عرفان سخن از اخلاق نمي‌گويد،بالاتر از اخلاق است/ عرفان و جهاد اكبر میان عقل و قلب

کد خبر: 230265

اينها در برابر فطرت مي‌ايستند و مقاومت مي‌كنند اين جنگ دروني شروع مي‌شود به نام جهاد اوسط در برابر جنگ بيروني كه جهاد اصغر است.عارف كسي است كه اين صحنه داخل و خارج را خوب تشخيص مي‌دهد علاج داخل و خارج را خوب تشخيص مي‌دهد در درون خود فطرت را حاكم مي‌كند خليفةالله مي‌كند نيروهاي سركش را رام مي‌كند...

عرفان سخن از اخلاق نمي‌گويد،بالاتر از اخلاق است/ عرفان و جهاد اكبر میان عقل و قلب
سرویس فرهنگی«فردا»: حضرت آیت‌الله جوادی آملی در پیامی تصویری به کنگره بزرگداشت آیت الله سیدعلی آقا قاضی قاضی به شرح مضامیین بلند عرفانی و اندیشه مرحوم سيّد علي قاضي پرداختند و تصریح کرد: همانند عرفا و فقهاي بزرگ شيعه انسانيّت انسان را تا حدّ امكان به خوبي شناختند. متن کامل پیام به این شرح است: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين و الأئمة الهداة‌ المهدييّن سيما خاتم الأنبياء و الأوصياء عليهما آلاف التحية‌ و الثناء بهم نتولي و من اعدائهم نتبرء إلي الله مقدم حضار ارجمند, علماي اعلام, آيات و حجج و اساتيد محترم حوزه و دانشگاه, نماينده محترم وليّ فقيه در استان, مسئولان بزرگوار سياسي, اجتماعي, فرهنگي استان و خانواده‌هاي معظّم شاهد را گرامي مي‌داريم و عيد سعيد غدير و دهه ولايت را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) تهنيت عرض مي‌كنيم و از برگزاركنندگان اين همايش وزين حق‌شناسي مي‌كنيم و تعالي روح لطيف آن فقيه متألّه و عارف وارسته را از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنيم و تعالي روح امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنيم اميدواريم سعي برگزاركنندگان اين همايش وزين، مشكور الهي باشد و همه بزرگواران و فرهيختگاني كه در ايراد مقال يا ارائه مقالت بر وزن اين همايش وزين افزودند خداي سبحان از همه آنها به احسن وجه بپذيرد و از همه آنها حق‌شناسي كند! آنچه در اين بيان كوتاه درباره آن فقيه متألّه و عارف وارسته حضرت آيت الله آقاي سيّد علي قاضي(رضوان الله تعالي عليه) سيّد مشايخ ما مي‌توان گفت عبارت از اين است كه اين بزرگوار همانند عرفا و فقهاي بزرگ شيعه انسانيّت انسان را تا حدّ امكان به خوبي شناختند. قرآن كريم وقتي جريان خلقت عالَم و آدم را تشريح مي‌كند عناصر محوري خلقت را بازگو مي‌كند همان عناصر محوري خلقت را در خلقت انسان تعبيه مي‌كند و مي‌گويد انسان نمادي از كلّ خلقت است. توضيح مطلب اين است كه خداي سبحان آسمان‌ها و زمين را با همه گسترش و زيبايي‌هايي كه دارد آفريد فرشتگان را آفريد اين مائده و مأدبه را گستراند تا خليفه خود را بيافريند و اين جهان را با دست تواناي خليفه خود تدبير كند به خليفه خود كه آفريد يعني انسان كامل, اسماي خود را آموخت كه ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾[1] بعد به فرشته‌ها و ابليس دستور سجده و خضوع داد كه ﴿اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾[2] فرشته‌ها سجده كردند و ابليس سجده نكرد و به عداوت با انسان پرداخت گفت: ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾[3] فرشتگان كه سجده كردند در خدمت انسان كامل تلاش و كوشش كرده و مي‌كنند شيطان كه سجده نكرد به عداوت با انسان پرداخت و سعي كرد كه اگر خود انسان كامل در دسترس او نبود هدف او پياده نشود آنچه در سورهٴ «حج» آمده اين است كه هيچ پيامبر و هيچ رسول و نبيّ‌اي تمنّي هدايت مردم را نداشت مگر اينكه وقتي تمنّي كرد جامعه را هدايت كند ﴿أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾[4] نمي‌گذارد كه انبيا به مقصدشان برسند توده مردم را رهزني مي‌كند درباره انبيا و اوليا گرچه رهزني مقدور او نيست ولي نمي‌گذارد كه هدف والاي آنها در دعوا و دعوت، پياده شود اين عداوت شيطان است نسبت به انبيا و اوليا از يك سو, نسبت به جامعه از سوي ديگر يعني او هم دشمن تابع است هم دشمن متبوع, هم دشمن رهبر است هم دشمن راهرو; اين فهرست عناصر محوري خلقت.
