حکایت پپسی فروشی میرشکاک
وقتی میبینم با آب، حیاط و ماشین می شویند، دود از سرم بلند می شود. با تکنیک میتوان از طبیعت استفاده کرد؛ زیرا طبیعت کم کم از صحنه کره زمین کنار میرود؛ خیلی از مکانها با مشکل آب شرب مواجهند، بنابراین وقتی میبینم در کشوری که داعیه دار این است که آب، مهریه حضرت زهراست، با این آب، حیاط و ماشین می شویند، دود از سرم بلند می شود.
عصر روز گذشته ششمین جلسه از سلسله کلاس های «هنر از منظر شهید آوینی» با حضور یوسفعلی میرشکاک در کافه نخلستان اوج برگزار شد.
متن سخنرانی میرشکاک به شرح ذیل است:
وقتی میبینم با آب، حیاط و ماشین می شویند، دود از سرم بلند می شود. با تکنیک میتوان از طبیعت استفاده کرد؛ زیرا طبیعت کم کم از صحنه کره زمین کنار میرود؛ خیلی از مکانها با مشکل آب شرب مواجهند، بنابراین وقتی میبینم در کشوری که داعیه دار این است که آب، مهریه حضرت زهراست، با این آب، حیاط و ماشین می شویند، دود از سرم بلند می شود. ای کاش که حداقل داعیه این مسئله را نداشتیم؛ این رفتار انسان بی پاسخ نمی ماند و خود چرخه طبیعت از انسان انتقام می گیرد.
انسان نه ارباب طبیعت است نه ارباب تاریخ؛ زیرا طبیعت کم کم از صحنه کره زمین کنار میرود و تاریخ نیز از اختیار انسان خارج است و بشر بر خلاف توهم و تصور خیلیها، هیچ گاه توانایی این را نداشته که تاریخ ساز باشد؛ در صورتی که اگر دقت داشته باشید گاهی در تبلیغات خودمان هم گفته میشود که انسان تاریخ ساز و آینده ساز است، در حالیکه انسان ارباب خویشتن هم نیست و تنها نیروهای غیراصلی، روح انسان را هدایت میکند.
کوندرا در خصوص این نیروهای غیرعقلی روح میگوید، بشر موجود معقولی نیست و امکان حیات معقول برای بشر مدرن و بشر پست مدرن و بشر اصل تمدن تکنیکی وجود ندارد و محال است.
تمدن غرب، خدا را کنار گذاشته و می گوید که انسان ارباب است
اگر انسان دیگر ارباب نباشد پس چه کسی ارباب است؟ تمدن غرب، خدا را کنار گذاشته و میگوید که انسان ارباب است و این شعار اصلی روشنگری بوده است؛ خب انسان با تمدن تکنیکی در عرض یک قرن و 14 سال رسید به جنگ جهانی اول و در حالی که هنوز خستگیهای جنگ جهانی اول برطرف نشده بود، جنگ جهانی دوم نیز شروع شد و یک مرتبه همه چیز از کنترل همه بیرون آمد؛ به طوری که آمریکاییهایی که در آن سر عالم بودند، یک مرتبه منجی اروپا و کدخدا در دهکده جهانی مارشال مک لوهان شدند، اما این مسئله دست آنها هم نبوده و نیست.
تکیه زیاد بر صهیونیست، بیماری است
یک چیزی را میگویم که ممکن است عدهای ناراحت شوند؛ هر گاه دیدید یک کسی زیادی تکیه میکند بر روی اینکه آن فرد صهیونیست است و صهیونیستها چنین کاری را انجام دادند و ... بدانید که آن فرد یا بیمار است یا متوهم.
کتابهایی که راجع به فراماسونری و سیطره فراماسونری بر جهان و سیطره صهیونیست مینویسند، حجم شان زیاد نیست، اما همین که انسان متوهم باشد و دشمن خود را خیلی بزرگ فرض کند، باعث میشود که آدم پیشاپیش دلش خالی شود.
صهیونیستها و فراماسونرها اگر تسلط کافی بر روی جهان کنونی داشتند، مجبور نبودند پشت سر هم از آن سر دنیا لشکرکشی کنند و نیرو بیاورند در عراق و بدون گرفتن نتیجهای به کشورشان بازگردند یا در کشور دیگری مثل افغانستان.
