فرارو: * سریال شوق پرواز از لحاظ محتوا و مضمون جزو کارهای «الف ویژه» محسوب میشود، ولی از لحاظ پرداخت بودجه در حد «ب و ج» محسوب میشود، با این شرایط چطور ساخت چنین سریالی را پذیرفتید؟ - من کار کمدی، فولکوریک، تاریخی، روانشناسی و ... کار کرده بودم ولی در حوزه دفاع مقدس تجربهای نداشتم. وقتی هم این موضوع را از من خواستند، سوال من هم همین بود که چرا من؟ دلایلی را ارائه کردند. پیش از آن نیز بخشی از کار انجام شده بود و بودجه هنگفتی هم از بیت المال هدر رفته بود. تقریبا حدود یک هفتم از بودجه کل کار و حدود 500 میلیون تومان به هدر رفته بود. ما کل سریال را با سه میلیارد و 600 میلیون تومان ساختیم ولی قبل از آن حدود 500 میلیون تومان هدر رفته بود. آن موقع هم آقای مجید مجیدی، سعید ملکان و جواد نوروزبیگی از جمله افرادی بودند که زمان ساخت سریال به من گفتند تو میتوانی کار را به شیوه جدیدتر و نویی بسازی. من هم ابتدا فکر میکردم که انتخاب غلطی است. حتی جایی هم یک نقد خواندم که گفته بود انتخاب یدالله صمدی ابتدا به نظر نمیآمد که درست باشد، حالا که کار را میبینیم کار خوبی است. چون دوستانی که کارشان در حوزه دفاع مقدس است به
شیوه خود به سریالسازی نگاه میکنند، بعضی دیگر نیز فقط خودشان را تکرار میکنند. من هم ابتدا فکر میکردم که چون تا به حال چنین اثری نساختهام، پس خود را تکرار نمیکنم. ما بیاییم و نگاه کنیم که یک شهید مادرزاد نسازیم. زندگینامه یک شهید مادرزاد که از همان اول یک مذهبی دوآتشه است، از همان اول بخواهد تمام شرعیات را حفظ کند و او را بری از هر زندگی معمولی بکنند، در ذهن من نبود. این شهید ابتدا کودکی داشته، نوجوانی و جوانی داشته و فرد پر جنب و جوشی بوده و حتی در مدرسه هم دعوا کرده و شیشه هم شکسته است. این ها فصلهای گوناگونی از زندگی است که هر فرد سالمی آنها را در زندگی خود سپری میکند. از سویی این طور قصهها بسیار خطرناک هستند، چون بیننده از همان اول میداند که قهرمان داستان آخر شهید میشود. نگه داشتن مخاطب در چنین حالتی بسیار دشوار است. اینکه در 36 قسمت چقدر چاشنی اضافه کنی تا تعلیق اضافه شود و داستان هم باشد تا مخاطب تا آخر آن را ببیند. ضمن اینکه نسل کنونی غالبا از دوران دفاع مقدس خاطرهای ندارند و با این مقوله بیگانه فیزیکی هستند. یک هدف این بود که ما جوانان را بنشانیم پای تلویزیون و اگر نارضایتی برخی دارند
آن را به دوران انقلاب و جنگ تحمیلی نسبت ندهند. خیلی از ما زمان جنگ به پناهگاهها رفتهایم ولی جمعی جلوی آتش دشمن بودهاند و این واقعیت و حقیقت است و به هر مرام و مسلکی اعتقاد داشته باشیم، باید به این موضوع احترام بگذاریم. حال خواستیم به موضوع دفاع مقدس نزدیکتر شویم. بیننده را به کمک نیروی انتظامی و مسلسل نمیتوان پای تلویزیون نشاند. مگر اینکه این سریال چیزی داشته باشد و کارگردان باید هنر جذب او را داشته باشد. البته جز این موارد ابزار هم مورد نیاز است. بازیگر و زیباییهای دیگر هم باید مد نظر قرار بگیرد. سینما و تلویزیون امروز ما بسیار خواهان چهرههای محبوب هستند و ما باید آن را بپذیریم. البته سر این کار برخی از بازیگران نسبت به حضور در سریال گارد داشتند و نمیآمدند و یا مبالغ هنگفتی میخواستند. اما خوشبختانه آنها که خواستند و آمدند به من کمک کردند. * نشانههای خاصی برای سالهای دهه 60 وجود دارد، اما در فیلم شما چنین مواردی وجود ندارد و ما بیشتر متمرکز بر داستان هستیم و موارد حاشیهای خیلی جایی ندارند، برخی منتقدین هم فکر میکنند که یک کار تاریخی باید در ساخت لوکیشن مو به مو رعایت شود و به نوعی
