در آثار موفق كمدي دنيا، زوج كميك است كه موفق مي شود. در واقع حتي كسي كه فاعل يا عامل اتفاق در يك اثر كمدي نيست بايد توانايي اين پاسكاري را داشته باشد.
ـ بله، حتماً بايد اين بده بستان باشد. بدونِ آن بازي شکل نمي گيرد.
3 خيلي ها معتقدند در اين سريال تو به اين سمت رفتي كه گليم خودت را از آب بيرون بكشي. فكري كه شايد به ذهن بازيگران ديگر نيز خطور كرده باشد.
ـ در همان هفته اول که گفتند کمدي منطق ندارد، يا وقتي همراه با لاله اسکندري سرِ فيلمنامه با کارگردان بحثِ فنّي مي کرديم، بقيه بازيگراني که بودند بي تفاوت نگاه مان مي کردند و درنهايت يک بازيگرِ قديمي که پيشينه بدي هم ندارد، مرا کنار کشيد و گفت «اعصابتو خورد نکن، من که از اولشم هيچ قسمتي رو نخوندم!» فهميدم که بايد گليم خودم را از آب بيرون بكشم. چون در آموزه هاي من همه آثار دراماتيک، از جمله كمدي، بايد منطقِ درستِ خود را داشته باشد.
3 به خصوص اين كه كمديِ اين سريال در زندگي واقعي و فضاي رئاليستيک اتفاق مي افتد اگرچه کارگردان معتقد است حساس نباشيم. اما از لحظه اي كه مسعود با گذشت چند قسمت از خانه دكتر نمي رود و هر بار که مي رود با بهانه اي غيردراماتيک بازمي گردد، ديگر بي منطقيِ كار، توي چشم مي زند. درحالي كه نوشتن قصه اي منطقي براي نگاه داشتن مسعود در خانه دکتر كار چندان سختي نبود.
ـ اصلاً كار سختي نبود فقط بايد پيشتر به آن فكر مي شد. در نهايت، بحث و همفکري با نويسنده، به يك قسمت صفر انجاميد که آن خانواده به من (مسعود) احتياج داشته باشند چون در غير اين صورت مي توانستند در قسمت سوم مرا از خانه بيرون بياندازند! ببينيد، اين جاست که مي گويم تلويزيون خودش خودش را بي اعتبار مي کند. وقتي فقط توليد اهميت پيدا مي کند، نه اين که چه دارد توليد مي شود، اين گونه مي شود. و به اين ترتيب استعدادهايي مثل همين نويسنده يا گروهِ اجراييِ همين کار، نمي توانند در اندازه هاي واقعي شان ظاهر شوند. مي شد منتظر ماند ابتدا فيلمنامه کامل و بعد توليد شروع شود. مخصوصاً که از همان ماهِ اول معلوم بود سريال به ماه رمضان نمي رسد. باور کنيد همه چيز به فيلمنامه برمي گردد. همين لاله اسكندري که گفتيد واقعاً تلاش كرد کمدين خوبي باشد، اما بهترين بازيگرِ جهان هم در بسترِ ناآماده کار عجيبي نمي تواند بکند. تهش اين که مثل شهره لرستاني، با هوش و تجربه اش، از يك كنش معمولي، لحظه اي جذاب دربياورد اما با همه بخش ها و در همه لحظات که نمي شود اين کار را کرد.
3 انگار لرستاني با جنس بازي اش، نويسنده را مجبور كرده تا برايش بنويسد؟
ـ دقيقاً. لاله اسکندري هم خيلي تلاش کرد تا نقشش کنش گر شود؛ هم در بازي و هم در بحث هايش با نويسنده.
3 البته تو يك شوخي هم با ميميك صورت اسکندري در قسمت اول داشتي.
ـ اين همان قسمتِ صفر است که گفتم. زماني آن را گرفتيم که حدود 6 قسمت بازي کرده بوديم و با بازيِ لاله آشنا شده بودم. حدس مي زدم احتمالاً اين شوخي مي تواند بامزّه باشد (مي خندد).
3 اسکندري ناراحت نشد؟
ـ اميدوارم ناراحت نشده باشد. اگر اين نوع بازيِ لاله اسکندري، با ميميك هاي حدّاقل، جزو استراتژي بازي و آگاهانه در جهتِ نقش باشد، آن بازيِ من هم به توجيهِ اين انتخابِ جنسِ بازي کمک مي کند و بامزّه هم مي شود.
3 از جايي كم كم لحن سريال تغيير مي كند و انگار از يك فيلم خانوادگي به يك اثر جنايي تبديل مي شود! از ابتدا سيناپس كاملي نداشتيد كه بتوانيد اين تغيير ژانر را در كارتان لحاظ كنيد؟
ـ هميشه مي گفتند هست ولي من هيچ گاه نديدمش! اگر بود هم فرقي نمي کرد چون مدام تغيير کرد و كسي به چيزي ـ اگر هم بود ـ وفادار نبود. تازه عباس (نعمتي) بعداً به من گفت که فيلمنامه اش را مدام تغيير مي داده اند و خيلي از شوخي هايي که نوشته را حذف مي کردند. اما نتيجه اين که من نمي توانستم يك برنامه ريزيِ کامل براي بازي ام داشته باشم. چون معلوم نبود اين شخصيت از نقطه الف قرار است به کجا برسد. اگر از ابتدا مي دانستيم که لحن اثر قرار است تغيير کند شايد بازي ها را جور ديگري طراحي مي کرديم و نه فقط بازي که در دكوپاژ و نورپردازي و... هم تغيير ايجاد مي شد. به هرحال کسي مسئوليتِ اين نابساماني را نمي پذيرفت (مي خندد). درنتيجه راهي نبود جز اين که در لحظه، آفرينش لحظه بانمكي را خلق مي كرديم و به هيچ وجه به منطق آن فكر نمي كرديم. اين باعث شده تماشاگر يك جور سر به هوا بودن (نه به معناي منفي اش) در شخصيّت ببيند كه از سوي من كاملاً آگاهانه است. وقتي ديدم نمي توانم با علم و دقّت به سراغ نقش بروم تصميم گرفتم با شلختگي بروم. يعني بدون توجه به منطق و تنها به قصد خلق لحظه. اين رويکرد ممکن است تماشاگر را جذب کند اما از چشم آدم متخصص دور نمي ماند. چندروز پيش حبيب رضايي گفت «يك سكانس از سريالتو ديدم كه خيلي بانمك بودي ولي نفهميدم چرا داري در آن موقعيّت سوت مي زني!» گفتم «چون سوت بامزّه اش مي کرد پس منطق را به نمک فروختم!»
3 سؤال قبلي را جواب ندادي! بالاخره تو هم اعتقاد داري بازيگران اين سريال به درستي كنار هم انتخاب نشده اند، يا نه، به نظرت درست اند؟!
ـ مخالف نيستم. هرکدام مان از فرهنگ ها و آموزه هاي متفاوت بازيگري مي آمديم. متن قسمت هاي جلوتر وجود نداشت، درنتيجه كارگردان درگير مسائلي غير از كارگرداني مي شد و گرچه در بخش فني (تصويربرداري، صدابرداري و...) افراد درجه يكي مثل آقايان کلايه و ميرشکاري کنارش بودند، به همان نسبت در توليد و برنامه ريزي يارانش قوي نبودند و گاهي اصلاً نبودند! كارگردان فرصت يكدست كردن گروه را نداشت و گاهي اوقات تمرين با بازيگران تمرين سكانس و بازيگري و جذاب کردنِ لحظه نبود، بلکه تمرينِ حفظ كردن ديالوگ ها بود. من اگر بازيگري باشم با حافظه ضعيف، خودم را ملزم مي كنم شب قبل جمله هايم را حفظ كنم. البته اگر متني وجود داشته باشد ولي متأسفانه به دليلِ تنبلي و يا جدّي نگرفتنِ تلويزيون، همه چيز از طرفِ اين دست از بازيگران به زمانِ تصويربرداري موکول مي شد.
