آقای خنده ایران از خانواده سنتیاش میگوید
در خیابان پامنار تهران به دنیا آمدم. جزو نسلی هستم که در کودکی و نوجوانی کار کردم و تابستانها که تعطیل بودم هر سال یک شغلی را تجربه کردم. چون پدرم معمار بود در شرکتهای راهسازی کار میکرد و مدام در سفر بود. من از 13 سالگی به همراه دو پسرخالهام به تئاتر و بازیگری روی آوردیم و از 13 سالگی نمایشهایی را درخانهمان راه میانداختیم پرده میزدیم و بلیت میفروختیم.
بخشهایی از این گفتگو را اینجا میخوانید:
آقای خمسه! ببخشید که اینطور شروع میکنم، اما واقعا برای من سوال است که شما چرا آنقدر میخندید؟ خنده جزو میمیک صورت شماست یا واقعا همیشه خوشحالید؟
خنده برای من مکانیزم دفاعی است؛ یعنی وقتی در جامعهای که پر از اضطراب، کاستیها و دغدغه است و مدام در معرض فشار هستیم؛ من وقتی میخندم تمام این فشارها را از خودم دور میکنم.
در مورد کودکی شما و شرایط خانوادگیتان من چیزی پیدا نکردم، انگار تا به حال در مورد آن کمتر حرف زدهاید، حتما کودکی علیرضا خمسه باید یک کودکی خاص باشد. همینطور است؟
من کودکی جالبی داشتم برای اینکه در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم. پدرم معمار بود و مادرم خانهدار. من اولین فرزند پسر خانواده هستم. 4 تا برادر و 4 تا خواهر دارم که در مجموع 9 نفر میشویم. 3 برادر هم قبل از من فوت شده و با این وجود من پسر بزرگم و یک خواهرم یک سال از من بزرگتر است.
بچه تهران هستید؟
بله، من در خیابان پامنار تهران به دنیا آمدم. جزو نسلی هستم که در کودکی و نوجوانی کار کردم و تابستانها که تعطیل بودم هر سال یک شغلی را تجربه کردم. چون پدرم معمار بود در شرکتهای راهسازی کار میکرد و مدام در سفر بود. من از 13 سالگی به همراه دو پسرخالهام به تئاتر و بازیگری روی آوردیم و از 13 سالگی نمایشهایی را درخانهمان راه میانداختیم پرده میزدیم و بلیت میفروختیم.
در دبیرستان هم عضو فعال گروه تئاتر و خبرنگار بودم. در دانشگاه شهید بهشتی که روانشناسی میخواندم نیز عضو گروه تئاتر دانشگاه شدم که سرپرست آن مهدی هاشمی بود و از آنجا دیگر به سمت کارهای حرفهای روی آوردم.
الان هم همان حالت خانوادههای قدیمی و سنتی را دارید؟
بله، ما خانوادهای هستیم که شدیدا به هم وابستهایم و هنوز آن حالت سنتی را حفظ کردهایم. ماهی یک ناهار یا شام دور هم جمع میشویم، یک دوره فامیلی هم داریم و همه جا تبلیغ کردهام که خانوادهها بهتر است همیشه دورهم باشند. علاوه بر این ما یک صندوق خانوادگی هم تشکیل دادیم که وام میدهیم و به بهانه آن هم که شده همدیگر را میبینیم مشکلات هم را متوجه میشویم و حال هم را میپرسیم.
به شما میگویند چارلی چاپلین ایران، فکر میکنید چرا مردم چنین لقبی را به شما دادهاند؟
یکی از کارهایی که مردم میکنند شبیهسازی و معادلسازی است. اینکه کی شبیه کیست. واقعیت این است که هیچ کس در جهان افتخار این را پیدا نکرده چه برسد به ایران و چه برسد به من که خود را همپای چارلی چاپلین بداند. چارلی چاپلین یک نابغه بوده در عصر خود و تکرار نشدنی است.
یادم است که چندسال پیش به شهر سقز رفته بودم، یکی از دوستان سقزی بعدها برایم تعریف کرد که پدرم در بازار سقز شما را دیده بود و برای من تعریف میکرد که چارلی چاپلین آمده ایران! این دوستم به پدرش گفته بود او چارلی چاپلین نیست، علیرضا خمسه است که پدرش گفته اصلا علیرضا خمسه دیگر کیست؟!