همين نقشه درباره انسان تعبيه شده است خدا وقتي انسان را مي‌آفريند بدن او را كه به تسويه رساند ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[5] را انشا كرد روحي كه مدبّر او و مدير او باشد به اين بدن داد او را انسان كرد به اين روح, نيروهاي فراوان داد قواي ادراكي داد قواي تحريكي داد قوايي كه متولّي انديشه‌اند داد قوايي كه متولّي انگيزه‌اند داد اين روح را با الهام الهي از فجور و تقوا باخبر كرد ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[6] بعد از اينكه فجور و تقوا را به فطرت انسان داد كه ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ به همه نيروهاي ادراكي و تحريكيِ او و نيروهاي متولّي انديشه و نيروهاي متولّي انگيزه و مجاري ادراكي و مجاري تحريكي دستور داد در پيشگاه اين فطرت خضوع كنند و مطابق اين فطرت عمل كنند چون ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[7] در برابر اين دستور, خود عقل و نيروهاي زيرمجموعه عقل اطاعت كردند و مطابق با فطرت حركت مي‌كنند فطرت را نمي‌رنجانند رهزني نمي‌كنند در مقابل فطرت نمي‌ايستند مطابق فطرت حركت مي‌كنند نيروي شهوت و غضب از يك سو, وهم و خيال از سوي ديگر آنهايي كه هدايت عقل نظر را در انديشه نمي‌پذيرند رهنمود عقل عمل را در انگيزه نمي‌پذيرند اينها در برابر فطرت مي‌ايستند و مقاومت مي‌كنند اين جنگ دروني شروع مي‌شود به نام جهاد اوسط در برابر جنگ بيروني كه جهاد اصغر است. اين سجده كردن عقل و نيروهاي زيرمجموعه او در برابر فطرت و امتناع و استكبار شهوت و غضبِ سركش يا وهم و خيالِ سركش كه تحت رهبري عقل نظر يا عقل عمل نيستند و هرگز در برابر فطرت خضوع نمي‌كنند در داخل هست. عارف كسي است كه اين صحنه داخل و خارج را خوب تشخيص مي‌دهد علاج داخل و خارج را خوب تشخيص مي‌دهد در درون خود فطرت را حاكم مي‌كند خليفةالله مي‌كند نيروهاي سركش را رام مي‌كند و طبق رهنمود علوي(صلوات الله و سلامه عليه) كه در ايام ولايت و غدير آن حضرتيم كه فرمود: «هِي نَفْسِي أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَي»,[8] رائض نفس خود است رياضت‌كش است تمرين‌دهنده است و قوا را نرم مي‌كند كه قواي نرم‌شده در برابر فطرت, تمرّد و سركشي نداشته باشند جهان خارج را هم اين‌چنين مي‌فهمد و اداره مي‌كند, جهان داخل را اين‌چنين مي‌فهمد و اداره مي‌كند. عارف كسي است كه اين معاني را بعد از فهميدن بيابد اين راه‌ها را بعد از فهميدن برود و به راه بسنده نكند زادراه تهيه كند راه را به پايان برساند وقتي راه را به پايان رساند به مقصد رسيد از آن به بعد ديگر سخن از راه نيست از باده, مغز تر كن و آن يار نغز جو تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو[9] وقتي به مقصد رسيد از آن به بعد مي‌كوشد كه با مقصود، ديدار داشته باشد مقصد را در سايه شهود مقصود مزيّن كند. مرحوم آيت الله آقاسيّدعلي قاضي(رضوان الله تعالي عليه) آن طوري كه مشايخ ما مرحوم علامه طباطبايي و مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي كه از نزديك خدمتشان مشرّف شديم و اين بزرگواران محضر آن بزرگوار را ادراك كردند و تتلمذ كردند و تلقّي كردند مي‌فرمودند اين راه‌ها را خوب شناخت هم راه را هم مقصد را هم مقصود را. بيان ذلك اين است كه ما سه بخش داريم كه هر كدام از اين بخش‌هاي سه‌گانه به دو شعبه فرعي تبديل مي‌شود يك بخش اخلاق داريم يك بخش عرفان شهودي داريم يك بخش عرفان وجودي داريم