قاهره بار دیگر از آن من شد

کد خبر: 186215

من مدت بیست سال از نوشتن درباره شهر قاهره، پرهیز کرده‌ام. خیلی برایم دردناک بود. ولی این شهر سر جایش بود، و از فراز شانه‌ام نگاه می‌کرد، و منشوری را که من با آن دنیا را درک می‌کردم، در دست داشت، و خود را در هر چیزی که می‌نوشتم وارد می‌کرد. دردناک بود. ولی اکنون، به طرز معجزه آسایی، دیگر دردناک نیست. چون شهرم بار دیگر از آن من شده است.

سرویس فرهنگی فرداـ فرشید عطایی: البته قاهره هنوز به طور کامل از آن من نشده، چون عملا معلوم شد که «شورای عالی نیرو‌های مسلح» (که در یازدهم فوریه گذشته وعده داده بود با تانک‌هایی که به خیابان‌ها می‌آورد از انقلاب محافظت کند و انتقال ما به دموکراسی واقعی را تحت نظارت داشته باشد)، دشمن انقلاب است و به هر طریق ممکن، از جمله به قتل رساندن ما، در راه انقلاب ممانعت ایجاد می‌کند. با این همه، قاهره در قیاس با سال ۱۹۷۱ خیلی بیشتر از آنِ من است، و ما داریم به شدت تلاش می‌کنیم تا آن را به طور کامل بازپس بگیریم. قاهره برای مدت ۴۰ سال، مدام در حال تنزل بود. علیرغم ساخته شدن محله‌های چند منظوره و مرکز خرید‌های مرمرنما و آپارتمان‌های ۱۵ میلیون دلاری، این شهر در حال متلاشی شدن بود. خیابان‌ها پر از چاله و چوله بود و آسفالت نشده بود. پیاده رو‌ها از بین رفته بود. مکان‌های مهم و تاریخی به پارکینگ ماشین‌ها تبدیل شده بود. خیابان‌ها به هنگام شب تاریک و بی‌نور بود. خانه‌های قدیمی کوبیده می‌شد و به جایشان برج‌های غول پیکر ساخته می‌شد. و در یک طناب دار در اطراف شهر، و بر روی زمین‌های تقریبا دزدیده شده، مجتمع‌هایی ساختند با دروازه‌هایی لوکس و آن‌ها را با زمین‌های گلف که آب را حریصانه می‌بلعیدند، تزئین کردند، و اسمشان را گذاشتند «حومه اروپایی» و «بوِرلی هیلز». یک روز صبح از خواب بیدار می‌شدیم و می‌دیدیم زیرگذری را که تازه کار ساختش تمام شده بود، دوباره کنده‌اند و سنگ مرمر و سرامیک آورده‌اند تا دیوار‌های زیرگذر را با آن‌ها بپوشانند. ما پیگیر می‌شدیم تا ببینیم کدام نماینده مجلس کارش تجارت سنگ مرمر و سرامیک است! تابلو‌های راهنمایی و رانندگی را آتش می‌زدند، و ما صبح یک روز دیگر از خواب بیدار می‌شدیم و می‌دیدیم در شهر نخل‌های پلاستیکی که با لامپ‌های سبز و قرمز چشمک زن تزئین شده بودند، سر بر آورده‌اند. بر روی قسمت‌های از رود نیل سد زدند تا اقامتگاه‌های جدید بسازند، و برای این کار زمین زیر پای افراد ساکن آنجا را به «سرمایه گذاران» خارجی فروختند. یک چهارم میلیون بچه در خیابان‌ها زندگی می‌کردند، و بعضی از مردم برای آن‌ها سرپناه می‌ساختند، و بعضی‌ها هم در مورد آن‌ها فیلم می‌ساختند، و بعضی هم کلیه‌ها و قرنیه‌‌هایشان را می‌دزدیدند! مأموران پلیس، خودشان سرکرده خلافکاران سازمان یافته و توزیع کننده مواد مخدر بودند. قضات عالی رتبه کشور دو ساعت در خیابان، بیرون از «باشگاه قضات»، ساکت و بی‌صدا می‌ایستادند، و حمایل و روبان‌ها و مدال‌‌هایشان را بروی سینه‌شان می‌زدند. بی‌پروایی مردم تار و پود شهر قاهره را از هم باز کرد. تک تک تار و پود آنکه یک زمانی بسیار سفت و در هم تنیده بود، اکنون از هم باز شده بود: آبی و سبز و قرمز و مشکی و تمام رنگ‌ها؛ همه این‌ها از بافت قاهره بیرون جهیده بودند و به شکل در هم و بر هم و گوریده و گره خورده و شفاف و سوزان در زمان حال قرار گرفته بودند. شهر ساعات بیشتری بیدار می‌ماند، و مردم بیشتری را به خیابان‌ها می‌کشاند. در شهر محله‌های جدیدی به طور اتفاقی به وجود می‌آمدند، و هنگامی که دولت مردم را از آب و برق محروم می‌کرد، مردم آب و برق را از خطوط اصلی می‌دزدیدند. گالری‌های هنری کوچک افتتاح شد، و نمایش‌های کوچک به روی صحنه رفت و در فضای موسیقی گروه‌های جدید شکل گرفت. مراکز فرهنگی به مکان‌های متروکه زیر پل‌های هوایی چنگ می‌زدند. فضای سبز نابود شد، ولی هر شب پل‌ها پر از ساکنان قاهره بود که می‌آمدند هواخوری. ما برای تهیه مسکنی که استطاعت مالی‌اش را داشته باشیم دچار مشکل بودیم، ولی هر شب یک عروس را می‌دیدی که در مراسم عروس کشان در خیابان می‌درخشید. آمار بیکاری به ۲۰ درصد رسید، و هر روز غروب از کشتی‌های کوچک تفریحی که ارزان و پر نور و پر سر و صدا بودند و از عرض رودخانه می‌گدشتند، صدای طبل و آواز می‌آمد. درختانی که قطع نشده بودند، از مردن سر باز می‌زدند. گرد و غبار روی آن‌ها بیشتر شد، بعضی از شاخه‌‌هایشان بی‌برگ شد، ولی با این حال همچنان می‌روییدند. ما برای آن بائوباب غول پیکر در خیابان «شیخ مرصافی»، درخت‌های انجیر هندی، و آن درخت‌های دم باغ وحش که بچه‌هایم اسمشان را گذاشته بودند درختان پارک ژوراسیکی، نگران بودیم. اگر درختی را قطع می‌کردند، آن درخت جوانه می‌زد. اگر یک حصار آهنی را با پتک خرد و خمیر می‌کردند، آن درخت توی آن تکه آهن‌ها، روی آن تکه آهن‌ها تکیه می‌داد. اگر ساختمانی یک سمت یک درخت را پر می‌کرد، آن درخت از سمت دیگر دو برابر رشد می‌کرد، و کجکی می‌ایستاد. من درخت‌هایی را دیده بودم که دیگر نمی‌توانستند رشد برگ‌های خود را کنترل کنند و تنها کاری که از آن‌ها ساخته بود این بود که سالی یک بار شکوفه‌های صورتی بدهند. یک بار هم درختی دیدم که ظاهرا از آن مراقبت شده بود، و تازه هم شسته شده بود: آن درخت نمی‌توانست پایکوبی نکند. قاهره بی‌نظیر است. و در ضمن اینکه من می‌نویسم، خیابان‌هایش، نیل‌اش، ساختمان‌هایش، بنا‌های یادبودش در گوش تک تک مردم قاهره نجوا می‌کنند؛ مردمی که در حوادثی که زندگی ما و آینده بچه‌‌هایمان را شکل می‌دهند، نقش دارند. قاهره لبانش را نزدیک گوش‌‌هایمان می‌آورد، و به ما نزدیک می‌شود تا ما صدای ضربان قلبش را بشنویم و بویش را حس کنیم، و با او گام به گام شویم، و چشمانمان را از چهره زیبا و مجروح او لبریز کنیم و به نجوا بگوییم که خاطرات او خاطرات ما است، و سرنوشت او، سرنوشت ما.

نيوزويك / 30 ژانويه 2012 / فرشيد عطايي

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

قرص لاغری پلاتین

تازه های سایت