3 بوده اند سريال هايي كه مثل «اولين انتخاب» متن آماده نداشته اند اما تيم بازيگري كار را به سلامت به مقصد رسانده .
ـ احتمالاً بازيگرانش تقريباً از يك فرهنگ آمده اند يا تقريباً از يك نسل بازيگري هستند يا اگر خيلي متفاوت بوده اند (مثل کارِ ما)، کارگردان فرصت همخوان کردنِ آن ها را داشته. مثلاً در سريال «پايتخت» اين همخواني موجود است. بازيگر خوبي مثل عليرضا خمسه كه از نسل ديگري است (البته با همان فرهنگ و همان نگاهِ دانش آموخته به بازيگري) به راحتي در كنار گروهي از نسلي ديگر حل مي شود و به محصولي شيرين مي انجامد... در همين سريالِ خودمان، هم هرگاه با بازيگراني مثل شهره لرستاني، رامتين خداپناهي يا زهير ياري که مسائل اوليه بازيگري مثل حفظ کردن را رد کرده بودند روبه رو بودم، بين مان بحث بازيگرانه شکل مي گرفت. تلاش مي كرديم سكانس بامزه تر شود. يا آقاي عبدي. من بسيار با ايشان راحت بودم گرچه کساني نظر ديگري داشتند! او تقريباً حتي يک کلمه از جملاتِ متن را نگفت (مي گفت که بي مزه است!) اما به راحتي مي شد جلويش بازي کرد، چون بازيگري مي کرد و با شيرينيِ ذاتي و هوشِ حرفه اي اش از هيچ، يک چيز مي ساخت. دقيقاً به همين دليل اگر تقاضاي بازيگرانه اي از او مي کردي مثلِ يک همبازيِ درجه يک، به بهترين شکل برايت انجامش مي داد تا بازي ات بگيرد. اما اگر چيزي غير از بازي در ذهنت باشد مثلِ اسبي تندرو مي تازد و نمي گذارد حتّي نفس بکشي!
3 با مجيد مظفري رابطه ات چطور بود؟
ـ چندباري هنگامِ گريم شدن و صبحانه، از خاطراتِ بازي اش در «آسيّدکاظم»ِ محمود استادمحمّد و اين که اصلاً چگونه آن گروه شکل گرفته گفت که برايم خيلي هيجان انگيز بود، چون به شدّت به گذشته بازيگريِ ايران علاقمندم. در مواقع ديگر خيلي مزاحم شان نمي شدم، چون معمولاً مشغول استراحت بودند تا هنگامِ بازي شان آماده باشند.
3 او در گفت وگويي از بازيِ توانتقاد کرده و گفته اند که انگار تافته جدابافته اي و ريتم کاري ات را عوض کرده اي. نظرت چيست؟
ـ تقريباً مشابه همين نظر را آقاي مسعود فراستي هم درباره بازيِ من دارند و اين که از تئاتر آمده ام و... اگر فرصتي بود حتماً به اين نظرات فکر مي کنم.
3 تو توانسته اي گليم خودت را از آب بيرون بكشي و به نظرم حضور موفقي داشته اي. البته به تنهايي و نه در ارتباط با ديگر شخصيت هاي قصه، چرا كه كماكان معتقدم پاسكاري ها در سريال درنيامده و هركسي شايد به فكر گليم خودش بوده البته اگر گليمي داشته اند. حالا از حضور در سريال «اولين انتخاب» راضي هستي؟
ـ اين كه مردم در کوچه و خيابان مرا مي بينند و مي گويند ديشب با ديدن برخي از لحظات خنديده و شاد شده اند خوشحال مي شوم. اين كه خيلي ها ـ از جمله تو ـ مي گوييد توانسته ام گليمم را از آب بيرون بكشم و... خوشحال كننده است اما ناراحت کننده هم هست چون اي كاش همه گليم ها از آب بيرون بود و با محصولِ بهتري روبه رو بوديم.
3 مقصر بيرون نيامدن گليم برخي عوامل اين كار از آب، برمي گردد به انتخاب اشتباه؛ چه از سوي خودشان، چه از سوي انتخاب كننده. شايد در جنس ديگري تو هم نمي توانستي گليم خودت را به سلامت از آب بيرون بكشي. البته جداي از اين که اين گونه اشتباهات علاوه بر تأثير روي کيفيت، يك ضرر و زيان مالي هم براي پروژه دارد، آن هم در موقعيتي كه تلويزيون از بحرانِ اقتصادي رنج مي برد.
ـ تهيه كننده اين کار بسيار انسانِ شريف و خوش حسابي است، اما به نظرم ما مراقب سرمايه اش نبوديم و بي توجه به ارزشِ سلامت نگاه و اعتمادش به گروه، بيخودي لفتش داديم. اشتباهاتي که اي کاش نبود. اين که مثلاً من براي سکانسي آفيش شدم که يک ماه پيش آن را گرفته بوديم، و نه برنامه ريز و نه منشيِ صحنه و نه هيچ کسِ ديگر حواسش نبود، در هر کارِ ديگري هم ممکن است پيش بيايد و حداکثر سه ساعت عقب مان مي اندازد، اما اين گونه بي دقتي ها، وقتي تکرار مي شود، جداي از ضرر مالي براي تهيّه کننده، کم حوصلگيِ گروه و در نتيجه اُفتِ کيفيت را به همراه دارد. مخصوصاً که اين اشتباهات بي ترديد در پروژه اي که چهارماهش شش ماه به طول انجاميده، ناخواسته چندبرابر مي شود.
3 مگر مديرتوليد روي کار نظارت نداشت؟
ـ حتماً داشته، ولي از بختِ بد از همان ابتداي تصويربرداري، سرش خيلي شلوغ بود چون همزمان درگيرِ فيلم سينماييِ آقاي جيراني بود. آن فيلم هم که تمام شد، رفتِ سرِ فيلمِ آقاي کيميايي. بي ترديد درکنارِ ايشان بودن افتخاري بوده که نمي شد از آن گذشت. نتيجه اين که تقريباً سرِ «اولين انتخاب» نبود. البته خوشبختانه مديرتدارکات مان باتجربه بود و سعي مي کرد مشکلات را بين خودمان حل کند.
3 در آخر کمي از خارج از تلويزيون بگو. گويا به زودي عازم سفري هستي براي اجراي يك نمايش در ينگه دنيا؟
ـ نمايش «هملت؛ شاهزاده اندوه» نوشته محمد چرمشير را كه پيشتر در تالارسايه تئاترشهر به كارگرداني محمد عاقبتي اجرا كرده بودم، قرار است در فلوريداي آمريكا هم اجرا کنم.
3 گويا قبلاً در جشنواره «آندر د رِيدار» نيويورك هم اجرا و با استقبال فراوان مواجه شده بود.
ـ بله و اين دعوت در ادامه همان اجراست.
3 بعد از سريال «اولين انتخاب» دوباره پس از مدت ها با محمد رحمانيان براي نمايش تازه اش همكاري کردي.
ـ بله، نمايشي به نام «ترانه هاي قديمي» كه با استقبال فراوان مواجه شده، طوري كه روزي دوبار اجرا مي كنيم و چندبار هم تمديد شد.
3 انگار به خاطر تو مجبور شدند يك مقدار ديرتر اجراي اين نمايش را آغاز كنند؟
ـ بله متأسفانه. برنامه ريزِ سريالِ «اولين انتخاب» احتمالاً به دليلِ مشغله زيادِ روزهاي پايانيِ تصويربرداري و يا شايد معلوم نبودن اين که نويسنده چيز جديدي مي نويسد يا نه، تا 10 روز پس از پايان کارم به من اعلام نكرد كه كارم تمام شده. خب بسيار ممنون و البته شرمنده گروه تئاترمان هستم که درخواستِ مرا پذيرفت و اجرا را عقب انداخت.
3 و حرف آخر.
ـ اميدوارم با وجود همه سختي ها، خوشي و لبخندِ تماشاگرهايمان در اين شب ها، دعايي براي ما شود براي کارهاي بعدي مان.
منبع: بانی فیلم
دیدگاه تان را بنویسید