همه اينها حساب‌شده است مرزهاي اينها جداست اخلاق غير از عرفان شهودي است اخلاق و عرفان شهودي غير از عرفان وجودي هستند اخلاق اين است كه انسان تلاش و كوشش مي‌كند با تقوا بشود زاهد و عابد بشود عادل بشود فرار از دوزخ كند شوق به بهشت داشته باشد اهل سعادت باشد اين حرف‌ها را مي‌فهمد, باور مي‌كند, مطابق اينها عمل مي‌كند اين مرز اخلاق است. خود اين اخلاق دو قسمت فرعي دارد يكي اخلاق نظري, يكي اخلاق عملي; اخلاق نظري بررسي كردن, مطالعه كردن, درس گفتن و درس خواندن و مباحثه كردن همين كتاب‌هاي نظري است كه از ديرزمان نوشته شده بود فارسي و عربي تا به عصرهاي متأخّر رسيد به جامع‌السعادات نراقي رسيد و مانند آن اين اخلاق نظري است اخلاق عملي اين است كه انسان وارد صحنه عمل مي‌شود اين مراحل را يكي پس از ديگري طي مي‌كند تا مي‌شود متخلِّق به اخلاق الهي. اين شخص در راه است يعني زادراه تهيه مي‌كند وقتي گفتند: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[10] يعني در راه هستي; راه, زاد مي‌طلبد وقتي انسان به مقصد رسيد ديگر سخن از زاد نيست تقوا در آنجا معناي خاصّ خود را دارد اگر مي‌بينيد بزرگاني اين حرف را گفتند تا نوبت به حكيم سبزواري رسيد فرمود تقوا سه قسم است تقواي عام, تقواي خاص, تقواي اخص[11] براي آن است كه ما سه بخش داريم اخلاق داريم, عرفان شهودي داريم, عرفان وجودي; تقواي عام براي اخلاق است تقواي خاص براي عرفان شهودي است تقواي اخص براي عرفان وجودي است بنابراين اخلاق دو شعبه دارد اخلاق نظري كه همين كتاب‌هايي است كه نوشته شده و اخلاق عملي اين است كه كسي سير و سلوك بكند وارسته باشد و متّقي بشود. عرفان سخن از اخلاق نمي‌گويد بالاتر از اخلاق است بخش دوم است سخن از فهميدن و رفتن نيست سخن از ديدن و به مقصد رسيدن است شهود, براي عرفان است فرق اخلاق و عرفان اين است كه او مي‌خواهد بفهمد و آدم خوب بشود اين آدم خوبي است مي‌كوشد كه ببيند, در اخلاق جهاد اوسط است كه بين عقل است و نفس, در عرفان جهاد اكبر است كه بين عقل است و قلب, عقل مي‌گويد من مي‌خواهم بفهمم ديدن سخت است قلب مي‌گويد از فهميدن كاري ساخته نيست بايد ديد شما مي‌خواهيد مفاهيم نظري و پيچيده را با مفاهيم بديهي حل كنيد كار فلسفه اين است كار اخلاق اين است كار منطق اين است كار كلام اين است كه با مطالب بديهي, مطالب نظري را حل مي‌كنيد وقتي اين را باز كرديد معنايش آن است كه آن مفاهيم نظري را با مفاهيم بديهي حل مي‌كنيد آن قضاياي نظري را با قضاياي بديهي حل مي‌كنيد آن مقدّمات نظري را با مقدّمات بديهي حل مي‌كنيد همه اينها مفهوم است با مفهوم مي‌خواهيد مفهوم ديگر را حل كنيد آفتِ ادراك آن قال است و حال خون به خون شستن محال است و محال [12] مفهوم نظري را بايد با مصداق حل كرد نه با مفهوم بديهي, خون را با خون نمي‌شود پاك كرد مفهوم نظري, خون است مفهوم بديهي, خون است با خوني مي‌خواهيم خوني را پاك كنيم اين شدني نيست اگر كسي خواست معناي عسل را بفهمد نمي‌شود براي او تعريف كرد كه كندويي هست و زنبوري هست و گُلي هست و تغذيه‌اي هست و تبديل هست و يك مادّه شيرين توليد كردن است همه اينها الفاظ است و مفهوم ولي هيچ كدام دهن را شيرين نمي‌كند اگر كسي خواست عسل را بفهمد بايد بچشد اگر كسي خواست جهنم را بفهمد بايد ببيند به اين آيات برسد كه ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾ ديدن, هنر است نه فهميدن, اگر گفته شد: خود هنر دان ديدن آتش عيان ني گپ دلّ علي النار الدخان[13] همين است دو مطلبي كه اين بزرگوار گفته است يكي اين است كه «خون به خون شستن محال است و محال» و يكي اينكه خود هنر دان ديدن آتش عيان ني گپ دلّ علي النار الدخان آن كسي كه در فنّ اخلاق مي‌كوشد در فنّ فلسفه مي‌كوشد در فنّ كلام مي‌كوشد او گپ مي‌زند مي‌گويد بهشت هست حق هم با اوست, ادّله‌اي هم اقامه مي‌كند اعم از آيات و روايات و دليل عقلي; حق با اوست اينها حق است «ممّا لا ريب فيه» است ولي انسان اينها را از راه فهم باور مي‌كند نه از راه ديدن. آنكه در خطبه نوراني علوي(صلوات الله و سلامه عليه) آمده است «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا»[14] اين تازه مقام «كأنّ» است بالاتر از اين مقام «أنّ» است كه خود حضرت فرمود: «لو كُشف الغطاء ما ازددت يقينا»[15] چه اينكه درباره توحيد فرمود: «ما كنتُ أعبد ربّاً لم أره».[16] از اخلاق كه گذشتيم از زادراه كه گذشتيم به مقصد مي‌رسيم وقتي به مقصد رسيديم دو عرفان آنجا حضور دارد يكي عرفان شهودي يكي عرفان وجودي, عرفان شهودي اين است كه «رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند»[17] اين وحدت شهود است او فقط خدا را مي‌بيند غير خدا را نمي‌بيند اما غير خدا هست يا نيست اگر هست چگونه در برابر حقيقت نامتناهي وجود دارد, اينها مقدور او نيست اين فقط وحدت شهود است اما غير خدا چيزي در عالَم هست يا نيست او نمي‌بيند اين هم يك سلسله حرف‌هاي نظري دارد كه اين عرفان شهودي را تبيين مي‌كند يك سلسله سير و سلوك عملي دارد كه اين عرفان شهودي را از علم به عين آمد و از گوش به آغوش به شهود مي‌رساند. بالاتر از اينها عرفان وجودي است عرفان وجودي به همان وحدت وجود برمي‌گردد كه حقيقت ذات اقدس الهي نامتناهي است چون نامتناهي است وجود غير، محال است چون وجود غير محال است كلّ جهان برمي‌گردد مي‌شود آيت او. همان بيان نوراني امام رضا(صلوات الله و سلامه عليه) كه در كتاب قيّم توحيد صدوق آمده در باب ذكر مجلس الرضا كه حضرت فرمود نه خدا در خلق است كه اين محال است نه خلق در خداست كه اين محال است خدا وجود دارد و لاغير و آنچه به نام سماوات و ارضين و فرشته‌ها و انسان و غير انسان است صوَر مرآتيه‌اند[18] انسان در آينه نيست آينه در انسان نيست ولي صورت مرآتيه آينه, آيت انسان است جهان صورت مرآتيه حق است حلول محال است اتّحاد محال است به همان دليلي كه شاخص در آينه نيست آينه در شاخص نيست اين مي‌شود وحدت وجود البته اين ترجمه است اصلش راه طولاني و درازي دارد سال‌ها درس خواندن لازم است اينها فقط فهرست است ترجمه است ترجمه يعني ترجمه مبادا كسي خيال كند كه وحدت وجود با اين ترجمه حل مي‌شود بنابراين امور شش‌گانه مرزش مشخص شد اخلاق نظري داريم اخلاق عملي, عرفان نظريِ شهودي داريم عرفان عمليِ شهودي, عرفان نظري وجودي داريم عرفان عملي وجودي. آن را مي‌شود گفت كه «رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند» اما شهودِ وحدت وجود مستحيل است براي اينكه آن مفهوم كه نيست, مي‌شود حقيقت, حقيقت هم بسيط محض است هيچ قسمي از اقسام تركيب هفت, هشت‌گانه مصوّر در فلسفه در حقيقت بسيط راه ندارد اگر بسيط به هيچ وجه تجزيه‌پذير نيست نمي‌شود گفت: آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد[19] براي اينكه اين مثال با ممثّل فرق مي‌كند اقيانوس مركب است صدرش غير از ذيل است سطحش غير از عمق است ساحلش غير از سطح است انسان مي‌شود از گوشه‌اي آب بگيرد از