جوان عاشقی که خدا حال او را گرفت

کد خبر: 179555

چند تا از این خانم‌های ماشین نویس شوهرهایشان را خانه‌دار كرده‌اند؟ 500 تومان می‌گیرند، باید صد تومان هم رویش بگذارند، پول آرایش را بدهند، با پیراهن ساده كه نمی‌شود اداره رفت.

برنا: همسر بنده در اول جوانی‌اش سال اول‌ ازدواج یك قالی ابریشمی بافت. آن سرمایه شد برای اینكه ما دادیم و یك خانه رهن كردیم. آن خانه‌ی رهن را بعد خانه‌ی خشتی خریدیم.
حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در جلسات درسهایی از قرآن این هفته در تلویزیون درباره "آیات كوتاه و كلیدی قرآن" سخن گفته است.

این واعظ مشهور همچنین در ادامه سخنانش درباره "روحیه‌ی خشوع و تواضع، شرط نیایش و نماز" ، "یاد خدا، عامل دریافت لطف خدا" ، "مشكلات، مقدمه رشد و پرورش انسان" ، "زشتی و زیبایی، تلخی و شیرینی، سختی و راحتی در كنار هم" و ... سخن گفته است. آنچه در ادامه می‌خوانید گزیده‌ای از سخنان این استاد حوزه علیمه و دانشگاه است:

مشكلات، مقدمه رشد و پرورش انسان
یكی از خادمین امام رضا می‌گفت: چهارپایه‌های چوبی است كه روی آن می‌روند و گلدان‌هایی كه روی قبر است عوض می‌كنند. می‌گفت: دختری بود غش می‌كرد، دكتر و درمان هم چاره‌ای نیندیشیده بودند، یا چاره‌هایشان مفید نبود. بابای دختر، این دختر را حرم آورد. گفت: دختر جان، خودت پای ضریح امام رضا برو بگو: من كه خسته شدم. دختر در جمعیت رفت و خودش را به ضریح چسباند. این بنده خدا كه چهارپایه گذاشته بود گلدان را جا به جا كند، رفت گلدان كهنه را بدهد و گل نو روی قبر بگذارد.این گلدان از دستش افتاد و خورد روی سر این دختر! خون فوّاره زد! حالا رفتیم به امام رضا توسل پیدا كنیم، بدتر شد! هیچی، دختر را بیمارستان آوردند، می‌گفت: این خادم می‌گفت، من هم كه گلدان عوض می‌كردم منتظر بودم بیایند مرا بگیرند. بگویند: دختر مرا...! یك روز، دو روز دیدیم هیچكس سراغ ما نیامد، بعد از چند روز دیدم كه یك كسی با شیرینی و گل آمده، گفت: آن كسی كه گلدان را برداشت كه بود؟ گفتم: من، من منتظر هستم كه ببینم هرچه جریمه است بدهم. گفت: نه، یك رگی پاره شد، مقداری كه خون آمد، مرض حمله‌ی دختر من هم خوب شد. حالا آمدم به شما شیرینی بدهم. ما نمی‌دانیم چه سختی‌هایی...

جوانی عاشق دختری شد، خیره خیره نگاه كرد، رفت ببیند این دختر كیست و خانه‌اش كجاست، همینطور كه می‌رفت سرش به یك دیوار خورد. یك كلوخی پرت شد و سر و صورتش خونی شد. برگشت امام ایشان را دید. گفت: چرا صورتت خونی است؟ گفت: آقا راستش را بخواهی چنین شده است. گفت: خدا تو را دوست دارد. چون دوستت دارد وسط كار حال تو را گرفت. اگر تو را دوست نمی‌داشت رهایت می‌كرد بروی تا به فساد برسی. خدا دوستت داشته كه وسط راه حال تو را گرفته است. قرآن می‌فرماید: «عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً» خیلی وقت‌ها چیزی را دوست نداری «وَ هُوَ خَیرٌ لَكُم». ‏

سختی‌های دنیا، عامل دل كندن از دنیا
من تا حالا به بسیاری از پیرمردها گفتم: حتی به بعضی از پیرزن‌ها گفتم: می‌خواهی برگردی دوباره جوان شوی؟ گفت: نه، نه! اگر این تلخی‌ها نبود، همه به دنیا می‌چسبیدیم. تلخی‌ها باعث می‌شود كه انسان بگوید: خوب این همه بچه شد ما این همه جان كندیم؟ این تلخی كه از بچه‌ات می‌بینی، این همین شیرینی است. یعنی دل به هیچ‌كس خوش نكن. دل به هیچ‌كس خوش نكن. به پول دل خوش نكن. می‌بینی پول داشتی و همین پول باعث ذلت تو شد. به مدرك دكترا دل خوش نكن. ممكن است همین مدرك دكترا عامل سقوط تو شود. به شهر بزرگ دل خوش نكن. ممكن است همین شهر بزرگ عمرت را دارد می‌سوزاند.