خاطرهانگیزی کند، آیا شما هم چنین مواردی مد نظرتان بود؟ - الان و امروز خیر. چون سلیقه مردم فرق کرده است و جوانهای ما فرهنگ زیرشلواری را دوست ندارند. سالها قبل سریالهایی پخش میشد که مثلا پدر خانواده زیرشلوار به پا داشت و آفتابه دستش بود و همین مخاطب را میخنداند و معنایی پشتش نبود. در مورد شهید بابایی و امروز قضیه فرق میکند. مثلا میگفتند شهید بابایی سادهپوش بوده و ما هم آن را رعایت کردهایم. او تمیز و ساده بود. عباس بابایی جوان تحصیل کردهای بوده و در آمریکا تحصیل کرده بود بدون اینکه از فرهنگ این کشور تاثیر بگیرد. اگر ما میخواستیم به تمام زوایای زندگی این شهید بپردازیم، 300 قسمت میشد و از توان ما خارج بود. ضمن اینکه بسیاری از مطالبت درباره شهدا قبلا گفته شده است. خوب حالا ما چه حرف تازهای داریم؟ بابایی باید جلوی دوربین ما زیبا باشد نه اینکه تجملاتی باشد، زیبا باشد ضمن اینکه تن شهاب حسینی هرچه بپوشانی زیبا میشود. ما حتی اگر گونی هم تن او میکردیم از فردا مد میشد. ما در عین سادگی و تمیزی، به زیبایی شناختی هم نظر داشتیم. بخش عمدهای هم لباس پرواز تن او بود. عباس 37 سال عمر کرد. سال 1329 متولد شد و
در سال 1366 به شهادت رسید. او 28 سال از عمرش را در قبل از انقلاب و 9 سالش را بعد از انقلاب زندگی کرده است. از این 28 سال زندگی پیش از انقلابش 11 سال را در خدمت نیروی هوایی بوده است. در نیروی هوایی آن موقع هم کراوات جزو لباس فرم بوده و حتما باید ریشههایشان را سه تیغه میزدند. در سالهای بعد از انقلاب اگر ما ناگهان میآمدیم و لباسهای شخصی و مندرس تن این شخصیت میکردیم، اصلا درست نبود. من از همه منتقدین سریال خواهش میکنم قبل از نوشتن به این فکر کنند که اگر خودشان جای من بودند چکار میکردند؟ * جایی مطرح شده بود که شهید بابایی هنگام پرواز گیوه به پایش بوده است؟ - قطعا زمانهایی بوده که فوریت پیش میآمده و طرف مجبور بوده که با لباس معمولی سوار هواپیما شود. در تمام آشیانههای فرودگاههای دنیا هواپیماهای جنگی مجهز و آماده هستند. وقتی اضطرار به وجود میآید، خلبان از 4 تا 7 دقیقه زمان دارد تا در آسمان باشد. در این زمان آنچنان شدت و سرعت العملی جریان دارد که بسیار سخت است. شاید در چنین حالتی فرد دیگری هم بوده که گیوه به پا داشته است اما میگویند اصلا عباس چیز دیگری بوده است. یک خلبان قدیمی که اصلا هم مذهبی نیست
و فقط در دورهای با شهید بابایی همکار بوده، در جریان تحقیقات ما میگفت که عباس چیز دیگهای بود... جیگر داشت این هوا... طیاره من اگر شیشهاش کثیف بود سوار نمیشدم، اما عباس هر هواپیمایی حتی اگر خراب بود، سوار میشد. یک یا دو مورد هم پیش آمده که او دویده و چنین کاری کرده، این مطلب را نباید تعمیم داد که شهید بابایی همیشه با گیوه و دمپایی پرواز میکرده است. آنهایی که نمیدانند، بدانند که پوشیدن لباس خلبانی خود حکایتی دارد. برای اینکه فشار هوا به قدری در آن داخل زیاد است که رگها را میترکاند. تنها کسی که گویا مجبور شده چنین کاری را انجام بدهد، محسن رضایی بوده که زمان جبهه با امام خمینی(ره) کار مهمی داشته، سوار شکاری میشود و به نزد ایشان میرود ولی 3 روز بستری میشود. * چرا شما برای دلپذیری فضای سریال از حضور افراد چهره نظیر شهاب حسینی استفاده کردید؟ مگر زندگی این شهید به خودی خود فاقد جذابیت بود که شما از این روش بهره بردید؟ - فیلمنامه به نوعی نوشته شده بود که من آن را پسندیدم. در کارهای نظیر شوق پرواز، نویسندگان معمولا از همان ابتدا سراغ اصل مطلب میروند ولی در این اثر چنین نیست چون فیلمنامه حاوی تازگی
بود. فرازهای دیگری هم از زندگی شهید بابایی بوده است. کتابی به نام پرواز تا بینهایت وجود دارد، یک نشریه بنیاد شهید هم به نام یاران وجود دارد فقط و یک کتاب جیبی کوچک بود. بقیه حرفهای ما هم به صورت فشرده با خانواده این بزرگوار بوده است. الان من کار خطرناکی میکنم. از من سوالی کردید و خداوند عاقبت من را به خیر کند. در همین کتابها و خاطرات تک و توک پیدا میشود که جذابیت سینمایی دارد و تکراری نیست. متاسفانه در کشور ما این اتفاق یک دوره افتاده است. میکروفن جلوی هرکس آمده که نظرت درباره فلان شهید چیست؟ جواب داده که بسیار فرد وارستهای بود، با تقوا بود و... یکبار با انصاف ورق بزنید تا ببینید که عباس بابایی به چیزهایی هم اعتراض داشت، ولی تا به حال هیچ وقت مورد توجه قرار نگرفته است. همه آدمها یک روزه و یک شبه با تقوا نمیشوند. مثلا من خودم جوان بودم، مکبر مسجد هم بودم. این گونه روایتها این اشتباه را در ذهنها ایجاد میکند. آن قدر بد گفته شده است که من پرهیز میکردم. ما تلاش خود را کردیم ولی میدانم که در کوران خستگیها مسائل بسیاری از دستمان در رفته است. نمیگویم هیچ اشتباهی نبوده بالاخره من یک انسان کامل
نیستم ولی تلاشمان را در زمان تولید انجام دادیم. من همیشه انتظار دارم از منتقدین که با توجه به شرایط موجودی که ما داریم نقد کنند. این حق را هم به ما بدهند. بالاخره ما همیشه شرایط مساعدی در تولید نداریم و سختی های بسیاری کشیدهایم. * خانم آنا برزینا را چطور پیدا کردید؟ - سعید کریمی که علاوه بر دستیاری دامادم نیز هستند، به همراه دخترم دنبال بازیگر خارجی میگشتند تا رسیدند به دو خانم. ابتدا یک خانم دیگر خودشان را روس و مسیحی معرفی کردند و ما وقتی تحقیق کردیم متوجه شدیم که مسلمان هستند و ما معذور از استفاده ایشان شدیم. چون صحنههای خارج از کشورمان بدون حجاب بود. خانم برزینا که آمدند دیدیم هم زبان انگلیسی شان بهتر است و هم زبان فارسی و همین که تمام مدارک ایشان درست و صحیح بود. او به فرهنگ ایران علاقه بسیاری دارد و توانش را برای این سریال گذاشت. * چطور ریسک کردید و یک روایت غیر متعارف را برای بیان زندگی شهید بابایی انتخاب کردید؟ - من تا چند وقت پیش سکوت کرده بودم و نمی خواستم مصاحبه کنم. اما برای منتقدین مغرض میگویم که چرا در کارتان منصف نیستید؟ نمیخواستم حرف بزنم برای اینکه این سریال یک فیلم سینمایی 90
دقیقهای نیست که حال تمام شده باشد و بخواهیم دربارهاش حرف بزنیم. سریال از داستانهای موازی برخوردار است و الان اگر این موارد و داستان موازی را بیرون بکشیم خواهید دید که اتفاقی نخواهد افتاد، من فیلمی به نام ایستگاه ساختهام که فیلمنامه اولیه آن کاملا عشقی و مزخرف بود. پیش از آن نیز دو فیلم موفق اتوبوس و مردی که زیاد میدانست را ساخته بودم به همین دلیل بنیاد مستضعفان به من پیشنهاد ساخت ایستگاه را هم داد. داستان آن هم درباره پسری بود که میخواست در یک ایستگاه بمب بگذارد چون برادرش را اعدام کرده بودند. وقتی فیلمنامه به آن شلوغی را دیدم نشستیم و کتاب وضعیت آخر آقای تامس هریس را تکه پاره کردم و این مساله را مطرح کردیم که هر فردی با هر نیت و اندیشهای بمب بگذارد تا عدهای مردم بیگناه را بکشد روانی است و این عملش به هیچ عنوان مورد قبول نیست. در این فیلم اسمها را درآوردیم، هیچ فرد و مکانی اسم نداشت. بیش از 80 درصد آن نیز فلاش بک بود و آن سال فیلم منتقدین شد. آن زمان فکر کردم که کار درستی انجام میدهم و نترسیدم. سریال شهید بابایی هم چون طرح از آقای مجیدی و آقای توحیدی بود، دیدم که حداقل چیزی سوای آن چیزی است که
تا به حال ساخته شده است. * اشاره نکردید که چطور این سریال را ساختید و وسطهای کار هم به کمبود بودجه خوردید و پای ارتش به عنوان کمک کننده به وسط آمد؟ - من یادم هست که روز اول یک جمعی از مدیران بودند و یکی از دیگری پرسید که بودجه تان چقدر است؟ گفت چهار میلیارد. چقدر نقدینه داریم؟ یک میلیاردش حاضر است. بقیه هم جور میشود. من قرار نبود که دخالت کنم و گوشهایم بدون اینکه بخواهم این موضوع را شنید. * خیلیها چون سریال شوق پرواز در زمان پخش مختارنامه روی آنتن می رود، آن را با این سریال مقایسه می کنند و فکر می کنند از لحاظ بودجه نظیر آن بوده و از لحاظ ساخت هم باید شبیه آن باشد؟ - خیر. این مقایسه عادلانه نیست. ضمن اینکه مختارنامه 35 میلیمتری گرفته شده و کلی دکور و هنرور داشته است و بازیگران بسیار و گران قیمتی داشته است. البته من به خودم اجازه نمیدهم درباره این سریال اظهارنظر کنم و این دو اثر قابل مقایسه نیستند. اما اگر بودجه کمی بیشتر میشد، ما هم کارها و نقشههایی داشتیم که میتوانستیم آنها را انجام بدهیم. ولی متاسفانه نشد. * آقای شهاب حسینی بنا بر انتخاب خانواده شهید بابایی این نقش را ایفا کردند، آیا زمان انعقاد
قرارداد شرط خاصی را طلب نکردند؟ آن زمان برای شما چهره ایشان مهم بود که شبیه شهید بابایی باشد یا خیر؟ و الان که کار را میبینید بازی ایشان برایتان راضی کننده است؟ -یک صحبتهایی قبلا شده بود. منتها به احترام من گفتند چه در مورد آقای حسینی و چه در مورد خانم حمیدی، این انتخابها قبلا انجام شده و اگر تو نخواهی میتوانی آنها را عوض کنی. در مورد آقای حسینی که نظرم مثبت بود ولی او همان سال سیمرغ جشنواره را گرفته بود و اعلام کرده بود که دیگر سریال بازی نمیکند. بعد با هم جلسهای داشتیم و او قبول کرد. البته او چند ماهی با ما کار نداشت و سر کار دیگری بود. در این مدت ما با هم خیلی حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که نوعی تکلیف و دعوت است. شباهتها در کار خیلی مهم نیست. البته شهید بابایی از عکس گرفتن گریزان بوده و خیلی عکسهای با کیفیتی از ایشان وجود ندارد. البته شباهتهایی با هم دارند ولی نه صد در صد اما واقعا خوش تیپ بوده است. اگر بخواهیم با عکسهایی که از او بر بیلبوردها چاپ شده مقایسه کنیم، خیلی شبیه نیست و عکسهایش بسیار زیباتر است. خانم حمیدی هم در دور اول صحبتهایی کرده بود و خانم حکمت همسر شهید بابایی دوست
داشتند ایشان بازی کند و گفتند زمانی که جوان بودم خانم حمیدی شبیه به من بوده است و دوست داشتند که ایشان نقششان را بازی کند. من قبلا در کار شهرآشوب با خانم حمیدی کار کرده بودم و از او راضی بودم. طی صحبتهایم نیز گفتم که نقش حساسی دارند و مرتب این حساسیتها وجود داشت. در نهایت نیز لحظات درخشانی با حضور ایشان ثبت شد. آقای حسینی نیز بسیار باسواد، حساس، مسئول و متعهد است. * سریالهای بسیاری از شهدا زمانی که به مرحله ساخت میرسند، از سوی خانوادههای ایشان با مخالفت روبرو میشود، شما با چه محوریتی جلو رفتید که توانستید خانواده شهید بابایی را راضی نگه دارید؟ - من میدانم که از سال 74 قرار بوده این سریال ساخته شود. اما مشکلات بسیاری بوده و این اتفاق نیافتاده است. تا اینکه ما سفری به قزوین داشتیم و به خانه پدری این شهید سر زدیم. وقتی به دیدن منزل پدری ایشان که به شکل موزه درآمده رفتیم، مادر ایشان را که هنوز در قید حیات هستند دیدیم. وقتی من وارد شدم، مادرشان در حیاط ایستاده بودند، به ایشان گفتم که مادر من سریال زندگی این شهید گران قدر را میسازم، ولی ایشان جواب نداد، از خانم حکمت پرسیدم گفتند که ایشان قهر هستند. آن
قدر طی این سالها آمدهاند و رفتهاند و به او قول دادهاند، دیگر قطع امید کرده و گفته من میمیرم و بالاخره فیلم پسرم را نمیبینم. گفتم که مادر من میدانم که قهر هستید، اما این بار به شما قول میدهم که فیلم پسرتان ساخته میشود. ایشان هم گفتند که من چیزی از خدا نمیخواهم و فقط آرزو دارم ببینم فیلم پسرم قبل از مرگم چطور ساخته میشود. من هم قول دادم و گفتم که مگر خدا نخواهد. ایشان خیلی خوشحال شدند و وقتی خداحافظی میکردیم، دیدم مادر شهید با پای برهنه ما را بدرقه کرد، در سنت و رسم آذریها این بود که برای بدرقه یک مهمان خیلی عزیز پا برهنه دنبالش میرفتند و خوشحالم که امروز سریال را ساختم و ایشان را مینشانند پای تلویزیون تا سریال را نگاه کند. ساخت سریال شهید بابایی یک دعوت بود. * در مصاحبه قبلی که داشتید، این بود که مخاطب با پایان بندی متفاوتی روبرو خواهد بود و در این مورد ادعا دارید، دربارهاش توضیح بیشتری میدهید؟ - این بخش به صورت سادهای روایت میشود که اگر بخواهم بیشتر به آن بپردازم زیباییاش از بین میرود. * تیزر تبلیغاتی سریال با صدای خودتان پخش میشود، ایده خودتان بود؟ - علاقه شخصیام شد. تیزر آماده
شد، خود تلویزیون نیز گفت که خیلی تیزر شلوغی نباشد و فقط بیاورید که شوق پرواز، کاری از یدالله صمدی، آن را به تلویزیون ارائه دادیم تا نریشنش را بگوید. ولی تلویزیون گفت ما الان کسی را نداریم. سهراب خسروی یک ضبط خیلی پیشرفته دارد و یک روز که داشتم روزنامه میخواندم آن را جلوی دهنم گرفت و گفت آقای صمدی یک شوق پرواز بگو. من هم گفتم و جالب این است که چند وقت بعد هم زندگی با چشمان بسته آمد که رسول صدرعاملی تیزر آن را میگفت. * دوستان شهید بابایی را چگونه پیدا کردید؟ - اسامی از آنها در اختیارمان بود و توانستیم با برخی از آنها تماس برقرار کنیم و به زوایای پنهانی از زندگی او پی ببریم.
دیدگاه تان را بنویسید