گوشه‌هاي ديگر بي‌خبر باشد ولي ذات اقدس الهي بسيط محض است جزء ندارد ماده و صورت ندارد صدر و ذيل ندارد اول و آخرش يكي است چنين حقيقتي قابل تجزيه نيست تا انسان بگويد هر كسي به اندازه خود خدا را مي‌شناسد يا كل يا هيچ, چون كل مستحيل است پس هيچ! لذا سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) در همان فرمايشاتشان در بحث‌هاي عرفاني مي‌فرمايند شهود حقيقت محض الهي مستحيل است, براي انبيا و اوليا مستحيل است چه رسد بر ديگران[20] اين نه معروف هيچ پيامبري است نه معبود هيچ پيامبري و نه مشهود هيچ پيامبري اما ما الله را خوب مي‌فهميم (يعني ذات مُستجمِع جميع صفات و كمالات را) اين جوشن كبير را خوب مي‌فهميم مي‌گوييم ذاتي كه همه اينها را داراست و به تعبير كتاب قيّم توحيد اگر اين را از بشر بگيريد «لكان التوحيد عنا مرتفعا»[21] كه وجود مبارك حضرت فرمود ما همين مقداري كه مي‌فهميم مكلّفيم, مي‌گوييم اين الفاظ, مفاهيمي دارد اين مفاهيم, مصداق خارجي دارد ما با مصداق خارجي كار داريم و او را مي‌شناسيم و او را عبادت مي‌كنيم و از او كمك مي‌خواهيم و به سوي او برمي‌گرديم همين! اما او را بخواهيم مشاهده كنيم مقدور ما نيست. غرض آن است كه اين فقيه متألّه اين آيت عظماي حق اين آيت الله, آيت الحق, مرحوم آقاسيّدعلي قاضي(رضوان الله عليه) در اين مسير قدم برداشتند هم استاد بخش‌هاي نظري بودند هم رهرو بخش‌هاي عملي تا آنجا كه مقدور بود هرگز خون را به خون نشستند كه كار فيلسوف و متكلّم است خون را با آب شستند با كوثر شستند هنيئاً له و طوبي له و حُسن مآب. مجدّداً اين عيد پربركت را به همه شما تهينت عرض مي‌كنيم مقدم همه شما را گرامي مي‌داريم از علماي اعلام, حجج اسلام, آيات بزرگوار, فرهيختگان, نخبگان, نماينده محترم وليّ فقيه, مسئولان بلندپايه سياسي, اجتماعي, فرهنگي آذربايجان از همه حق‌شناسي مي‌كنيم از ستاد محترم و بزرگوار برگزاركننده اين كنگره وزين حق‌شناسي مي‌كنيم! از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنيم همه شما را مشمول دعاي خير وليّ عصر قرار بدهد! روح مطهّر امام راحل و شهدا, مخصوصاً شهداي محراب و شهداي آذربايجان را با انبيا و اولياي الهي محشور بفرمايد! اين نظام را تا ظهور صاحب اصلي‌اش از هر خطري محافظت بفرمايد! رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملكت ما را در سايه وليّ‌اش از هر خطري محافظت بفرمايد! بين ما و قرآن و عترت جدايي نيندازد! رهرو اين راه شدن را ـ ان‌شاءالله ـ نصيب همه ما بفرمايد! «غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته» [1]. سورهٴ بقره, آيهٴ 31. [2]. سورهٴ بقره, آيهٴ 34. [3]. سورهٴ اسراء, آيهٴ 62. [4]. سورهٴ حج, آيهٴ 52. [5]. سورهٴ حجر, آيهٴ 29; سورهٴ ص, آيهٴ 72. [6]. سورهٴ شمس, آيهٴ 8. [7]. سورهٴ روم, آيهٴ 30. [8]. نهج‌البلاغه, نامه 45. [9]. ديوان ملا هادي سبزواري, غزل 150. [10]. سورهٴ بقره, آيهٴ 197. [11]. شرح المنظومه, ج5, ص378. [12]. مثنوي معنوي, دفتر سوم, بخش 226. [13]. مثنوي معنوي, دفتر ششم, بخش 83. [14]. نهج‌البلاغه, خطبه 193. [15]. غررالحكم و دررالكلم, ص119, ح2086. [16]. الكافي, ج1, ص98 و 138. [17]. مواعظ سعدي, غزل 16. [18]. التوحيد (شيخ صدوق), ص434 و 435. [19] . مثنوي معنوي, دفتر ششم. [20] . مصباح الهداية(امام خمينی)، ص13. [21]. الكافي, ج1, ص84; التوحيد (شيخ صدوق), ص245.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت