فیلم فرهادی، ملال‌آور و وراج است

کد خبر: 271298

مسعود فراستی

فیلم فرهادی، ملال‌آور و وراج است
مسعود فراستی. «گذشته» فیلم بدی است و ناچیز. بدتر از حتی اولین فیلم های فرهادی. فیلم، عقب مانده است و اگزوتیک؛ بی ساختار، طولانی و ملال اور و وراج. گذشته، نه در گذشته اتفاق می افتد نه در پاریس؛ نه بحرانی دارد و مسئله ای و نه هویتی. فیلمساز اسکار گرفته ما امر برش مشتبه شده و توهم جهانی شدن زده. بعد از دیدن فیلم بد و نوستالژیک وودی الن - نیمه شب در پاریس- به این باور رسیده که پاریس تداعی کننده گذشته است. پس فیلمش که عنوان غلط انداز و نوستالژیک " لو پسه" را یدک می کشد باید در پاریس رخ دهد. فیلمساز ما ادامه " جدایی" را در پاریس ساخته و بدون انکه متوجه باشد حرف جدایی را هم پس گرفته، بی انکه جدایی فرانسوی را بشناسد و بسازد. در واقع فیلمساز فقط دغدغه نوستالژی جوایز جدایی را دارد نه حتی تم راست و دروغ ان را. جالب اینجاست که تماشاگر از پاریس که می بایست مکان و محیط گذشته باشد چیزی نمی بیند. نه معماری ان و نه کوچه ها و خیابان ها و نه مردمش. پس از پاریس چه می ماند، جز تصویری اگزوتیک؟ و از فرانسوی ؟ جز یک خانم بازیگر تازه اسم در کرده نیمه عصبی اور اکت و یک ایرانی ریشوی منفعل و سرگردان که فرانسه را هم بسیار بد حرف می زند. و یک عرب منگ و دو بچه که یکی اکسسوار است و دیگری وسیله جلب ترحم و یک دختر شبه عاصی و یک خشکشویی و یک داروخانه و یک خانه شلوغ نیمه عربی نیمه فرانسوی . فیلم نه فرانسوی است نه ایرانی ونه هیچ هویتی دارد. نه زمان نه مکان نه ادم های معین. این جمله فیلمساز که" در شرایط بحرانی تفاوت ها محو می شوند" نهایت بی دانشی درباره انسان است و هنر. در هیچ شرایطی تفاوت ها محو نمی شوند. گاهی تشدید هم می شوند. تفاوت ها و ویژگی ها اصل بحث هنرند نه شباهت ها و عمومیت ها. خاص اصل است و نه عام. انسان عام، بحران عام، جدایی عام، تردید عام و... مسئله هنر نیست. انسان عام سوژه هنر نیست. این نگاه ، مفهوم سازی خارج از درام است. در هنر- همچون زندگی- از خاص به عام می رسیم نه بر عکس. هیچ کس در هیچ شرایطی شبیه دیگری واکنش نشان نمی دهد. به تعداد انسان ها چگونگی کنش و واکنش داریم و رفتار؛ و ویژگی و ظرافت. مسئله هنر چگونگی هاست و بعد چه ها. قطعا با این نگاه فیلمساز نه می شود بحران ساخت و نه شخصیت معین و خاص. حداکثر تیپ در می اید و حرف های کلی که دیگر غلط انداز هم نیستند. با این نگاه، شخصیت ها به عرسک های خیمه شب بازی می مانند که بی دلیل حرف های ضد و نقیض می زنند که فقط سازنده اشان را خوش می اید. نگاهی به ادم ها بیندازیم: احمد ارام و مهربان که " هوم سیک" شده ، حداکثر می تواند در خانه زن سابقش قورمه سبزی بپزد- چقدر هم بد شکل- و گاهی بچه ها را موقتا آرام کند اما هیچ اثری در ماجرا - و درام - ندارد. بود و نبودش تفاوتی نمیکند.معلوم نیست چرا با ماری ازدوج کرده و چرا جدا شده.شغلش چیست، کاتالیزور است؟ به همین دلیل ماری از او بچه ای ندارد؟ سمیر نیز کپی عربی اوست ؛ زنش را ول کرده و با پسرش گریخته و زن دیگری را حامله کرده؛ قصد ازدواج با ماری را دارد که در آخر به فرمان فیلمنامه نویس به بیمارستان نزد زنش می رود و از او تست بوی عطر میگیرد. لوسی دختر ماری چرا اینقدر افسرده می نماید؟ انسان دوست است یا فراری؟ بیشتر به مخدری ها شبیه نیست؟ و اما ادم اصلی فیلم - ماری- از مردی که دوست داشته یا هنوز دارد - فرقی هم می کند؟ - بچه ندارد و از مردان دیگر دو بچه و یکی هم در راه. به سه بحران یا دقیق تر دعوا و جیغ و دادش توجه کنید: دعوای بی مورد با پسر بچه ، با احمد، و با دخترش. هر سه باسمه ای اند و نمایشی. هر سه را بعدا به نوعی پس می گیرد. بازی بازیگرش هم که بسیار تخت است، در این لحظات اور اکت می شود و غلو امیز برای جایزه کن. گذشته، تمرین فیلمنامه نویسی یا دقیقتر تمرین ابتدایی دیالوگ نویسی است نه برای درام که صرفا برای رودست زدن به تماشاگر، با یک پیرنگ و چند خرده پیرنگ سست و فاقد موقعیت های دراماتیک که بیشتر به طراحی جدول کلمات متقاطع شبیه است تا فیلمسازی. باقی می ماند نمای اولترا هنری پایانی فیلم که مثلا کل فیلم را خلاصه می کند. گویی فیلمساز تمام فیلم را برای این نما ساخته ، و برای گرفتن جایزه نمای مناسبی است برای پوستر فیلم شدن! آیا زن بیمار انگشتش را فشار می دهد یا نه؟ فشار بدهد یا ندهد، تفاوتی می کند؟ فیلمساز با ما شوخی دارد یا با فرانسوی ها و جشنواره ها؟
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت