سوالي كه خواب را از سر همه پراند

کد خبر: 155528

يكي از بچه ها كه فاميلش دقيقا ً يادم نيست و آرپي جي زن خيلي خوبي هم بود، بدون مكث دستشو برد بالا. ولي خب چند ثانيه طول كشيد كه همه گروهان دستشونو بلند كردند . فرمانده گروهان 10 نفر رو خودش انتخاب كرد و به همراه يك بيسيم چي و دو سه نفر از كادر گردان دستور حركت دادند .

فارس: چند نفر نياز داريم كه داوطلبانه وارد معبر بشوند و احتمال برخورد با مين زياده اونايي كه داوطلب ميشن دستشون رو ببرن بالا. از نيمه شب گذشته بود حدود ساعت 2 يا 3 شب بود با صداي برپا - برپا از خواب پريدم و به دستور فرمانده گروهان شهيد « داوود دانايي » به خط شديم . زمستان 62 آبادان منطقه بريم(قبل از عمليات خيبر) در يك مدرسه راهنمايي بوديم . من در آن موقع حدود 15 ساله بودم . هنوز چشمهايم به درستي باز نشده بود كه خود را با لباس كامل و پوتين در صف گروهان ديدم وبعد از دستور نظام گفتند: بشينيد. بچه هاي گروهان فلق از گردان امام حسين جمعي تيپ 15 تكاوري امام حسن مجتبي (ع) بودند كه خيلي ها هنوز داشتند با خودشون كلنجار مي رفتند كه خواب از سرشون بپره. اما نيازي به اين كارها نبود چون شهيد دانايي يك سوالي كرد كه …. . شهيد داوود دانايي گفت : برادران عزيز همه مي دونيم هدف ما پيروزي اسلام و ايران عزيزه و ما هم جان بر كف در اين منطقه اومديم و همه خطرات رو بجان خريديم درسته . خب الان به ما اطلاع دادند در منطقه و خط مقدم براي باز كردن معبر ميدان مين مشكل پيدا كردند، چند نفر نياز داريم كه داوطلبانه وارد معبر بشوند و احتمال برخورد با مين زياده. اونايي كه داوطلب ميشن دستشون رو ببرن بالا . يك سكوتي بر گروهان حاكم شد و ما تا اومديم فكر كنيم آخه كي عمليات شد كه ما نفهميديم؟ شهيد دانايي دوباره گفت: چرا ساكتيد؟ البته يكي از بچه ها كه فاميلش دقيقا ً يادم نيست و آرپي جي زن خيلي خوبي هم بود، بدون مكث دستشو برد بالا. ولي خب چند ثانيه طول كشيد كه همه گروهان دستشونو بلند كردند . فرمانده گروهان 10 نفر رو خودش انتخاب كرد و به همراه يك بيسيم چي و دو سه نفر از كادر گردان دستور حركت دادند . حالا تصور كنيد چه حالي بر بچه هايي كه جزو اين ده نفر بودند و بچه هايي كه ماندند حاكم بود. بعضي ها كه ماندند اشك مي ريختند . راستي من جزو اون ده نفر بودم . راه افتاديم و در اون تاريكي شب ما رو يه مسافتي پياده بردند و نزديك يكي از مقرها دستور ايست دادند و فرمانده با بيسيم در حال صحبت با كسي بود كه مي گفت مسافرا تو راهن . بعد ادامه داد خب پس مشكلي نيست يا حسين. بعد رو به ما كرد و گفت: «بچه ها معبر باز شده و برگرديد گردان.» من يادم نيست دقيق چه حالي داشتم ولي فكر مي كردم دارم خواب ميبينم. وقتي برگشتيم مقر گردان تمام بچه ها به استقبال ما اومدنو ديگه كسي نخوابيد. بچه هاي خوب بهبهاني مشغول به نماز شب و مناجات با معشوق خود شدند . صبح شد و مراسم صبحگاه برگزار شد. برادر يوسف حميدي فرمانده گردان پشت تريبون ميدون صبحگاه اومد و گفت : «من به شما بسيجيان مخلص و رزمندگان دلاور افتخار ميكنم و از اينكه فرمانده اين گردان و اين نيروهاي شجاع هستم بخودم ميبالم . برنامه ديشب يك تكنيك فرماندهي بود براي آزمايش شما و فرمانده گروهان شما مطمئن شد كه شما نيروهايي هستيد كه هيچگاه از مرگ در راه دين و كشور ترسي نداريد .» كه در اين لحظه صداي خنده و شعف بچه ها بلند شد و همه تكبير مي گفتند . بعد از صبحگاه خدمت فرمانده گروهان هم رسيدند كه ديگه از اين تكنيك ها بكار نبره . ياد شهيد داوود دانايي فرمانده رشيد و دلاور بهبهان گرامي باد .

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت