دين مردم است كه كشور را حفظ مي‌كند/ فرق اساسي عالم ديني با مؤمن غير عالم

کد خبر: 213089

اگر خيلي ما خوش‌باورانه نظر بدهيم يك ميليون دينشان را از قرآن و روايات دارند يعني حوزويان و دانشگاهيانِ تحصيل‌كرده بقيه يعني دينشان را از شماها دارند او كه كليني را نمي‌شناسد او كه صدوق را نمي‌شناسد او كه من لا يحضره الفقيه نشنيد، او كه تهذيب و استبصار نديد، اين مردم دينشان را از چه كسي دارند؟ از شما دارند...

دين مردم است كه كشور را حفظ مي‌كند/ فرق اساسي عالم ديني با مؤمن غير عالم
سرویس فرهنگی «فردا»: حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در دیدار مديران حوزه‌هاي علميه استان مازندران و نیز آیت الله طبرسی نماينده وليّ فقيه و ائمه جمعه این استان بیاناتی مهم و ارزشمند را درباره غیریت دینی و نقش علنل در شکل دهی به مسیر جهاد الهی در جامعه اسلامی را عرضه داشته اند. نظر به اهمیت معرفتی این بیانات متن کامل به جویندگان معرفت و حکمت اسلامی تقدیم می شود.
**************************
دين براي عالمان الهي حرمت فراواني قائل شده است گاهي آنها را مانند ائمه(عليهم السلام) در رديف قرآن يا كعبه ذكر مي‌كند همان طور كه مي‌فرمايد: «النظر إلي المصحَف عبادة»[1] يا «النظر الي الکعبة عبادة»[2] میفرمايد:«النظر الي العالِم عبادة»,[3] سرّ اين امر چيست؟ مستحضريد كه يكي از برجسته‌ترين فضايل, فضيلت شهادت است شهيد با همه فضايلي كه دارد خون او به اندازه مركّب عالِم نيست اين براي چيست اگر در صحنه قيامت كه ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[4] است ترازوي الهي نصب مي‌شود اگر در يك كفّه خون شهيد را بگذارند و در كفّه ديگر مركّب عالم را, اين مركّب سنگين‌تر است براي چيست؟ براي اينكه جامعه را, كشور را, مملكت را دين اداره مي‌كند بر اساس دو محور ما بايد خيلي تكيه كنيم يكي مربوط به دنياي ماست يكي هم مربوط به آخرت ما, درباره دنياي ما ملّتي از سرزمين خود دفاع مي‌كند و مي‌گويد: «حُبّ الوطن من الإيمان»[5] كه مظهر غيور باشد خدا غيور است از اسماي حسناي خدا اين است كه غيور است و مؤمن هم بايد غيور باشد اما «الغيرة ما هي؟» غيرت حقيقتي است كه سه عنصر محوري اين حقيقت را سامان مي‌دهد محدوده خود را ارزيابي كند (يك) وارد حريم غير نشود (دو) غير را هم به حريم خود راه ندهد (سه) اصلاً غيرت يعني غيرزدايي اگر غيرت معناي غيرزدايي است كسي بيگانه را به حريم خود راه بدهد ديگر غيرتمند نيست خودش هم وارد حريم بيگانه بشود ديگر غيرتمند نيست شما ببينيد در نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير پاكدامني را متفرّع بر غيرت مي‌داند مي‌فرمايد: «ما زَنيٰ غيورٌ قطُّ»[6] اگر كسي غيور باشد وارد حريم ديگري نمي‌شود غيور يعني غيرزدايي و اگر كسي بيگانه را به كشور خود راه بدهد خب اين غيور نيست بر اساس همين حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»[7] سنگي كه از هر جا آمد برگردان اين كشور علوي پيرو اهل بيت ده سال نه هشت سال, ده سال سنگ را به بيگانه برگرداند اين جنگ ده ساله بود نه هشت ساله دو سال جنگ داخلي بر ما تحميل كردند هشت سال جنگ خارجي همين جوان‌ها كه رفتند براي چه رفتند غالب شماها در جبهه‌ها كه شركت مي‌كرديد مي‌ديديد اصلاً سخن از مرز پرگهر نبود سخن از سيّدالشهداء يا حسين يا حسين, كربلا كربلا بود «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ» اين بيان نوراني حضرت امير است فرمود سنگ را از همان ‌جا كه آمد برگردانيد اين كشور برگرداند پس غيرت اين است كه انسان نه وارد حريم غير بشود نه اجازه بدهد كه غير وارد حريم او بشود و اين دو ضلع فرع بر آن ضلع اول است كه انسان حوزه خود را قلمرو خود را هويّت خود را بشناسد اگر محدوده خود را نشناسد نه مسئله غيرزدايي بيرون مطرح است نه مسئله غيرزدايي درون. خداي سبحان غيور است و مؤمن را با غيرت مي‌پروراند و چون مؤمن به وسيله عالمان دين به اين وصف ممتاز مي‌رسد لذا عالم گاهي همتاي قرآن مي‌شود گاهي همتاي كعبه مي‌شود اين همتايي البته يك اصل دارد و يك فرع, اصلش براي اهل بيت(عليهم السلام) است فرعش براي شاگردان آنها اگر «إنّي تارك فيكم الثّقلين كتاب الله و عترتي»[8] است و نظر به قرآن, عبادت شد, اگر كسي حافظ و حامي همين عترت بود نظر به او هم مي‌شود عبادت. عظمت علم الهی علما نكته اول براي عظمت مقام علم آن است كه مردم دينشان را از علما دارند شايد در بعضي از ديدارهاي قبلي هم به عرضتان رسيد ما الآن يك صدم جمعيّت دنياييم يعني دنيا الآن هفت ميليارد است ما هفتاد ميليونيم ما يك صدميم اين يك صدم يعني هفتاد ميليون اگر خيلي ما خوش‌باورانه نظر بدهيم يك ميليون دينشان را از قرآن و روايات دارند يعني حوزويان و دانشگاهيانِ تحصيل‌كرده بقيه يعني دينشان را از شماها دارند او كه كليني را نمي‌شناسد او كه صدوق را نمي‌شناسد او كه من لا يحضره الفقيه نشنيد او كه تهذيب و استبصار نديد اين مردم دينشان را از چه كسي دارند از شما دارند و همين‌ها وقتي قيام كردند نظام شده نظام اسلامي وگرنه ما در همين ايران بوديم ايران كشور ماست محبوب ماست اما خب چطور در جنگ جهاني اول هر چه بيگانه گفت ما تسليم شديم در جنگ جهاني دوم هر چه بيگانه گفت ما تسليم شديم در كودتاي ننگين 28 مرداد چند ساعته وضع برگشت يعني صبح 28 مرداد 1332 شعار رسمي مردم تهران «مرگ بر شاه» بود بعد كه كودتا شد و مصدق و دولتيانش به زندان افتادند و داماد شاه شده رئيس دولت بعدازظهر همان روز همين «مرگ بر شاه» شده «جاويد شاه» ولي وقتي امام و مراجع و حسينيه‌ها و مسجدها قيام كردند شانزده شهريور «مرگ بر شاه» بود هفده شهريور آن همه شهدا را تقديم كردند «مرگ بر شاه» بود هجده شهريور هم «مرگ بر شاه» همين مردم بودند پس دين مردم است كه كشور را حفظ مي‌كند. حرف تازه دین دين حرف تازه‌اي دارد و آن اين است كه انسان در مصاف با مرگ, مرگ را مي‌ميراند نه اينكه بميرد ديگران خيال مي‌كنند انسان كه مي‌ميرد تمام مي‌شود اين دين آمده گفته ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[9] نه «كلّ نفس يذوقها الموت» نفرمود هر كسي را مرگ مي‌چشد فرمود هر كسي مرگ را مي‌چشد اين ذائق است كه مذوق را هضم مي‌كند و آن را از پا در مي‌آورد خب اگر يك ليوان آب يا شربت به كسي دادند و اين شخص آن شربت يا آب را نوشيد اين شخص آن را هضم مي‌كند يا آن آب يا شربت اين شخص را؟ ماييم كه مرگ را مي‌ميرانيم ديگر بعد از مرگ خبري نيست و ابدي هستيم اگر مكتب مي‌گويد انسان ابدي است زنده است بدن دارد روح دارد خب احتياجات هم دارد مسكن مي‌خواهد پوشاك مي‌خواهد غذا مي‌خواهد, اگر انسان در مصاف با مرگ, مرگ را مي‌ميراند و اگر بعد از مرگ, مرگي نيست چون خود مرگ مرده است اگر نه در برزخ مرگ است نه در ساهره قيامت مرگ است نه در بهشت مرگ است ما هستيم و ابدي هستيم بالأخره نيازهايمان بايد با چه چيزي حل بشود ما كه با مرگ فرشته نمي‌شويم ماييم و همين بدن ماييم و همين احتياجات قبل از مرگ, احتياجاتمان را يا با ضوابط حل مي‌كنيم يا با روابط يا با هر دو الآن ما در دنيا همه اين اموري كه ياد شده مورد احتياج ماست اين احتياجات را يا با ضابطه حل مي‌كنيم يعني با خريد و فروش و اجاره و ساير عقود اسلامي مشكلاتمان را حل مي‌كنيم يا با رابطه حل مي‌كنيم كسي پسر كسي است كسي پدر كسي است كسي واجب‌النفقه كسي است كسي دوست كسي است احتياج هست رفع حاجت يا به ضابطه است يا با رابطه اما بعد از مرگ ما هستيم و احتياجات ما هست ولي نه ضابطه هست نه رابطه فرمود: ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾[10] اين «لا» نفي جنس است يعني هيچ خبري از بيع نيست هيچ خبري از خُلّت و دوستي نيست اين بيع هم عنوان جامع است براي مطلق ضابطه وقتي گفتند: ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ﴾[11] نه يعني فقط بيع را رها كن ولي اجاره و عقود ديگر جايز است يعني وقتت را صرف نكن اين عنوان مشير است براي مطلق كار, اين هم به عنوان نفي جنس فرمود: ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾ نه ضابطه‌اي در كار است كه انسان با خريد و فروش و ساير عقود اسلامي مشكلش را حل كند نه خليل و حبيب و رفيق و دوستي در كار است كه مشكل آدم را حل كند چون همه از خاك برمي‌خيزند كسي پسر كسي نيست كسي پدر كسي نيست ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾[12] پس ما هستيم و همه احتياجات ما هست ولي نه ضابطه هست و نه رابطه, همه نيازهاي آنجا را بايد از همين‌جا ببريم براي ابد يعني چيزي ببريم كه ميلياردها سال هم اگر بماند از دست نرود چه چيزي بايد ببريم كه نپوسد خب ما آنجا كه رفتيم كه حساب هزار سال و صد هزار سال و صد ميليارد سال نيست ابدي است ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾[13] بايد از اينجا ببريم و اين به وسيله عالمان دين ساخته مي‌شود توده مردم كه اين را نمي‌دانند توده مردم از اينها خبري ندارند اينها منتظرند ببينند شما چه مي‌گوييد اگر دين مي‌گويد «النظر الي العالم عبادة» از طرفي مي‌گويد «النظر الي الكعبة عبادة», «النظر الي المصحف عبادة» براي اينكه عالم چنين كاري دارد مي‌كند به جامعه مي‌گويد شما در مصاف با مرگ, مرگ را مي‌ميرانيد شما اماته مي‌كنيد در دوران كودكي در طلبگي اين شعر را به ما مي‌گفتند كه «مات زيد زيد اگر فاعل بود»[14] اين موردِ فعل است نه منشأ فعل آن بزرگان گفتند كه «مات زيد زيد اگر فاعل بود» يعني اگر به بيان نوراني حضرت عمل كرد كه «موتوا قبل أن تموتوا»[15] يعني با موت ارادي مُرد آن وقت مي‌شود گفت «مات زيد», «مات» فعل, «زيد» فاعل اما اينكه جسدش سرد مي‌شود اجازه دفنش را طبيب مي‌دهد اينكه مورد فعل است اينكه مصدر فعل نيست «مات زيد زيد اگر فاعل بود» آن بيان نوراني حضرت كه فرمود: «زِنُوا أَنْفُسَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا»[16] يا «موتوا قبل أن تَموتوا», آن وقت آن موت است كه فعل انسان است. فرق اساسي عالم ديني با مؤمن غير عالم بنابراين اگر كسي به اينجا رسيد كه من ابدي‌ هستم و چون ابدي هستم نيازهاي من هم ابدي است و چون نيازهاي من هم ابدي است بايد چيزي كه نيازهاي مرا براي ابد رفع مي‌كند فراهم بكنم اين مي‌شود عالِم ديني منتها فرق اساسي عالم ديني با مؤمن غير عالم اين است كه مؤمنان غير عالم, افراد وارسته اينها در همان مسير آيه سورهٴ مباركهٴ بقره حركت مي‌كنند كه ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[17] زاد و توشه تهيه كنيد خب عبادات زاد و توشه است خيرات و حسنات زاد و توشه است اينها زاد و توشه آدم است اما عالم ديني سؤالي براي او مطرح است كه من زاد و توشه را مي‌خواهم براي اينكه به مقصد برسم وقتي به مقصد رسيدم آنجا بايد چه كار بكنم آنجا كه ديگر جاي زاد و توشه نيست براي آنجا چه چيزي تهيه كنيم فرق بين عالم و غير عالم, اين محدوده است الآن شما وقتي مي‌خواهيد به مشهد مشرّف شويد زاد و توشه‌تان حداكثر يك كارتن غذاست ديگر يك كاميون غذا براي چه مي‌خواهيد ببريد شما را مي‌رساند مشهد بايد به اين فكر باشيد كه وقتي به مشهد رسيديد از حضرت چه بخواهيد ما در سفر لقاءالله تا به لقاي خدا برسيم اين تقوا زاد و توشه است اما وقتي به لقاءالله رسيديم آنجا هم باز زاد و توشه مطرح است؟! در دنيا اگر كسي يك كاميون غذا به همراه خود ببرد اين نياز خودش را تأمين مي‌كند بقيه را خيرات مي‌كند ثواب بيشتري مي‌برد در دنيا مؤمن غير عالم عبادت‌هاي فراوان دارد خيرات فراوان دارد او به جاي اينكه مثلاً ده‌ جنّت بدهند صد جنّت مي‌دهند چون بهشت يكي, دوتا نيست باغ يكي, دوتا نيست ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[18] است ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[19] است سخن از ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[20] است نه «جنّت تجري من تحتها الأنهار» و اين ممكن است كه كسي كه عبادت‌هاي زياد كرده خيرات فراواني كرده صدقات فراواني داده به او در برابر ديگران غرف مبنيه بيشتري بدهند باغ‌هاي بيشتري بدهند اما اين ديگر مشمول بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ قمر نمي‌شود كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[21] اينها را نزد مليك مقتدر نمي‌برند براي اينكه اين زاد و توشه تهيه كرده نه معرفت, زاد يعني چه؟ زاد يعني اينكه انسان را به مقصد برساند حالا رسيديم به مقصد بقيه ديگر زاد نيست يك چيز ديگر آنجا مي‌خواهند آن را با همين مناجات شعبانيه و امثال مناجات شعبانيه مي‌شود فراهم كرد. مي‌بينيد خداي سبحان آن قدر با ما نزديك است كه در كتاب‌هاي فقهي مستحضريد كه همان طوري كه نذر مطرح است يمين مطرح است عهد هم مطرح است كه انسان با خدا عهد مي‌بندد همان طوري كه ما با يكديگر خريد و فروش داريم اجاره داريم كسي طرفِ معامله ماست اين عهد هم يك طرفش خداست با او معاهده مي‌كنيم تعهّد مي‌كنيم خب اين نهايت لطف الهي است كه خودش را طرف ايجاب و قبول ما قرار مي‌دهد كه ما با او عهد ببنديم اين يك مرحله است مرز فقه عادي همين است اما شما مي‌بينيد در برخي مناجات‌ها به ما اجازه ناز دادند در كنار نياز, غالب دعاها نياز است خدايا مشكل ما را حل كن گناهان ما را ببخش عفو كن و مانند آن ناز كردن را مي‌گويند اِدلال, در دعاي افتتاح دارد كه «مُدلاًّ عليك»[22] يعني خدايا تو به من اجازه دادي كه با تو ناز بكنم و آن اين است كه در مناجابات شعبانيه عرض مي‌كنيم خدايا تو اگر در قيامت به من گفتي چرا گناه كردي من هم مي‌گويم تو چرا نبخشيدي اين چه لساني است؟ «ان أخذتني بجرمي أخذتك بعفوك»[23] اين چه زباني است اين زبان ناز است يا نياز است چه كسي مي‌تواند ناز بكند كسي كه اهل زاد است يا كسي كه به مقصد رسيده خدايا اگر مرا ببري جهنم من آنجا داد مي‌كشم مي‌گويم من دوست او بودم «أعلمتُ أهلها أنّي اُحبّك»[24] خب اين حرف نياز است يا حرف ناز است اينها را به ما اجازه دادند به ما گفتند با خدايتان اين طوري ناز كنيد همه‌اش نياز نيست. خب يك آدم عادي به اينجا مي‌رسد يا اين كار علماست شما اين حرف‌ها را براي توده مردم بگوييد يا باور نمي‌كنند يا اگر هم باور بكنند زود از يادشان مي‌رود اما آن كسي كه عمري با قرآن و عترت مأنوس است مي‌بيند ذات اقدس الهي كه «أقرب إلينا من حبل الوريد» در ماه مبارك رمضان در حالي كه روز را به روزه گذرانديم شب مي‌خواهيم با او گفتگو كنيم به ما اجازه ادلال داده است «مُدلاّ عليك» انسان با دوست نازگونه سخن مي‌گويد آن وقت در همين مناجات شعبانيه مي‌گويد خدايا اگر اعتراض كردي كه چرا گناه كردي من مي‌گويم تو چرا نبخشيدي! خب اين راهش چيست؟ اين را اشاره فرمود كه اين راه دارد (يك) راه وسيعي هم است (دو) منتها شما بايد آن راهنمايتان را بشناسيد و آن اهل بيت‌اند در دعايي كه امام سجاد(عليه السلام) عندالزوال در ماه شعبان مي‌خواندند آمده است كه «وَاجْعَلْهُ لي‏ شَفيعاً مُشَفَّعاً وَطَريقاً اِلَيْكَ» نه «إلي جنّتك» «وَطَريقاً اِلَيْكَ مَهيَعاً»[25] مهيع يعني ميدان باز, بعضي از راه‌هاست كه باريك است محدود است آدم بايد خيلي با احتياط برود آن را نمي‌گويند مهيع آن ميدان باز و وسيع را مي‌گويند مهيع, يكي از مواقيت معروف ما جُحفه است اين جُحفه كه اصلش جحفه نبود اصل مهيعه بود مهيعه يعني ميدان باز وقتي سيل آمد و بخشي از اين را برد و اجحاف به اين سرزمين شد شده جحفه وگرنه اينكه اول جحفه نبود اول مهيعه بود اهل بيت مهيعه‌اند همه را راه مي‌دهند لذا اگر كسي خواست برود به آساني مي‌رود و اين به دست شما بزرگواران است. اصول اعتقادي و واجب عيني آن اصول اعتقادي ولو به نحو اجمالي واجب عيني است كه هر كسي اعتقاداتش را ولو اجمالاً بايد بداند اما اين فقه و اصول و اخلاق و اينها واجب كفايي است اينكه فرمود: «طلب العلم فريضة»[26] اين اعم از واجب كفايي و واجب عيني است ولي خب واجب كفايي اگر ديگران اقدام نكنند بر چه كسي واجب عيني مي‌شود؟ بر شما آقايان يك عدّه نمي‌آيند يا استعدادش را ندارند يا آن صلاحيّت را ندارند. اين‌چنين نيست كه آدم بگويد كه خب حالا فقيه شدن اصولي شدن متكلّم شدن محدّث شدن اينها واجب كفايي است بله اول واجب كفايي است اما وقتي كه ديگري اقدام نكرده و شما در راهيد اين مي‌شود واجب عيني. بنابراين هيچ چيزي بهتر از اينكه انسان به بركت اهل بيت محشور با قرآن باشد محشور با كعبه باشد نيست و اين ماندني است. العلماءُ باقون ما بَقي الدّهر اين ايام كه متعلّق به وجود مبارك وليّ عصر است از القاب نوراني آن حضرت اين است كه او بقيّةالله است خودش هم كه وقتي ظهور كرد مي‌فرمايد: «أنا بقيّة الله»[27] مستحضريد اين بقيّةالله نظير اسماي حسناي الهي توقيفي نيست كه فقط وجود مبارك حضرت حجّت بقيّةالله باشد و علما بقيّةالله نباشند اين نيست و اگر خود قرآن كريم از عالمان دين به عنوان ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ ياد كرده است ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ يعني بقيّةالله فرمود: ﴿فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[28] چرا بقيّةالله جلوي مردم را نگرفتند يك جا دارد ﴿اُولِي الْأَلْبَابِ﴾[29] يك جا دارد ﴿أُوْلِي الْأَبْصَارِ﴾[30] يك جا دارد ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾, ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ يعني بقيّةالله همان طوري كه يك عدّه ﴿اُولِي الْأَلْبَابِ﴾ هستند يك عدّه ﴿أُوْلِي الْأَبْصَارِ﴾ هستند يك عدّه ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ هستند يعني صاحبان بقا اين ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ از كلمه بقيّةالله اگر سنگين‌تر نباشد كمتر از آن نيست يك وقت شما مي‌گوييد فلان كس عاقل است يك وقت مي‌گوييد وليّ عقل است يك وقت مي‌گوييد بصير است يك وقت مي‌گوييد وليّ بصارت است ﴿أُوْلِي الْأَبْصَارِ﴾ است ﴿اُولِي الْأَلْبَابِ﴾ است ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ است عالمان هر ديني ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾اند همين آيه بود كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «العلماءُ باقون» چون خود اهل بيت فرمودند هر چه ما مي‌گوييم از قرآن مي‌گوييم[31] حالا متأسفانه كار حضرت امير به جايي رسيد كه مي‌نوشتند كه في قرائة فلان كذا في قرائة عليّ كذا, او را جزء قاريان قرآن مي‌دانستند! اگر ذات اقدس الهي از عالمان دين به عنوان ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ ياد كرده است همين حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «العلماءُ باقون ما بَقي الدّهر»[32] الآن شما مي‌بينيد روزانه هزاران مرتبه مي‌گويند قال الشهيد(رحمه الله) قال العلامه(رحمه الله) اين كم نيست! كسي كه وارد مسيري شد كه طريقش مهيعه و آماده است, هر چه مي‌خواهد سرعت پيدا كند كسي مزاحم نيست در تواضع جا براي مزاحمت نيست الآن شما مسجد وسيعي پيدا كنيد كه هزار نفر در آن جا مي‌گيرند اگر همه‌شان متواضع باشند هيچ جا براي تزاحم نيست اما دو نفر اگر صدرطلب باشند اول دعواست در فضيلت جا براي تزاحم نيست لذا فرمود: ﴿سَابِقُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾,[33] ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾[34] اگر انسان در فضايل بخواهد مسابقه بدهد مثل يك ميدان وسيع است كه به مساحت آسمان و زمين است در عدالت در تقوا در تواضع بخواهد مسابقه بدهد هيچ تزاحم نيست اصلاً كسي جاي كسي را تنگ نمي‌كند اين است كه هيچ تزاحم نيست طريق مهيعه هم همين است «و طريقاً اليك مهيعا» اين طريق مهيع است و هميشه هم هست الي يوم القيامه است. [1] . كشف الغمة, ج2, ص268. [2] . الكافي, ج4, ص240. [3] . الامالي (شيخ طوسي), ص454. [4] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 8. [5] . تفسير ابن عربي, ج2, ص329. [6] . نهج‌البلاغه, حكمت 305. [7] . نهج‌البلاغه, حكمت 314. [8] . كمال الدين (شيخ صدوق), ج1, ص64, 234, 239 و 279. [9] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 185; سورهٴ انبياء, آيهٴ 35; سورهٴ عنكبوت, آًهٴ 57. [10] . سورهٴ بقره, آيهٴ 254. [11] . سورهٴ جمعه, آيهٴ 9. [12] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 101. [13] . سورهٴ نساء, آيات 57, 122 و 169. [14] . مثنوي معنوي, دفتر سوم, بخش177. [15] . بحارالأنوار, ج69, ص59; تفسير ابن عربي, ج1, ص60; تفسير المحيط الأعظم, ج1, ص59. [16] . نهج‌البلاغه, خطبه 90. [17] . سورهٴ بقره, آيهٴ 197. [18] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 46. [19] . سورهٴ الرحمن, آيهٴ 62. [20] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 15. [21] . سورهٴ قمر, آيات 54 و 55. [22] . تهذيب الأحكام, ج3, ص109. [23] . اقبال‌‌الأعمال, ص686. [24] . اقبال‌الأعمال, ص686. [25] . مصباح المتهجّد, ص829. [26] . الكافي, ج1, ص30; كنزالفوائد, ج2, ص107. [27] . كمال‌الدين (شيخ صدوق), ج1, ص331. [28] . سورهٴ هود, آيهٴ 116. [29] . سورهٴ بقره, آيهٴ 179. [30] . سورهٴ حشر, آيهٴ 2. [31] . ر.ك: الكافي, ج1, ص60. [32] . نهج‌البلاغه, حكمت 147. [33] . سورهٴ حديد, آيهٴ 21. [34] . سورهٴ آل‌عمران, آيهٴ 133.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت