در حوزه فرهنگی به موکتسازی رسیدهایم
معمولا وقتی بحث آسیبشناسی فرهنگی به میان می آید، خیلی از کارشناسان کاستی را از جانب مدیریت می بینند، شما هم جزو این دسته هستید؟ و معتقدید که مدیریت در این حوزه کاستی های خاص حودش را دارد؟
خبرآنلاین: مجید سرسنگی معتقد است که ما در حوزه فرهنگ نیاز به بازسازی داریم، چون در این حوزه و طی 30 سال گذشته شهید و مجروح زیاد دادهایم و برخیهم مفقودالاثر شدهاند. حالا کمتر کارشناس و اهل فرهنگی پیدا می شود که منتقد وضعیت فرهنگی موجود نباشد، فرهنگ چه چه به معنای خاص و چه به معنای عام آن چند سالی هست که از مسائل مختلفی رنج می برد. مسائلی که هر کارشناسی روی برخی از آن ها انگشت می گذارد و نشان می دهد که طی این سال ها در کجا ها ضعف بوده و این ضعف ها چه نتایجی را به بار آورده اند. یکی از این مسائل مربوط به مدیریت در این حوزه هست؛ حوزه ای حساس که مدیریت در آن ساز و کار خاص خود را دارد. این بار روبروی مجید سرسنگی نشستیم تا در گفت و گو با او به آسیب شناسی حوزه فرهنگ و مسائل مربوط به آن بپردازیم. سرسنگی که حالا مدیرعامل خانه هنرمندان است، دکترای تئاترش را از انگلستان گرفته است و طی این سال ها در کنار تدریس در دانشگاه، ترجمه، نویسندگی و پژوهش، مدیریت های مختلیفی را هم تجربه کرده است. معمولا وقتی بحث آسیبشناسی فرهنگی به میان می آید، خیلی از کارشناسان کاستی را از جانب مدیریت می بینند، شما هم جزو این دسته هستید؟ و معتقدید که مدیریت در این حوزه کاستی های خاص حودش را دارد؟ اگر به یک جریان فرهنگی نگاه کنیم،می بینیم چند ضلع وجود دارد که باید در کنار هم بنشینند تا یک جریان فرهنگی را تشکیل بدهند. یک ضلع آن خود فرهنگ به معنای عام و همچنین در بعضی جاها فرهنگ به معنای خاص آن است؛ در این بخش کسانی که تولید فرهنگ میکنند هنرمندان هستند که با خلق آثاری منجر به این میشوند که فرهنگی شکل بگیرد، فرهنگی که در تعریف جهانی خود مجموعهای از مناسک، آیینها و سنتهایی است که برای یک ملت و قوم پدید میآید، باقی میماند و در طول زمان زایش میکند یا چیزهایی از آن گرفته میشود. کار فرهنگی مثل تشکیل یک کوه است و خیلی دیر به سرانجام میرسد، لایههای مختلف در طول سالیان روی هم مینشینند ولی وقتی کوه شکل گرفت دیگر خیلی سخت است که آن را جابجا کرد و این همان فرهنگ مردم است. چیزی که در ایران به آن افتخار میکنیم فرهنگ ایرانی و اسلامی است. به هر حال مجموعه همه اینها یک فرهنگ میشود و بخش عمدهای از کسانی که این فرهنگ را خلق میکنند، روشنفکران، هنرمندان و ادبا هستند که مظاهر این فرهنگ را متجلی میکنند. ضلع دیگر مخاطبان فرهنگی هستند که در جایی ممکن است مخاطب عام یا خاص باشند،این نکته را باید در نظر داشت که یک کار فرهنگی بدون حضور مخاطب بدون معنا است. طبیعتا یک بخش دیگر از چند ضلعی بحث سیاستگزاران و مدیران است که خود بخشهای مختلفی دارند؛ مدیران ارشد که سیاستهای کلان را وضع میکنند، مدیران میانی و دیگری مدیران جزءتر هستند که فقط مجری سیاستهای مدیران ارشد و میانی هستند،هر کدام از اینها مهم هستند و اگر نباشند یا به وظیفه خود عمل نکنند، جریان فرهنگی شکل نمیگیرد. جریان فرهنگی را هم نمیتوان مصنوعی به وجود آورد. شما اگر هنرمندان و مدیران خیلی خوبی داشته باشید ولی مخاطب کار که تولید می شود را نپذیرد، این جریان فرهنگی مداوم و مستمر نیست بنابراین هر کدام جایگاه خود را دارند و نمیتوان گفت که کدام مهمتر است. از سوی دیگر جریان فرهنگی و توسعه فرهنگی غیر از این ارگان یک روح هم دارد که آن روح؛ محتوا،جهتگیری و نگاهی است که جریان فرهنگی در خود دارد و این جریان فرهنگی متوازن و همه جانبه بوده و یک سو نگر نیست و نمیتواند باشد. بنابراین سه رکنی که نام برده شد و جهتگیری در شکل دادن یک هنر مهم است. در این مجموعه مدیریت فرهنگی بسیار مهم بوده و آسیبهای زیادی دارد. علیرغم اینکه انقلاب ما یک انقلاب فرهنگی بود نه نظامی و نظریات و فرمایشات حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری هم مبتنی بر فرهنگ بود، به نظر میرسد میزان کار فرهنگی که کردیم همسنگ مبانی اولیهمان نبود. فرضیه ما این است که ما در این سی و چند سال نتوانستیم در حوزه فرهنگ خود را بالا بکشیم، انقلابی که میتوانست در سطح دنیا به ایدهآلیست فرهنگی تبدیل شود، نتوانسته مطرح شود. اینکه چرا نتواسته دلایل زیادی دارد که شاید روزها و ماهها باید نشست و دربارهاش حرف زد، اما یک بخش آن به مدیریت فرهنگی بر میگردد. قطعا ما در این بخش ضعفهای زیادی داشتهایم. نکته اول اینکه وقتی به شاکله مدیران فرهنگی نگاه میکنید میبینید که اولین شاخصهای که باید یک مدیر فرهنگی داشته باشد این است که خودش یک آدم فرهنگی باشد؛ یعنی فرهنگ را بشناسد. یعنی شما فرهنگی بودن را یکی از شاخصه های اصلی برای مدیران این حوزه می دانید؟ قطعا همین طور است. یک مثال بزنم، شما میروید گواهینامه رانندگی میگیرید ولی نمیتوانید با این گواهینامه کامیون برانید. یک گواهینامه عمومی به شما اجازه نمیدهد که هر وسیله نقلیهای را برانید. یک مدیر باید یکسری تواناهایی عمومی داشته باشد؛ اخلاقگرا باشد، مدیریت را بشناسد، اقتدار داشته باشد اما هر مدیری نمیتواند بگوید به صرف اینکه من در جایی مدیریت کردم میتوانم مدیر فرهنگی موفقی باشم. حوزه فرهنگ به عقیده من از جمله حوزههایی است که بر خلاف ظاهرش به شدت پیچیده است. شاید هر کسی الان میتواند یک سریال تلویزیونی، یک تئاتر یا فیلم را نقد کند؛ زیرا حوزه علوم انسانی و هنر طبعشان این است. الان یک دکتر میتواند یک تئاتر را ببیند و دربارهاش نظر بدهد ولی من که حوزهام هنر بوده بروم درباره یک بیمار نظر بدهم، نه تنها نظرم پذیرفته نیست بلکه ممکن است بگویند فلانی فقدان عقل دارد. حوزه فرهنگ اینگونه نیست که هر کسی بیاید بگوید که چند نفر را در این حوزه میشناسم و برود تئاتر و موسیقی و بعد بیاید در این حوزه مدیریت کند. به نظرم شاید آدمی که مدیریت عمومی دارد ممکن است بتواند در یک بخش تخصصی اقتصادی یا در هر حوزه دیگری مدیریت کند، اما لزوما تحصیلات مدیریتی هم به تنهایی برای مدیریت در حوزه فرهنگ کافی نیست. من در این 25 سال که دارم مدیریت میکنم بچههایی را دیدهام که هنرمند بودند، در یک بنگاه اقتصادی فعالیت کردند و مدیریت موفقی داشتند، اما کمتر مدیری دیدهام که یک از فضای غیر فرهنگی بیاید مدیریت کند و موفق باشد. اینها معمولا کمتر در این حوزه میمانند و بعدها اسمی از آنها هم برده نمیشود؛ یعنی بنا به مناسبات سیاسی میآیند و چند سال بعد میروند. به نظرم مدیری که در حوزه فرهنگی مدیریت میکند باید اهل فرهنگ باشد و حتی به تجربه دریافتهام - اگر بخواهم فرهنگ را از منظر هنری تعریف کنم - کسی که میآید مدیر فرهنگی میشود و با هنرمند ارتباط دارد باید خودش هنر را بفهمد. در غیر این صورت ظاهر همه چیز را میبیند؛ زیرا اساسا حوزه فرهنگی و هنری ما روانشناسی و جامعه شناسی خاص خود را دارد، یعنی شما نمیتوانید با یک هنرمند مانند یک صنف دیگر برخورد کنید، هنرمندان حساس هستند و ویژگی های خودشان را دارند. شما نمیتوانید اینها را کنار هم بگذارید و بگویید من در خانه هنرمندان با هنرمند یک جور برخورد میکنم و فردا در وزارت صنایع مدیرکل میشوم با صنعتگر و کارخانهدار همان برخورد را دارم. هر قشری ادبیات خاص خود را دارد، بنابراین اگر این مدیر در وهله اول خودش شاخصه فرهنگی نداشته و در وهله دوم هنر را نشناسد، طبیعی است که نتواند در کارش توفیق یابد. شما کارنامه مدیرانی را که به واسطه مناسبات سیاسی یا این که جایی را نداشتهاند و فکر کردهاند که حوزه فرهنگی راحتترین جا است، وارد این حوزه شده اند بررسی کنید . ببینید چه آثاری از خود باقی گذاشتهاند و آیا توانستهاند بنیادهای فرهنگی و هنری این مملکت را تقویت کنند؟ به عقیده من نه تنها نتواستهاند کاری کنند، بلکه آسیبهای جدی به این بنیان هم زدهاند؛ زیرا عضو این خانواده نبودند و اصول کار در این حوزه را نمی دانستند. ببینید، ما مهندسی و طراحی فرهنگی در این مملکت نداریم، بیایید دو یا سه سند قوی بالادستی نشان دهید که طبق آن قرار است در بیست سال آینده فرهنگمان به مثلا به فلان جا برسد. الان یکسری مراکز فرهنگی داریم که مثل جزایر دور از هم برای خود کار میکنیم و عمدتا کارهای یکدیگر را هم قطع میکنیم. مدام به هم غر میزنیم و یکدیگر را رقیب هم میدانیم تا همراه هم. این همان چیزی است که مهندسی فرهنگی نشده است؛ یعنی معلوم نیست که وزارت ارشاد کجای فرهنگ را برود جلو، خانه هنرمندان کجا را یا جای بخش غیر دولتی در حوزه فرهنگی کجاست. در شورای فرهنگ عمومی چه نمایندگانی از بخش غیر دولتی هستند؟ آیا فرهنگ همهاش چیزی است که در بخش دولتی وجود دارد؟ این همه گالری و سینما و فضاهای خصوصی داریم که فعالیت میکنند، اینها آیا نقشی در حوزه فرهنگی ندارند؟ اتفاقا اینها بدنه اصلی فرهنگی هستند، ولی چقدر به آنها نقش دادهایم؟ همیشه بخش غیر دولتی را رقیب خود دانستهایم، در دنیا این طور است که بخش غیردولتی خلاها را پر میکنند. وقتی نهادها و دستگاه های فرهنگی خود را به قول شما رقیب هم میدانند، طبیعی است این حس بین بخش دولتی و غیر دولتی بیشتر هم باشد، تا وقتی هم این نگاه وجود داشته باشد طبیعی است که آن همراهی بین بخش دولتی و خصوصی شکل نمی گیرد. من خودم دو دهه مدیر فرهنگی دولتی بودهام الان آمدهام خانه هنرمندان. با تجربهای که قبلا داشتم و با تجربه فعلی به طور جد اعتقاد دارم که الان زمانی است که باید این مرزبندی را برداریم. زمانی اول انقلاب بود گروهک و ضد انقلابها بودند و طبیعی بود که مرزبندی باید صورت میگرفت، الان نظام آن قدر ثبات دارد که بزرگترین اتفاقات نمیتواند آنرا تکان دهد. هشت سال دفاع مقدس و این همه تحریم را پشت سر گذاشتهایم. الان باید به دنبال جذب حداکثری باشیم. قریب به اتفاق هنرمندانی که میشناسم آدمهای شریفی هستند و مملکت خود را دوست دارند. البته باید این ظرفیت را در خود ایجاد کنیم که شاید یک هنرمند با سیاستهای یک مدیر مخالف باشد-که اصلا باید اینطور باشد و هنرمند باید منتقد باشد- او دارد نقشاش را درست ایفا میکند. ما فکر میکنیم اگر کسی انتقاد میکند، اساس ما را بهم میریزد. هنرمند این وظیفه را دارد که نقاط آسیب جامعه را ببیند و مدیر خوب باید برود این آسیبها را پیدا کرده و درست کند. اعتقاد دارم که الان قاطبه هنرمندانمان آدمهای شریف و ایران دوستی هستند و با شعائر دینیمان در تضاد نیستند، ممکن است آدمی با بخشی از تفکرات ما در مورد نظام مخالف باشد، ولی او با آدمی که قصد براندازی دارد فرق میکند. آنکه در صدد براندازی است معلوم است؛ زیرا بر خلاف منافع ملی ما برخورد میکند. اکثریت هنرمندان ما با توجه و مهر و آزادی بیشتر میتوانند قوه سازندگی مملکت شوند. به تاریخ کشورمان نگاه کنید از دوران قبل از اسلام چقدر تهاجم به آن شده است؟ چه چیزی ایران را هنوز ایران نگاه داشته است و چه چیزی دیانت ما را هنوز نگاه داشته؛ فرهنگمان و هنرمندانی که استخوان خرد کردهاند تا این فرهنگ را نگه دارند. این فرهنگ در نقاشی و معماری و موسیقی ما متجلی شده است. همه دست به دست هم دادند تا این فرهنگ دینی و اسلامیمان که با هم ممزوج است بماند و بر خلاف خیلیها معتقدم که ایرانی و اسلامی بودن در کنار هم هستند. هنرمندان حلقه وصل این دو قلمرو شدند، وقتی اسلام وارد میشود هنرهای ما نه تنها افول نمییابد بلکه اوج میگیرد. شما مدیریت را به سه سطح تقسیم کردید، ولی در سطح بالایی نگاه خیلی با سطوح میانی فرق میکند، بسیاری از مشکلات ناشی از مدیران سطوح میانی است؟ دقیقا همینطور است. دیدگاه رهبری و امام(ره) را در حوزه فرهنگ بخوانید که چقدر باز برخورد کردهاند. این که میگویند تئاتر منبر است از این بالاتر؟ چرا در سطوح میانی نتوانستیم اینها را عملی کنیم؟ به نظرم به دلیل ضعف مدیر میانی است. زیرا کسی که از او خواسته می شود، این کار را بکند نه دانش و نه تواناییاش را داشته و نه از سوی هنرمندان حوزه فرهنگ و هنر قابل پذیرش بوده است. حوزه فرهنگ و هنر دستوری نیست، من نمیتوانم به شما امر کنم که این اثر را اینطور خلق کن. شاید عدهای این کار را بکنند؛ ولی ماندگار نیست. بسیاری از کارهای مناسبتی که به اسم دین میشود را نگاه کنید، بعضیهایشان بسیار ضعیف هستند و کسی آنها را جدی نمیگیرد و در نهایت هم نمیمانند. زیرا حوزه هنر، حوزه دل و جوشش است. به جای دستور به هنرمند باید پیرامون هنرمند را درست کنی، بستر که درست شد اثر خوب هم خلق میشود. اگر این بستر خلق شود همه کارها دینی و ملی میشود؛ زیرا از وجوهی میتراود که بسترش را فراهم کردهای. تا وقتی که از بالا نگاه شود کاری از پیش نمیبریم. اتفاقا مدیریت فرهنگی حوزهای است که باید از پایین نگاه کرد؛ یعنی هنرمند در بالاست و مدیر در پایین. این اشتباه خیلی از مدیران ماست که از بالا به هنرمند نگاه میکنند، حوزه فرهنگ حوزهای است که مدیر در ذیل قرار گرفته و این هرم برعکس شده است. زیرا هنرمندان هستند که باید آن اثر را خلق کنند. مثالهای زیادی هست که یک شعر یا عکس یا نقاشی توانسته از کلی حرف سیاسی تاثیرگذارتر باشد. یک نوحه ساده «ممد نبودی» هنوز تاثیرگذار است؛ زیرا از روحی تراویده شد که در بستر مناسبی قرار گرفته و تبدیل به این شد که در جان شما مینشیند یا شعرهای خوبی که گفته شد یا تئاترها و فیلمهای خوبی که ساخته شد همگی این ویژگی را دارند. بحث مدیریت سلیقهای چقدر تاثیر داشته است. این سلیقهای عمل کردن در کنار نبود مهندسی فرهنگی چقدر در وضعیت فعلی موثر بوده است هر مدیری که آمده کاری را تا جایی پیش برده و مدیر بعدی کار قبلی را نفی کرده است؟ در حوزه فرهنگ و هنر نفس سلیقههای مختلف به نظرم اشکالی ندارد. در این حوزه بد نیست که قدری سلیقهات با مدیر دیگر فرق کند، اما مشکل این است که ما هیچ برنامه بلندمدتی در حوزه فرهنگ و هنر نداریم. برای همین است که تغییرات خیلی شتابزده و بسیار قابل لمس و چشمگیر است. ما در سال چند جشنواره برگزار میکنیم؟ فکر میکنم یک چیزهایی برای مدیران فرهنگی ما شده موقعیتهای مدیریتی فاخر. مثلا اینکه جشنواره برگزار کنیم، همیشه کاری کنیم بگوییم اولین بار است؛ نخسیتن نمایشگاه فلان. در صورتی که سی سال است در این مملکت دارد از این کارها میشود. میگوییم که جشنواره بینالمللی برگزار کنیم در حالی که نمیدانیم جشنواره بینالمللی چه معنا و سلز و کاری دارد. فکر میکنیم همین که 4 کشور از همسایههایمان به جشنواره ای آمدند،آن جشنواره بینالمللی می شود. اصلا متوجه نیستیم که جشنواره بینالمللی یعنی جشنواره ای که در تقویم بینالمللی جشنوارهها نوشته شود و آدمها از سراسر دنیا در آن حاضر شوند و تماشاگر بینالمللی داشته باشد، نه اینکه چهار گروه را دعوت کنیم؛ این تفاخر است. ما نمیتوانیم جشنواره محلیاش را برگزار کنیم، چهار گروه را از شهرستان ها نمیتوانیم بیاوریم و خوب ازشان مراقبت کنیم، آن وقت سراغ جشنواره بین المللی می رویم. این تفاخرها دارد مدیریت فرهنگی ما را مضمحل میکند، ما به عوض اینکه واقعبینانه به وظیفه خود عمل کنیم به دنبال این هستیم که بگوییم مدیر موفقی هستیم و قاطبه دوستان فکر میکنند که مدیر موفق یعنی مدیری که بتواند جشنواره بینالمللی برگزار کند و مجلات گوناگون در بیاورد، بدون توجه به اینکه این فعالیت ها به درد مردم میخورد یا نه؟ من فکر می کنم باید رفتارشناسی مدیران هنری را در سی سال اخیر بررسی کرد. وقتی وارد حوزهای میشوند فکر میکنند که آنجا قلعهای است و هر چه هست در آنجا قرار گرفته و هر چه بیرون قلعه اتفاق میافتد باطل است. بخشینگری و به منافع ملی توجه نکردن یکی دیگر از آسیبهایی است که با آن مواجه هستیم. اگر من مدیر خانه هنرمندان هستم، فقط خانه هنرمندان برایم مهم می شود و جای دیگر را از یاد می برم. من از ظرفیتی که دارم باید استفاده کنم، چرا کارهای فرهنگی دیگر را نبینم. متاسفانه این دیدگاه نیست و به شدت بخشی نگری بین مدیران فرهنگی وجود دارد و فارغ از منافع ملی و کلان کشور هستند. بعضی اوقات شیطنت در کارهای سازمانهای دیگر میکنیم و اگر کار خوبی میکنند، آن را مسکوت میگذاریم. چه عیبی دارد این کار تکثیر شود؟ این رفتارشناسی مهم است، متاسفانه برخی از مدیران به درستی در جایگاه خود ننشستهاند، زوایه تنگ دید و تفاخر بیجا دارند و به اصل ماجرا و وظیفهشان نمیپردازند. برای همین بعضی اوقات احساس میکنم، بعضی از مدیران فرهنگی باورهای فرهنگی خود را از دست دادهاند یا این باورها کمرنگ شده است. برای همین اگر مدیر فرهنگی یک آدمی باشد که خودش در وهله اول هویت نداشته باشد، نمیتواند از فرهنگ صیانت کند. حوزه فرهنگ مثل حوزههای دیگر نیست، مثلا یک دستگاهی هست که شیشه نوشابه میسازد هر کس بیاید پشت ان دستگاه میتواند این کار را انجام دهد، اما در حوزه فرهنگ تو باید به کاری که میکنی باور داشته باشی. اگر این هویت در خود تو نباشد در کلان نمیتوانی از هویت فرهنگی صیانت کنی. اینکه مدیر فرهنگی آدمی باشد که چنان از درون سبک باشد که با هر جریان جابجا شود نتیجهاش این میشود که امروز یکی میآید از او خوشش میآید برای او کاری میکند. این هویت در مدیر فرهنگی باید باشد و بداند که من دارم برای باوری تلاش میکنم که میدانم درست است. اگر مدیر فرهنگی مثل پر کاهی با هر جریانی این طرف و آنطرف شود چطور میتواند در کار فرهنگی تاثیر بگذارد؟ مثل بساز و بفروشی که بازار روی کارش تاثیر میگذارد. دقیقا همین طور است. بارها شده که من اینجا می خواهم کاری کنم می آیند مخالفت می کنند، جو سازی و تهدید می کنند، اما من معتقدم این به نفع فرهنگ است. اگر کسی به خاطر منافع شخصیاش مخالف است من مدیر فرهنگی موظف به صیانت از فرهنگ هستم. مدیر فرهنگی باید بداند مامور حفاظت از منافع شخصی آدمها نیست، مامور حفاظت منافع فرهنگی کشور است. بعضی از مدیران گونهای هستند که زود شیفته میشوند هر دوره که مدیران فرهنگیمان با اقتدار و با هویت بودهاند، کارهای فرهنگی خوبی در کشورمان شکل گرفته است و هر بار که مدیر بیاقتدار و بی هویتی از نظر فرهنگی بوده کار زیادی صورت نگرفته است. برخی معتقدند که در حوزه فرهنگ خاص هم دیگر کارهای درخشانی به آن شکل صورت نمیگیرد و همین روی فرهنگ عمومی ما هم دارد تاثیر میگذارد، وقتی این تولیدات خوب نباشد جوانان ما به سمت جاهایی دیگر میروند، آیا معقتدید که فرهنگ عمومی هم شیب نزولی یافته است؟ بحث فرهنگ عمومی بحث گستردهای است و نمیشود دربارهاش قضاوت صریح و شتابزدهای داشت؛ زیرا خیلی از مولفهها در فرهنگ عمومی دخیل هستند که در وهله اول به نظر نمیآیند، جامعه یک شبکه است و مولفههای مختلف روی آن تاثیر میگذارد. بحث بررسی فرهنگ عمومی بحثی جدی است که شاید کمتر به آن توجه کردهایم و اگر چیزی هم بوده مثل یک زخم، سعی کردهایم آنرا بپوشانیم؛ زیرا فکر کردیم که بد است بگوییم فرهنگ عمومی ما اینجا را اشتباه میرود. به نظرم اتفاقا بد نیست که ما این چیزها را بپذیریم. هر جامعهای در حوزه فرهنگ عمومی آسیبهایی دارد، جامعه ما هم مستثنی نیست، اما نباید این را پوشاند. باید این را عیان و چارهجویی کرد که چرا جامعه ما که انقلابی بوده و دفاع مقدس را گذرانده و اخلاقگراییاش زبانزد بود، نسلهایی که میآیند نسبت به نسلهای قبلتر کمتر این چیزها را دارند؟ طبیعی است وقتی شما غذای جایگزین فراهم نکنید، جامعه به سمت رفع نیازمندیهای خود از جاهای دیگر میرود. اگر ما زمینه را فراهم نکینم دیگران برایش فراهم میکنند، ما گله و شکایت نکنیم که چرا استفاده از ماهواره در مملکت ما اینقدر زیاد شده، گله و شکایت کنیم چرا در مملکتی که تمدنش این است و فرهنگ و هنرش این قدر قدمت دارد، نمیتوانیم چهار کار خوب تولید کنیم تا مردم نیازی نداشته باشند که به سمت فرهنگ غربی بروند. واقعیت این است که هر وقت تلویزیون وقتی برنامه خوبی داشته مردم نگاه کرده اند. دقیقا، جامعهشناسی ما از نسل حاضر اشکال دارد؛ ما میخواهیم آنها را با خودمان مقایسه کنیم. این نسل نیازمندیهای دیگری دارد و در فضایی زندگی میکند که در بمباران اطلاعات واقع شده است. و به راحتی هم نمیتوان این چیزها را از او پنهان کرد؟ بله نمیشود. وقتی ما بچه بودیم شاید میشد ماها را یک جوری کنترل کرد؛ ولی الان دیگر نمیشود. الان باید آنها را قانع کرد، دوره دوره استدلال و تضارب آرا است. اتفاقا این شرایط بهترین شرایطی است که بتوانیم ارزشهایمان را نهادینه کنیم؛ زیرا ارزشهای ما چیزی کم ندارد. آن مدیری که میخواهد این ارزشها را منتقل کند مدیر ضعیفی است. مفاهیم فرهنگی ما بسیار بالاست و تمدن ما بسیار غنی است، کسی که اشکال دارد، مدیر است که نمیتواند اینها را منتقل کند. بچهای که به دنیا میآید روز اول به شیر احتیاج دارد، شیرش را میخورد و میخوابد؛ ولی وقتی بزرگ میشود نیازهای دیگری دارد ولی ما به نیازهایش فکر نکردیم. این وضعیت را ناشی از انفعال مدیران فرهنگیمان نمیدانید؟ در بخش فرهنگ عمومی بله. من میگویم که ما آنقدر پشتوانه قوی فرهنگی داریم که نباید دچار این آسیبها شویم. چیزی که اشکال دارد این است که در انتقال این مفاهیم به نسل جوان کوتاهی کردهایم. اگر بتوانیم این انتقال را انجام دهیم تاثیر دشمن خارجی هم طبیعتا کمتر میشود؟ نه تنها خنثی میشود، بلکه کمتر میشود و میتوانیم فرهنگمان را نشان دهیم. اگر ما فکر نکنیم برایمان فکر میکنند. الان دنیایی نیست که بگوییم که من نقطه نظری ندارم و این نسل برای خودش برود. ما یک واگن از این قطار هستیم. دشمنان ما هم نمیتوانند نقش ایران را در منطقه و دنیا نادیده بگیرند، اگر ما بتوانیم مبانی خود را به این نسل درست منتقل کنیم، نه تنها دغدغه تهاجم فرهنگی را نداریم بلکه همانطور که تمدن ایرانی قله ترویج فرهنگی بود دوباره به این قله برمیگردد. ما شاید در تکنولوژی و صنعت و حوزههای فنی ضعیف باشیم، اما در حوزه فرهنگ و هنر ضعیف نیستیم. مزیت نسبی که ما داریم فرهنگ و نیروی انسانیمان است و از همه مهمتر بستر مناسبی داریم که آماده رویشهای فرهنگی است. بستری که از یک طرف به اسلام نظر دارد و از سوی دیگر تمدنی است که برای خودش امپراطوری بزرگی در دنیا بود. ما این بستر، ظرفیت و مزیت نسبی را داریم، اما راه را به غلط میرویم و گناه را به گردن دیگران میاندازیم. خدا وکیلی در این حوزه فرهنگ چقدر پول خرج میکنیم؟ خیلی زیاد. من دردوره بیست و ششم دبیر جشنواره تئاتر بودم، وقتی به خارجیها میگفتم که دولت یک میلیارد و دویست میلیون تومان برای این جشنواره خرج میکند، تعجب میکردند. میگفتند که ما خودمان پول میگذاریم، شهرداری هم به ما کمک میکند. ما چقدر جشنواره برگزار میکنیم؟ ولی کسی نیست بگوید که این همه جشنواره و این همه بودجه برای چه هزینه می شود؟ در مقابل اما به ساخت چند سالن تئاتر مثلا فکر نمی شود؟ ببینید، الان خانه هنرمندانی که یک بار اصلی فرهنگی را به دوش میکشد، تا همین لحظه که 9 ما از سال 1390 گذشته یک ریال از وزارت ارشاد نگرفته، یعنی وزارت ارشاد هنوز هیچ پولی به ما نداده است. این تفاهمنامه در بورکراسی اداری هی میرود و میآید. این اتفاق در حالی می افتد که اینجا اتفاقا بازده بیشتری دارد و بودجه ای که هزینه می شود به فرهنگ مملکت میرسد و صرف تولید اثر می شود. از سوی دیگر من الان چیزی را اینجا پایهگذاری میکنم شاید ده سال دیگر جواب بدهد، کار فرهنگی همین است؛ تشکیل کوه سالها طول میکشد. اینکه ما فکر کنیم به اسم ما تمام میشود یانمی شود، مهم نیست. مهم کاری است که انجام می شود. هنر یکی از خاصیت هایش این است که حس زیبایی شناسی مخاطب را بالا می برد و ملتی هم که زیبایی شناسیاش بالا برود تحمل نمیکند که در شهرش این قدر زایده باشد، آپارتمانش را زیبا میکند. ببینید ما چقدر عادت داریم که در خانههایمان اثر هنری بگذاریم تا روح هنر و هنرمند در خانه ما وجود داشته باشد؟ این برای این است که ذائقه ما پایین نگه داشته شده است. همین تفکری که این به اسم من ثبت نمیشود، پس جرا من باید پولش را بدهم یا آن را انجام بدهم باعث شکل گیری این وضعیت شده است. از طرف دیگر در حوزه فرهنگ اگر کسی سریع کاری را انجام داد و گفت که دو ماهه جشنواره را راه انداختهام باید به او شک کرد؛ زیرا اصلا نمیشود. فرش ماشینی فرش است، ولی لطافت و هویت فرش دستبافت را ندارد، الان در حوزه فرهنگ ما موکت ساز هستیم، فرش ماشینیساز هستیم نه بافنده فرش دستبافت. الان با معضل بزرگی مواجه هستیم، خیلی مسائل سلیقه ای شده و همین هنرمندان را اذیت می کند. مثل بحث ممیزی که به این شکل در آمده و الان خیلی از هنرمندانی که اصلا پرورده انقلاب هستند با این سیستم مشکل دارند، واقعا کارشناسی که نشسته و مثلا از نویسنده های بزرگ ما ایراد میگیرد، ادبیات را بیشتر از او میفهمد یا بیشتر از حاتمیکیا و تبریزی از سینما و منافع ملی سر در می آورد؟ اگر بخواهم به کلیت اشاره کنم، در همه دنیا ممیزی هست؛ زیرا هر جامعهای هنجارهایی دارد که آن هنجارها باید حفظ شود و هر چیزی که آن هنجارها را از بین ببرد با آن برخورد میشود. این ناهنجاری میخواهد یک ناهنجاری فیزیکی در خیابان باشد یا یک متن ادبی یا سخنرانی. اما این حدی دارد و نباید تابع سلیقهها باشد. ما مشکلمان این است برای همینمان هم اسلوب نداریم، معلوم نیست کسی که کار مرا میخواند چقدر درک دارد و اصلا از کجا معلوم او نماینده واقعی نظام برای ممیزی کار من هست. وقتی من دارم کاری را ممیزی میکنم باید بر آن اشراف داشته باشم و اهل آن حوزه باشم. نمیتوانم دیپلم ردی ادبیات باشم و بعد روی کتاب فلان نویسنده بزرگ قضاوت کنم. دوم اینکه دغدغههای من دغدغههای نظام باشد، نه دغدغههای شخصی یا حزبی خودم. ممیزی حوزه شل کن و سفت کن که نیست. الان در تئاتر صحنهای میتواند اجرا شود همان صحنه در تلویزیون اجرا نمیشود. یک موسیقی در جایی امکان اجرا دارد، در جای دیگر نه، این یعنی ما آشفتگی فرهنگی داریم و تکلیفمان با ممیزی هم معلوم نیست. در مطبوعات روالی گذاشته شده مجله یا روزنامهای منتشر میشود اگر خلافی در آن باشد با آن برخورد میشود. در حوزه ممیزی انتقال مسوولیت از ممیزان به خود هنرمند میتواند کارساز باشد. الان مسوولیت افتاده گردن یک عده و از بقیه سلب شده است. ضمن اینکه هنرهای زنده را نمیشود کنترل کرد. به نظرم در حوزه ممیزی مسولیت به خود هنرمند واگذار شود و اگر او هنجارها را رعایت نکرد با او برخورد شود. ولی از اول این پیش فرض نباشد که همه آدمها هنجارها را میشکنند. شاید این رویکرد، در دورهای آفاتی داشته باشد ولی در دراز مدت جواب میدهد. اما درباره اینکه چرا ما درباره بچههای انقلاب موضع پیدا کردهایم و یا آنها را تحمل نمیکنیم، یکی به خاطر این است که یکسری از اینها خودشان بریدهاند، ما فیلمسازی داشتیم که روزی گل سرسبد فیلمسازان مسلمان بود ولی الان در خارج چه میکند؟ بنابراین باید حال آدمها را دید. یک دسته اینها هستند که بنا به هر علتی بریدند. یکسری از بچههای انقلاب درگیر کار جناجی شدند و این آفت کار فرهنگی است. اگر به آسیبشناسی مدیریت فرهنگی برگردم، جناحی برخورد کردن در حوزه فرهنگ از لطمات بسیار جدی است که باعث فروپاشی این حوزه از درون میشود. نگاه سیاسی به فرهنگ و سیاسی کار کردن فرهنگ را از درون مضمحل میکند. بعضی از این بچهها در کارهای سیاسی افتادند، اما دسته سومی هستند که نه فریب ظواهر غرب و تبلیغات آنچنانی را خوردند و از مملکت رفتند و نه درگیر بازیهای سیاسی شدند، اما الان به آنها بیمهری میشود. این دیگر تقصیر مدیران است؛ یعنی ما از آن طرف نتوانسیم نسل جایگزین برای آنها پیدا کنیم و از این طرف به همان آدمهایی که برایمان ماندهاند توجهی نمیکنیم. اینها گاهی دلشان درد میگیرد و نامهای مینویسند، اینها که مخالف نظام نیستند از سر درد دارند این کار را میکنند. در زمان جنگ وقتی گردانی یا لشکری برای عملیات میرفت تعدای مجروح یا شهید میشدند، اصصلاحا اینها را بر میگردانند عقب و بازسازی میکردند. حوزه فرهنگ ما امروز به آن بازسازی احتیاج دارد، حوزه فرهنگ در این سی سال شهید و مجروح زیاد داده است و بعضیها گول خوردند رفتند آنطرف بعضیها مفقودالاثر، بعضیها دلشکسته هستند و به بعضیها توجهی نشده است، ما امروز همانطور که در حوزه دفاع مقدس نیاز به بازسازی داشتیم، در حوزه فرهنگ هم نیاز به بازسازی داریم. ما احتیاج داریم که بپذیریم خطا کردیم، خطای بزرگتر این است که نپذیریم و بنیه خود را تقویت کنیم. جامعه فرهنگی ما مدیر غیر فرهنگی را نپذیرفته و نمی پذیرد، ما باید از این نکته درس بگیریم و در انتخاب مدیران برای حوزه فرهنگ دقت کنیم. من مدیر فرهنگی را میشناسم که با سینما، تئاتر، موسیقی و هنر های تجسمی مخالف بود، ولی مدیر یکی از مراکز فرهنگی کشور شده بود. خب او چگونه میتواند مدیر فرهنگی باشد؟ او با چهار هنرمند آشنا نیست، چهار تا رمان نخوانده و تئاتر نرفته و به هنرمندی که پنجاه سال دارد زحمت میکشد، میگوید میشود خودت را معرفی کنی. اگر ما روزی خطاهایمان را پذیرفتیم میتوانیم امیدوار باشیم. به نظرم باید دهه چهارم انقلاب را دهه توسعه فرهنگی بنامیم و به آن اعتقاد داشته باشیم. چهل سالگی یعنی دورانی که از نظر سیاسی و حملات نظامی را پشت سر گذاشته باشیم. مطمئنم این نظام از بی غذایی و تحریم آسیبپذیر نیست، ولی از حوزه فرهنگ آسیب پذیر است.
دیدگاه تان را بنویسید