من در جشنواره پیونگ یانگ که حدود بیست و چند سال پیش برگزار شد جایزه بهترین بازیگر نقش اول را برای فیلم آپارتمان شماره 13 گرفتم. در آنجا یکی از داوران به من گفت شما خیلی شبیه چارلی چاپلین هستید. گاهی هم من را به وودی آلن شباهت میدادند. من هم از بابت اینکه شبیه چارلی چاپلین باشم و هم از بابت اینکه شبیه وودی آلن باشم خوشحالم اما واقعیت این است که نبوغ آن دو نفر خیلی زیادتر از این است که من بخواهم تصورش را کنم.
به عنوان یک بازیگر که در متن جامعه هستید به نظر شما بدترین خلقیات ایرانی چیست؟
مشکل این است که به راستی نشان نمیدهند که چه میخواهند و چه فکر میکنند و همین مشکلات بعدی را درست میکند و مرتب این دومینو جلوتر میرود با تخریب بیشتر، ما همیشه دچار اشتباه میشویم و شما در خانواده خود حتی با نزدیکانت تکلیفت روشن نیست.
مثلا میگویند این سفر را میآیید؟ میگویند بله، ولی بعد در سفر میبینیم که طرف ناراضی و شاکی است، ولی این نارضایتی را همان اول با صراحت نمیگوید، تعارف میکند یا هرچیز دیگر، راست نمیگویند که چه میخواهند. حتی در انتخاباتها هم میبینیم که همیشه پیشبینیها غلط از آب درمیآید و مردم لحظه آخر نظرشان تغییر میکند یا اینکه رو راست حرف خود را نمیگویند.
معمولا بازیگرها و هنرپیشههای سینما و تلویزیون همیشه با یکسری از درخواستهای عجیب و غریب مردم مواجه هستند، البته غیر از عکس انداختن یا امضا گرفتن. من این سوال را در همه مصاحبههایم از بازیگرها میپرسم، میخواهم چند مورد از این درخواستهای عجیب را بگویید.
مثلا به کرات پیش میآید که در خیابان جلوی مرا میگیرند و میگویند میشود یک «نقی» به سبک بابا پنجلی سریال پایتخت بگویید؟
شما قبول میکنید؟
نه، شرایط؛ شرایط مناسبی نیست. یا همین چند روز پیش در سوپرمارکت یکی به من گفت یک «ناهار نخوردمه» بگو!
بجز تکهکلامها درخواست عجیب دیگری داشتهاند؟
مثلا یک آقایی زنگ زد و گفت ما میخواهیم فلان خواننده جوان را سورپرایز کنیم، اگر میشود شما بیاید تولدش. یکی از کارهای عجیب این بود که مرا به تولد یک خواننده جوان دعوت کردند تا آن خواننده سورپرایز شود! من گفتم اجازه دهید یک نفر دیگر ایشان را سورپرایز کند.
شما ظاهرا کارشناس رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد هم هستید، شغل سازمانی شما چیست؟
بنده الان هیچ شغلی ندارم. من اکنون یک بازیگر آزاد هستم و با تلویزیون و تئاتر و سینما به صورت آزاد کار میکنم و به هیچ جا وابسته نیستم.
استعفا کردید یا بازنشسته شدید؟
دوران خدمت من تمام شد.
ممکن است یک روز علیرضا خمسه اینجا نباشد؟
بله، به شدت. برای اینکه هوای تهران آلوده است و بارها تصمیم گرفتهایم از تهران مهاجرت کنیم به کیش یا شمال برویم و هر سری به یک مانع برخورد کردهایم یا با مسالهای مواجه شدهایم. من حتی به مهاجرت به خارج هم فکر میکنم، چون دختر من امسال به دانشگاه میرود و شاید تصمیم بگیریم در جایی درس بخواند که مادرش هم آنجا باشد و من نیز ایامی که سر کار نیستم، آنجا بروم. بحث مهاجرت بحث کهنهای است.
همیشه در همه مکاتب اجتماعی، فلسفی و مذهبی توصیه کردند اگر سرزمینی به تو فشار آورد یا دلایلی برای زیستن نداشتی، سرزمینت را عوض کن و این یکی از دغدغههایی است که چون من دو دختر دارم با آن مواجه هستم که ایران بهتر است یا خیر.
مثلا یکی از مشکلات دختر کوچک من درسا این است که مدام سرفه میکند و دکتر گفته به این هوا آلرژی دارد و شما فکر کن او را به خوزستان ببرم که گرد و غبار وجود دارد، به کیش ببرم که هوا شرجی و گرم است... یکی از مشکلات ما این است که شاید به این بهانه یکی از ایرانیان مهاجر شویم اما هنوز نمیدانیم و تا الان که مقاومت کردیم و ماندهایم، از این به بعد هم به خدا گفتهایم هرچه خیر و صلاح ماست همان را برای ما پیش بیاور.
دیدگاه تان را بنویسید