ایسنا: اصلا تصور نمیکردم روزی برسد که خانه سینما توسط عدهای قلیل و کم بضاعت هنری یکباره تعطیل شود. به گزارش خبرآنلاین، متن نامهی مهدی هاشمی - بازیگر مطرح سینما و تئاتر کشورمان و ایفاگر نقش «دکتر قریب» به این شرح است: عکسی دیدم روی صفحه اول روزنامه بانی فیلم. تنی چند از شریفترین و بهترین همکاران حرفهای سینماییام جلوی در بسته خانه سینما نشستند. از خودم پرسیدم آیا ممکن است بزرگان سینمای کشورهای دیگر جهان هم روزی کارشان به اینجا بکشد که برای احقاق حقوق اولیه صنف و حرفه خود به جایی برسند که اجازه ورود به خانه خود را هم نداشته باشند؟ حدود 45 سال است که در حرفه تئاتر و سینما و تلویزیون کشور هستم و خانه سینما اولین مکانی بود که موفق شده بود جمعیت پراکنده خود را جمع کند و به دور از پیچیدگیهای مراحل سخت و بیروح و پر از موانع کارهای اداری دولتی از بالا مشکلات خود را خودش حل کند. اینجانب در روزهای نخستین به همراه هیات موسس که سمت بازرس بخش بازیگران را داشتم تا امروز شاهد تلاش پیگیرانه بیمزد و مواجب همکاران فعالم بودم و این مکان همواره در نظرم مثل بخشی از یک خانه ملت کوچک بود که نظارت همه جانبه بر کار
سینما دارد و با مشاوره و همفکریهای دائم هیات منتخب کار راهبردی خود را در حد توانایی انجام میدهد و خوشحال بودم که اولین تشکیلات صنفی سینمایی ما شکل گرفته است. و اصلا تصور نمیکردم روزی برسد که این پایگاه عریض و طویل با سابقه 20 ساله که اکثریت جمعیت سینمایی کشور را در خود جمع دارد، توسط عدهای قلیل و کم بضاعت هنری یکباره تعطیل شود و اعضای بیخانمان اما بزرگوارش حتی ندانند دیگر باید یکدیگر را کجا ببینند و دستکم تبریک و تسلیتی به هم بگویند. چرا؟ چرا؟ چرا چنین میشود و هر بار به طریقی در جایی تکرار میشود؟ و حرکتها دوباره از نو به نقطه صفر میرسد؟ این همه اتلاف وقت و هدر دادن نیرو برای به نقطه هیچ رسیدن به سود کیست؟ نیروهایی که باید صرف آفرینشهای هنری شود خرج دوندگیهای فرسایشی و بیهوده میشود و همایون اسعدیانها به جای این که فیلمشان را بسازند، باید به نمایندگی از ما پاسخ نازلترین و بدفرهنگترین اظهارات را بدهند و فرهاد توحیدیها و دیگران باید آماج تهمتها قرار گیرند. پرسش بزرگ و تاریخی و تکراری همچنان این است آخر تا کی؟ واقعا تا کی؟! شاهد حقوق ابتدایی پایمال شده خود باشیم؟ گویا چارهای نیست جز آن که
این راه پرمخافت سنگلاخی را همچنان بپیماییم تا شاید روزی قبای ژنده خود را به جایی بیاویزیم و خنده تلخ را بیاموزیم.
دیدگاه تان را بنویسید