رمان هستی را میکاود نه واقعیت را
آنها میخواهند از قدرتشان سوءاستفاده کنند و به ملتها زور بگویند، اما زور در جایی جواب میدهد که دو قوم مغلوب شوند؛ اول توده مردم مغلوب نانشان باشند؛ کاری که در حال حاضر با محاصره اقتصادی دارند با ملت ما انجام میدهند و دوم سیاستمدارانشان اهل بده و بستان باشند.
سید آوینی میگوید که کوندرا گفته است: رمان هستی را میکاود نه واقعیت را؛ حال آن که ما میدانیم یک دوره از تاریخ رمان نویسی با عنوان رئالیسم که همان واقع گرایی است، مطرح است، اما در همان دوره واقع گرایی اگر در آثار بالزاک و آثار چارلز دیکنز تامل کنید، متوجه میشوید این واقع گرایی برای کاوش هستی انسان است و نه واقعیت.
مسلماً انسان چه فقیر و چه ثروتمند همواره هنگام مطرح شدن، خواسته و ناخواسته باطن خود را به نویسنده و لاجرم به خواننده تحمیل می کند.
نویسنده از روی مدلی که خودش است، دست به خلق آثار میزند
من سالها پیش در تعریف نویسندگی گفتم شاعر تشبه به انبیا میکند که از پیامبر اسلام نیز داریم که شاعران شاگردان خدا هستند و نویسنده نیز تشبه به الله میکند.
نویسنده از روی مدلی که خودش است، دست به خلق آثار میزند؛ یادمان نرود سخن حضرت علی را که گفت انسان یک موجود کوچک نیست و تمام جهان بزرگ در وی پیچیده شده و انسان طومار همه هستی است و منظور از عالم صغیر که در حکمت نیز هست، همین مسئله است.
هر کس میزان معرفتش از نفسش بیشتر باشد، در ایجاد کاراکترها و شخصیتهایی که میخواهد بنویسد، موفقتر عمل خواهد کرد. خیلیها فکر میکنند که چه نوع آدمی را انتخاب کنند و در کدام قسمت داستان قرار دهند که در رمان پست مدرن یا بهتر بگویم رمان مدرن، این زحمت از گردن نویسنده برداشته شده است.
جایگاه کاراکتر، کلنجاری که کاراکتر با خود دارد و بازتاب جهان بیرون در درون کاراکتر مسئله ای مهمتر از دزد، پلیس یا کارمند بانک بودن کاراکتر است.
قبل از انقلاب ایستاده بودیم و فقط مدرنیته را تماشا میکردیم
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم دیگر امکان عقب نشینی مدرنیزاسیون را نداریم. ما با انقلاب و به همت امام وارد عرصه مدرنیته شدهایم، در حالی که قبل از انقلاب ایستاده بودیم و فقط مدرنیته را تماشا میکردیم؛ در قبل از انقلاب سینما رفتن کفر بود و حتی بسیاری از مردم تلویزیون نداشتند، اما الان دیگر نمیتوان به عقب برگشت؛ در حال حاضر از عالم تا عامی، از فقیه تا نانوا همه در همان ساحتی هستند که غرب و انسان غربی در آن است و امکان بازگشت به گذشته هم وجود ندارد.
ما با این مسئله که بخواهیم خود، سنتها و موقعیت هایی را که در آن قرار داریم، حفظ کنیم درگیریم و همین درگیری است که رمان را به وجود می آورد.
بنابراین دنیای کافکایی به هیچ واقعیت شناخته شدهای شبیه نیست و دنیای کافکایی دنیای نهایی و واقعیت نیافته دنیای بشری است؛ اینکه گره گوار سامسا شب بخوابد و صبح ببنید به سوسک تبدیل شده، در واقعیت نیست.
من کاری ندارم که خیلیها از درون، حشره کافکا و گره گوار سامسا میشوند، اما این افقی پیش روی همه ماست و هر لحظه امکان دارد که چشم باز کنیم و ببینیم که گره گوار سامساییم و حشره شدهایم.
رمان گاهی باید سانسور شود
کسی که نسبتش با عالم باطن و معنا حذف شود، به تعبیر ائمه در کل رها است؛ آیا فقط گره گوار سامساست که حشره میشود؟ یا ممکن است بنده و شما هم حشره شویم؟ در حالی که اگر اسیر این دنیا شویم، در راه حشره شدن گام نهادهایم.
رمان برخلاف اینکه به نظر میآید، گاهی باید سانسور شود، در حالی که ما متاسفانه در روزگار به برخی کلمات توجه میکنیم که اینترنت زیر آب همه مسائل را میزند. کسی که شهید آوینی را دوست دارد باید بتواند در سینما کاری انجام دهد.
خیلی از مدیران ما دیر به دنیا آمدند و در حال حاضر نیز انقلابی اداری شدن، آن هم بعد از 30 سال، خیلی کار دشواری نیست و مانند رزمنده بعد از قطعنامه میماند.
کسی که شهید آوینی را دوست دارد باید بتواند یا در سینما کاری انجام دهد یا مستندسازی کند یا قطعهای بنویسد. شهید آوینی آدمهای بی شماری بود در یک تن، بنابراین علاقه به مرتضی تنها به چفیه انداختن و نگه داشتن عکسش در خانه نیست، بلکه قدم گذاشتن در راهش است؛ وارد هنر عصر امروز شدن و در آخر کار مسلمان ماندن مهم است.
ما با باید رضایت دهیم که همچنان نهضت ترجمه، نان مان را بدهد!
ما یا باید رضایت دهیم که همچنان نهضت ترجمه، نان مان را بدهد؛ به طوری که 90 درصد کتابهایی که خوانده میشود ترجمهای است؛ یکسری از کتابها را من ایرانی باید از غرب بیاورم، ولی آیا رمان و شعر را هم باید از غرب آورد؟ اگر این اتفاق بیفتد یعنی باید بیل به کمرمان خورده باشد.
دنیای کافکایی به هیچ واقعیت شناخته شدهای شبیه نیست؛ این امکان در پس جهان واقعی ما نمایان است، یعنی جهانی که در آن زندگی میکنیم یک پردهای است که واقعیت کافکایی را از ما پنهان میکند و آینده ما را پیشاپیش اعلام می کند و این خطر در کمین همه ماست.
چهار پنج بار از ترس دوزخ پایتخت، از تهران خارج شدم، ولی...
خودم چهار پنج بار از ترس دوزخ پایتخت، از تهران خارج شدم، ولی تقدیر دوباره من را برگرداند؛ من یک زمانی از خیر نویسندگی گذشتم و رفتم در بوشهر و مشغول پپسی فروشی شدم و حتی صندوق سازی هم کردم؛ برای اینکه درگیر این گونه مسائل نباشم، ولی از این مسائل نمیشود، فرار کرد.
یک بار حضرت آقا دستور دادند مرا بیاورند و یک بار دیگر هم یکی دیگر از بزرگواران و یک بار هم رسول کردلو به من گفت که خجالت بکش از تهران خارج شدهای و آمدی بیابان که چه کنی، آن هم بعد از ده بیست سال قلم زدن.
کردلو به من گفت که دعوا را بین حزب اللهیها و روشنفکران راه انداختی و آمدی اینجا که چه شود؟ برگرد برو سر کارت، دیدم راست میگوید و باید کار کرد.
من بارها مطلبی را مینوشتم و دور میریختم؛ برای اینکه راه رخنه کردن و جلو رفتن وجود نداشت، ولی به هر حال باید این کار را انجام داد و نباید یادمان برود که 2013 هم یک قسمت از تاریخی است که در آن قرار داریم.
تا زمانی که ادبیات نداشته باشیم، در تفکر به جایی نخواهیم رسید
به رضا داوری میگفتم که مرتب مطلب مینویسم و دور میریزم؛ داوری به من گفت چرا این کار را میکنم؟ به وی گفتم: کاراکتر مشکل اخلاقی پیدا میکند و وقتی به قیامت و پل صراط فکر میکنم، دلم میلرزد؛ به همین خاطر متن نوشته شده را دور میریزم.
داوری به من گفت که فقط بنویسم؛ حتی اگر نمیخواهم مطالب را چاپ کنم؛ به قول دکتر داوری ما تا زمانی که ادبیات نداشته باشیم، در تفکر به جایی نخواهیم رسید.
فلسفه ما اگر امروز به کارمان نمیآید، برای اینست که ادبیات نداریم که به وسیله آن تفکرمان نمود جمعی پیدا کند؛ یک مثال بزنم ایران جزو تمدنهای باستانی است، ایتالیا و رم باستان هم جزء تمدنهای باستانی هستند ولی ما با آپارتمان سازی چگونه کنار آمدیم و آنها چطور.
در ایران آپارتمانهای 45 متری و 50 متری ساخته میشود که اگر همسایه طبقه بالایی دعوایی کند سر و صدایش کاملاً شنیده میشود، ولی در ایتالیا فامیلها همه با همند، برجهایی میسازند که وسط برج خالی است و همه اعضای فامیل دور هم هستند.
ما بیشتر از مدرنیته ضرر کردیم یا ایتالیایی ها؟
با طرح این مسائل ما بیشتر از مدرنیته ضرر کردیم یا ایتالیاییها؟ پاسخ این پرسش کامل روشن است، ما بیشتر متضرر شدهایم و دلیلش هم این است که متقبل از انقلاب تقلید میکردیم از غرب؛ البته از کشوری همانند آمریکا که بی هویتترین کشور جهان است و بعد از انقلاب هم به دشمنی از آمریکا برخاستیم و روشن است که دشمن همیشه در صدد رقابت است.
ما بدبختانه هم در روزگار خدمت به آمریکا و هم در دوران دشمنی با آمریکا، خودمان را با متر آمریکا اندازه گرفتیم، اما در ایتالیا و رم این گونه نیست؛ در حقیقت یک خاندان دور هم جمع میشوند و این گونه تکنیک را مصادره میکنند؛ مسلماً مغلوب تکنولوژی شدن چه با لایحه دینی باشد و چه غیردینی، از نابودی سر در میآورد.
اگر در خیابان مردم همدیگر را هم بکشند، کسی نگاه نمیکند
یک مشکل دیگری که ما داریم، این است که از کنار حوادث به راحتی رد میشویم؛ چند سال پیش اگر در خیابانی دعوا میشد کمک میکردند، ولی در حال حاضر اگر در خیابان مردم همدیگر را هم بکشند، کسی نگاه نمیکند؛ منظورم از بیان این مطلب این نیست که هر کجا که دعوایی شد میانجی شوید، بلکه ذهنتان درگیر باشد.
فروغ در توصیف همه ما مصرعی دارد با این مضمون که «گهواره مولفان فلسفهای بابا به من چه ولش کن در این مرز پرگوهر» شما در مدرنیته نمیتوانید بگویید به من چه، بلکه باید همیشه ذهنتان درگیر باشد.
رمانهایی که ما بچه مسلمانها و روشنفکرها مینویسیم با هم تفاوت دارد و تفاوت شان هم در این است که روشنفکرها زمانی که میخواهند دزدی را معرفی کنند بر روی دزدها اسامی دینی میگذارند و بچه مسلمانها زمانی که میخواهند دزد یا فاسد را معرفی کنند اسمش را بابک و مازیار میگذارند.
این چه تعارضی است، به طور مثال هر کسی که اسمش جعفر باشد عقب مانده است؛ زمانی که خواستند رئالیسم اسلامی درست کنند این مسائل اتفاق افتاد و گذاشتن اسم بیژن بر روی دزد یا اسم بابک بر روی ضدانقلاب یعنی سطحی نگاه کردن به همه مسائل.
اگر شهید آوینی زنده بود حتماً برایمان رمان مینوشت
شهید آوینی میپرسید کافکا چگونه کافکا شده است، مسلماً او نخست با جهان پیرامون خویش یکی شده و بعد از آن فراتر رفته است؛ این کل نویسندگی است که شهید آوینی آن را به یک جمله تبدیل کرد. اگر شهید آوینی زنده بود حتماً برایمان رمان مینوشت؛ چون صد تا میدان مین و فکه که نداریم و آنها دیگر تمام شده است.
اول باید یکی بشوی با جهان پیرامون و بعد از آن فراتر بروی که مشکل ما همیشه این بوده که به یک جایی میرسیم که مشکلات را پاره میکنیم و میریزیم دور؛ میشود در کاغذ عقب نشینی کرد، ولی در جهان هستی نمیشود.
سیاست کف روی آب است
بسیاری از ما به سیاست خیلی اهمیت میدهیم، در حالی انقلابی بودن سیاسی بودن نیست؛ سیاست کف روی آب است. سالها پیش در نخست وزیری دعوا کردم و مرا خواستند، رفتیم پیش فردی که به من گفت چرا میگویی اهمیتم از همه کابینه بیشتر است، گفتم آره گفتم، گفت یعنی چی؟ گفتم که وزیر اقتصاد و کشاورزی هویدا چه کسی بود که گفت یادم نیست.
به آن فرد گفتم که من یک جوان 23 ساله هستم که تا الان یک کتابم چاپ شده که اگر زنده بمانم تعداد آنها را زیاد میکنم، یک روزی میآید که وزرا و خود شما را کسی به یاد نمیآورد، ولی ما تا وقتی به عالم هنر و ادبیات میآییم، به معنای مضاعف کلمه دچار سیاست و سیاست زدگی میشویم.
مرتضی آوینی میگوید، برای کافکا نوشتن همهاش همانند نفس کشیدن است، این مقدار شناختن غرب و انسان غربی است؛ یعنی نفس زندگی است و به عبارت بهتر مسئلهای هم شان زیستن.
رمان به اصل ذات انسان ملتزم است
گره گوار سامسا چه کسی است، جز خود او که از صورت فرد منتشر از صورت انسانهای جهان امروز که همه آنها را به یکدیگر شبیه کرده، فراتر رفته و باز هم خویشتن را در برابر جهان مینگرد.
آنهایی که مطالب من و آثار شهید مرتضی را در مطبوعات میخواندند، میدانند که فرد منتشر یکی از اصطلاحات ماست.
در پادگان همه سربازها یک لباس دارند و همه باید یک شکل باشند؛ از سرباز توقعی که میرود این است که خوب رژه برود و مانور انجام دهد تا زمانی یک تغییری در آنها به وجود بیاید و تازه بشوند سرباز.
انسانی که مصداق این سخن پیامبر باشد که میگوید زمانی میرسد که انسانها گرگ باشند و هر کسی که گرگ نباشد گرگهای دیگر او را میدرند و دین شان پولشان است و خدایانشان شکمهایشان است؛ این فرد، فردی منتشر است و این فرد در هر کجا که باشد به همین صورت است.
به عنوان نویسنده یا باید کاراکترتان دگردیسی پیدا کند و از دایره فرد منتشر خارج شود و انسان شود که این اتفاق هم میتواند بر اساس معجزه و کرامت و یا خواب نما شدن به وقوع بپیوندد.
راننده آژانسی میگفت که خانمی قهر کرده و رفته بود منزل پدرش، داماد رفت برای آشتی کردن، اما پدر عروس خانم داد و فریاد کرد و اجازه این کار را نداد و داماد از فرط عصبانیت با بنزین برادر زن را به قتل رساند؛ این فرد منتشر است؛ عبرتی که برای انسان است یا از پیرامون وی است و یا از درونش؛ این داستان هم میتواند عبرتی باشد.
رمان به اصل ذات انسان ملتزم است یادمان نرود اخلاق یک وجه از وجوه هستی ماست، نه تمام وجوه؛ اگر تفکر نباشد اخلاقها عوض میشود؛ دنیا انسان را وسوسه میکند. پیغمبر میگوید یک ساعت تفکر بهتر از 70 سال عبادت است؛ منظور پیامبر تفکر افلاطون و هگل نیست، بلکه تفکر در خصوص حضورمان در این دنیاست.
نفس انقلاب اسلامی تجدید عهد برای تربیت انسانهای ساده بود
انسانها از حیث غریزی همه شبیه به هم هستند؛ به محض اینکه همراه اول اس ام اس میدهد که مثلاً جایزه میدهیم به این اس ام اس واکنش نشان میدهند و ای کاش متوجه میشدند که پشت سر این اتفاق، در حال امتحان کردن ما هستند.
مگر نه آن که دنیای کافکایی صورت تمثیلی و ساده شده همین جهانی است که با تمدن تدریجی قدرت و ایجاد یک نظم جهنمی صنعتی و دیوان سالارانه ما را احاطه کرده است؛ همان طور که کوندرا گفته است، نه تنها دولتهای توتالیته روابط نزدیک میان رمان های سامسا و زندگی واقعی را انکار کرده اند، بلکه جامعه به اصطلاح دموکراتیک نیز پدیدآورنده دیوان سالاری را به خود نسبت میدهند؛ یعنی در سامسا هم نظام شوروی و هم نظام اروپا و جوامع سوسیالیستی و لیبرال همه یک ماهیت دارند.
نفس انقلاب اسلامی تجدید عهد بود با آن حقیقتی که انسانهایی که واقعا ساده و بی آلایش بودند را تربیت میکرد و نمونههایشان را در کربلا و اصحاب امام علی داریم؛ اغلب شهدا و جانبازهایمان از همین انسانهایند.
بعضی رمان جنگ مینویسند که در جنگ نبودند
باید بگویم بعضی از دوستان، رمان جنگ مینویسند، در حالی که اصلاً در جنگ نبودند و فقط در مراسمهایی مانند شب خاطره در مورد جنگ شنیدهاند، بعد خودشان رمان مینویسند و من تا به حال نخواستهام که این رمانها را نقد کنم.
ادبیاتمان را نقد نمیکنم؛ برای اینکه دشمن از این کار خوشحال میشود و تا الان سکوت کردم، ولی اگر قرار باشد که از زبان شهید آوینی ادبیات را تعریف کنیم، باید واقعیتها را بگوییم.
آنچه را که ما میخواهیم بنویسیم باید محاکات کنیم؛ مثلاً تجربه یک رزمنده برای رمان شدن اصالت بیشتری دارد تا کسی که وقتی یک بادکنک پشت گوشش میترکد از ترس از جایش بلند میشود؛ این آدم نباید در مورد دفاع مقدس بنویسد.
ترسو نشان دادن سرباز عراقی اهانت به رزمنده اسلام است
آن دسته از آدمهایی که در جنگ بودند در مورد جنگ نمینویسند؛ آن چیزی را که در مورد موضوعی مینویسیم یا باید خودمان ادراک کرده باشیم یا عامل آن باشیم.باید بگویم ترسو نشان دادن سرباز عراقی اهانت به رزمنده اسلام است؛ سربازی که از موش میترسد و جنگ کردن با این سربازها یعنی وقت مان را هدر دادن؛ حال چرا این گونه معایب در داستانها را نمی بینیم؟ دلیلش این است که نویسندهای از نویسنده دیگر بدتر مینویسد، یک نویسنده منافق را مست مست نشان میدهد و نویسندهای دیگر سرباز عراقی را به گونهای ترسیم میکند که از یک موش خرما میترسد.
اگر نویسنده بخواهد در مورد موضوعی بنویسد باید با تمام وجودش موضوع را ادراک کرده باشد، اما نه فاعل فعل باشد، وگرنه سامسا باید شاخک در می آورد و ...؛ انسان افق ادراکش فراتر از این حرفهاست که بخواهد نویسنده دیگری را محاکات کند، نیروی خلاقیت انسان اگر به کار بیفتد، همه چیز تمام است.
باید بگویم که هنر و انسان نسبتی مانند انسان و عبادت دارند، اگر عادت کنیم به روزه گرفتن و از افطارهای افراطی بپرهیزیم، رمضان مان به رمضان سال بعد متصل میشود، در هنر هم همین طور است؛ کسی که مینویسد اندک اندک خودش دگرگون میشود؛ چون هنر انسان را دگرگون میکند.
گفتنی است نشستهای هنر دینی از نگاه شهید آوینی با حضور یوسفعلی میرشکاک و با شرکت عموم علاقمندان هر هفته سه شنبهها ساعت16 در سازمان هنری رسانهای اوج برگزار می شود.
دیدگاه تان را بنویسید