هركس در تهران زندگی كند میانگین سه ساعت تقریباً، میانگین روزی سه ساعت عمرش در ماشین است. سه ساعت یك هشتم 24 ساعت است. یعنی ما یك هشتم عمرمان در ماشین است. یعنی تمام هشتاد ساله‌‌های تهران هفتاد سال عمر می‌كنند. اگر تفرش زندگی می‌كرد، اگر نائین زندگی می‌كرد، مراغه زندگی می‌كرد، اگر شهرهای جهرم و جیرفت زندگی می‌كرد هشتاد سالش، هشتاد سال بود. آمده تهران آنوقت آنجا خانه‌اش بزرگ است، اینجا خانه‌اش تنگ است، عوضش پشت خانه‌اش سنگ مرمر است. در خانه خفه می‌شود، پشت خانه سنگ مرمر است. ده سال هم از عمرش كم شده، متوجه هم نیست! آنوقت آن زن جهرمی و مراغه‌ای و نائینی می‌گوید كه: ما شانس نداریم، شوهر خواهر ما تهران رفت... اوه... چی چی سوت می‌كشی! هوا سالم می‌خوری...

در روستا زمین ورزش ساختن مثل فواره در اقیانوس اطلس است. آخر روستا آب است و خاك است و اصلاً خود ورزش بهترین كشاورزی است. ما از بچه روستایی بیل می‌گیریم، فوتبال دستش می‌دهیم.بعد هم فكر می‌كنیم خدمات ارائه دادیم. نخیر! كار بیخودی كردی. فكر می‌كنیم اگر قالی ابریشمی را كنار بگذاریم، دست‌هایمان را لاك بزنیم، ماشین نویس شویم، این ایجاد اشتغال است. این ایجاد اشتغال نیست. تو هم نباشی كس دیگری ماشین می‌نویسد. قالی ابریشم چند میلیون آدم را به نان رسانده است. چند میلیون آدم را به نان رسانده است؟ حالا من دیپلم هستم باز هم قالی ببافم؟ اصلاً فكر ما عوض شده است. ما فكر می‌كنیم دیپلم قالی ببافد ننگ است. اگر كسی مثلاً لیسانس بگیرد و كار كند ننگ است، ولذا هی دنبال اداره می‌گردیم. این مشكل را ما كراهت داریم از كار.

همسر بنده در اول جوانی‌اش سال اول‌ ازدواج یك قالی ابریشمی بافت. آن سرمایه شد برای اینكه ما دادیم و یك خانه رهن كردیم. آن خانه‌ی رهن را بعد خانه‌ی خشتی خریدیم. بعد خانه‌ی آجری خریدیم. الآن بخشی از زندگی من به خاطر همان هنر خانم من است. چند تا از این خانم‌های ماشین نویس شوهرهایشان را خانه‌دار كرده‌اند؟ 500 تومان می‌گیرند، باید صد تومان هم رویش بگذارند، پول آرایش را بدهند، با پیراهن ساده كه نمی‌شود اداره رفت. ما در دنیای خیال هستیم. مسؤولین ما فكر می‌كنند در روستا زمین ورزش بسازند، پول زمین ورزش را به روستایی بدهید چاه آب بزند. هرچه می‌خواهد ورزش كند، در همان كشاورزی ورزش هست. خدا در كشاورزی ورزش جاسازی كرده است. اصلاً عبادات ما پایه‌اش در ورزش است. می‌گوید: هر قدمی كه برای نماز برداری. هر قدمی كه برای تحصیل علم برداری. هر قدمی كه برای صله رحم برداری. یعنی ثواب‌ها را روی قدم زدن برده است. اسلام اتوماتیك ورزش را گذاشته است.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت