«پس از این‌جا»ی معنویت‌گرا و ارزش‌های از‌دست‌رفته

کد خبر: 181297

کلینت ایست‌وود که در این فیلم تلاش کرده بر جنبه‌ای نادیده‌گرفته‌شده از حیاتِ ذهنی (در برابرِ مزخرفاتِ معنویت‌گرایانه‌ی امروزی) دست بگذارد، دستِ آخر صرفاً به روایتی شبه‌ماتریالیستی از ارتباطِ روحی و وساطت میان انسان و ارواح تن می‌دهد.این فیلم، هرچند خواسته در برابرِ خرافاتی مانندِ احضار ارواح و... آلترناتیو و جایگرینی محکم و استوار پیش بکشد اما در آخر کاملاً در تحققِ این خواست شکست می‌خورد و ناکام می‌ماند. او این ناکامی را در پسِ احساساتِ رقیق انسانی، گذر از فضایِ روحیِ فردی به رابطه‌ی انسانی و اجتماعی و... پنهان می‌کند.

سرویس فرهنگی «فردا»،روزبه آقاجری: اگر بخواهیم بر اساسِ دیگر فیلم‌های کلینت ایست‌وود داوری کنیم، آخرت (Hereafter) فیلمی ناهمگون است؛ فیلمی که نه از نظرِ شکل و نه از نظرِ خطِ داستانی با فیلم‌هایی مانند Gran Torino، پل‌هایِ مدیسون‌کانتی، عزیزِ میلیون‌دلاری و... شباهتی ندارد. درواقع می‌شود گفت فیلم آخرت، واکنشی به همه‌گیریِ بیمارگونِ معنویت‌گرایی‌های مادی است. به‌هر‌حال، موضوعی را مطرح می‌کند که یک‌راست ما را در برابر شکلی از ارتباطِ روحی (spiritual connection) قرار می‌دهد. سه نفر که هر یک به شکلی با مرگ مرتبط می‌شوند، دستِ آخر امکانِ ارتباط با هم را می‌یابند. مردی که می‌تواند با «روح» مردگان ارتباط برقرار کند و اکنون کارگری می‌کند، پسری نوجوان که در حادثه‌ای برادرِ همزادش را از دست می‌دهد و زنی خبرنگار که در امواجِ برآمده از سونامی، فضای برزخیِ مرگ را تجربه می‌کند (تجربه‌ی نزدیک به مرگ) اما زنده می‌ماند.
جالب این است که هر سهِ این‌ها، پس از گذراندنِ دورانی شاد و سرشار از موفقیت، اکنون در فضایی برزخی در جهانِ اجتماعی گرفتار شده اند. جُرج (با بازیِ مَت دایمون) با استفاده از توانایی‌اش در ارتباط با «مردگان» هم معروف بوده، هم پایگاه اینترنتیِ شناخته‌شده‌ای داشته و هم پولِ خوبی از این راه در می‌آورده. اما اکنون به این دلیل که «می‌خواهد برایِ خودش زندگی کند» آن کار را کنار گذاشته. البته گاهی هنوز هم دست به احضار روح می‌زند ولی اکنون از راهِ کار در یک کارخانه زندگی می‌گذراند. ماری (با بازی سیسیل دِ فرانس) گزارشگرِ برجسته‌ی تلویزیون، بعد از تجربه آن وضعِ روحی، کارش را در تلویزیون از دست می‌دهد و پس از چندی سرگردانی، آن‌چه را که از سر گذرانده است، در کتابی به نامِ Hereafter چاپ می‌کند. جیسون و مارکوس (با بازی فرانکی و جرج مک‌لارِن) برادرانِ دوقلویی هستند که بسیار به هم نزدیک اند و دورانِ خوشی را می‌گذرانند. بعد از تصادف جیسون که به مرگِ او می‌انجامد و فرستاده‌شدنِ مادر دائم‌الخمرشان به مرکزِ ترک، مارکوس که اکنون تنها و در شوکِ مرگِ برادر است، به خانواده‌ای سپرده می‌شود. در این فیلم در دو سطح با شکلی از «برزخ» برخورد می‌کنیم: اول، برزخی که ارواحِ مردگان در آن به سر می‌برند و بسیاری افراد می‌خواهند بدانند نزدیکانِ مرده‌شان در آن‌جا چه می‌کنند و چه می‌گویند. دوم، برزخی که سه شخصیتِ اصلیِ فیلم در آن گرفتار شده اند. تنها نکته‌ای که این فیلم را دارای اهمیت می‌کند، این است که به جای بسط‌دادن و داستان‌پردازیِ «معنویت‌گرایانه» حولِ برزخِ دینی، بر فرارفتنِ از برزخِ دوم یعنی برزخِ اجتماعی پافشاری می‌کند و می‌کوشد بر رابطه‌ی اجتماعی تأکید کند، نه بر رابطه‌ی موهومِ روحی. اما از آن‌جا که فیلم از یک‌سو پایی در حال‌وهوایِ ارتباط با ارواح، تجربه‌ی نزدیک‌ به مرگ و از این دست پدیده‌ها دارد و از سوی دیگر تلاش می‌کند تأکید را بر رابطه‌ی اجتماعی و حیاتِ انسانی بگذارد، به دوگانگی‌ای آزاردهنده دچار می‌شود. کلینت ایست‌وود که در این فیلم تلاش کرده بر جنبه‌ای نادیده‌گرفته‌شده از حیاتِ ذهنی (در برابرِ مزخرفاتِ معنویت‌گرایانه‌ی امروزی) دست بگذارد، دستِ آخر صرفاً به روایتی شبه‌ماتریالیستی از ارتباطِ روحی و وساطت میان انسان و ارواح تن می‌دهد. این فیلم، هرچند خواسته در برابرِ خرافاتی مانندِ احضار ارواح و... آلترناتیو و جایگرینی محکم و استوار پیش بکشد اما در آخر کاملاً در تحققِ این خواست شکست می‌خورد و ناکام می‌ماند. او این ناکامی را در پسِ احساساتِ رقیق انسانی، گذر از فضایِ روحیِ فردی به رابطه‌ی انسانی و اجتماعی و... پنهان می‌کند. از آن‌جایی می‌توان به این شکست و ناکامی پی برد که دیگر کارهای کلینت ایست‌وود اصلاً چنین حال‌وهوایی ندارند. کارِ اساسیِ ایست‌وود بازآوری و بازآفرینیِ ارزش‌های وسترنی (شجاعت، مبارزه برایِ عدالت و آزادی، صداقت و...) در زندگیِ شهری امروز بود. کاری که روشنی، وضوح و قدرتمندیِ آن را در همه‌ی کارهایِ قبلی می‌بینیم. فیلم‌های Gran Torino، پل‌هایِ مدیسون‌کانتی، عزیزِ میلیون‌دلاری و... ـ هرچند بر گِردِ یک قهرمانی یکه‌تاز و الگویی منفرد، نه جمعی ـ همگی بر محورِ بازتولیدِ این ارزش‌ها تولید شدند. اما آخرت نه تنها قدرت و روشنیِ آن‌ها را ندارد بلکه به‌تمامی از جنسی دیگر است. آن را می‌توان فیلمی «نا ـ کلینت ایست‌وودی» دانست. فکر می‌کنم، او این فیلم را بیش‌تر در پاسخ به سفارشِ اجتماعی ساخته است. مرگ و فرار از آن در اینجا تقابلی ساده میانِ این فیلم و عزیزِ میلیون‌دلاری و Gran Torino برجسته است. در این دو فیلمِ آخری، ایستادگیِ شجاعانه در برابرِ مرگ برایِ تحققِ آن ارزش‌ها ستوده می‌شود. آن ارزش‌ها که به چیزی فراتر از زندگیِ روزمرهِ بی‌پایان ارجاع می‌دهند، حیاتِ اجتماعی انسان‌هایِ وضعیت را در می‌نوردند و از آن‌ها مردان و زنانی می‌سازند که اگر هم وادار می‌شوند با مرگ رودررو شوند، شجاعانه و با اراده‌ای پولادین چنین می‌کنند. اما آخرت درست برعکسِ آن دو، چیزی نیست جز فرار از رودررویی با مرگ و پرت‌کردنِ خود در آغوشِ زندگی هرروزه. درست است که آن زندگیِ هرروزه از قلبِ برزخ بیرون آورده شده و با چنگ و دندان نگه داشته شده است، اما دقیقاً به این خاطر که با هاله‌ای از معنویت‌گرایی دورانِ نوِ (new age) سرمایه‌داری در بر گرفته شده است، قدرت و استحکامِ شکلی و محتوایی ندارد. به همین دلیل است که ‌آخرت به اندازه‌ی آن دو اثرگذار و تکان‌دهنده از کار در نمی‌آید.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت