فیلم دیدن با چشمان بسته

کد خبر: 153946

حسین معززی نیا/ نپرسیده اند، چون معتقدند این‌ها همه «کیمیایی وار» است. نپرسیده اند و نمی‌پرسند، به کسی هم که شک کند شاید این چیزهای «کیمیایی وار» لزوماً ستایش آمیز نباشد، حمله ور می‌شوند. فعلاً این حکایت ماست و «هواداران» آقای کیمیایی...

فیلم دیدن با چشمان بسته
شاید باخبر شده باشید که تیتر اصلی روی جلد شماره ی گذشته ی ۲۴ حرف و حدیث های فراوانی در پی داشت. در شماره ی گذشته، به بهانه ی آغاز نمایش عمومی جرم پروندهای منتشر کردیم درباره ی فیلمساز قدیمی سینمای ایران، مسعود کیمیایی. این پرونده به منظور پیدا کردن پاسخی برای این پرسش طراحی شده بود: «آیا مسعود کیمیایی فیلمساز مهمی است؟» و همین سؤال روی پس زمینه ی عکسی از فیلم جرم، به تیتر اصلی روی جلد هم تبدیل شد.
اولین واکنش را یکی از همکاران، دو روز بعد از انتشار مجله، در برنامه ی تلویزیونی هفت نشان داد. او که به قصد ایستادن مقابل نظر منفی منتقد ثابت برنامه، در استودیو حاضر شده بود، بحثش را با دفاع از مفهوم «نقد» و «دیالوگ» شروع کرد، از «گفت وگوی مستقیم» آدم‌ها دفاع کرد و به «لاتهای کوچه خلوت» حمله کرد که چرا بدون حضور طرف مقابل بحثشان به او حمله می‌کنند و تهمت می‌زنند و فرار می‌کنند. آن وقت بعد از این مقدمه، گفت نشریه ای که دارد با «پول ملت» درمی آید، روی جلدش تیتر زده آیا مسعود کیمیایی فیلمساز مهمی است. و بعد، چرخید به طرف دوربین و انگار که لازم است راز مهمی را برای بیننده‌ها آشکار کند، با غیظ و خشمی غیرعادی گفت: بله آقا، فیلمساز مهمی است! چون وقتی شما نبودی او قیصر را ساخته! او تا انتهای بحثش از پرداختن به فیلم جرم طفره رفت و مدام بر اهمیت «مسعود کیمیایی» تأکید کرد و مدعی شد که نگاه درست و اصولی در نقد فیلم، نگاهی «کل نگرانه» است که طبق آن، ما حق نداریم به هنرمند بگوییم اثرش را می‌پسندیم یا نمی‌پسندیم، بلکه می‌توانیم وارد دنیای او شویم و با او دیالوگ کنیم، یا وارد نشویم و برویم دنبال کارمان! و گفت مثلاً کسی نمی‌تواند بگوید قسمت سوم پدرخوانده را دوست ندارد، چون پدرخوانده به طور «کلی» پدرخوانده است، قسمت اول و سوم ندارد! مسعود کیمیایی هم مسعود کیمیایی است، یا همه اش خوب است، یا همه اش بد.
جدا از حرفهای او در این برنامه، چند نامه و تلفن اعتراض آمیز از خوانندگان متعصبی داشتیم که می‌گفتند «توهین» به مسعود کیمیایی را تحمل نخواهند کرد و چند تلفن و ایمیل هم از همکاران مطبوعاتی مان و منتقدینی دریافت کردیم که در همین مجله می‌نویسند. در آخرین پرده از این ماجرا هم همکار دیگری در مراسمی روی سن رفت و گفت مجله ای که تازه دو سال است دارد با «پول ملت» درمی آید، به یک فیلمساز هفتادساله توهین کرده!
ترجیح ما این بود که دوستان و همکاران، به جای این نوع واکنشهای غیرعادی، هر کدام یادداشتی برای ما می‌نوشتند و با متانت و بدون ربط دادن بحث به «پول ملت» استدلالشان را بیان می‌کردند تا ما هم به جای این نقل قولهایی که خواندید، یادداشت خودشان را در ابتدای مجله قرار می‌دادیم تا شما بخوانید و خودتان قضاوت کنید. و همچنین دوست داشتیم از یادداشتهای خوانندگان هم تعدادی را انتخاب کنیم تا نظرشان را به اطلاع دیگر خوانندگان برسانیم، ولی هر چه سعی کردیم، نتوانستیم نسخه ی قابل چاپی از نامه های رسیده آماده کنیم، چرا که با حذف دشنام‌ها دیگر چیزی از متن باقی نمی‌ماند!
حرفی نیست؛ این نوع واکنش‌ها می‌تواند ادامه داشته باشد و هر کس تریبونی در جایی پیدا کرد، موقعیت را غنمیت بشمارد و به این نوع رفتار ادامه دهد، اما چون در این سفسطه گری‌ها، آب گل آلود می‌شود و عدهای تحت تأثیر فضاسازی و هیاهو، لباسی خوش نقش و نگار بر تن پادشاه برهنه می‌بینند، با کسب اجازه از دوستان و همکاران، چند نکته را برای آن‌ها که هنوز گوش شنوا دارند و می‌توانند چند دقیقه هیجانشان را کنترل کنند و عاقل باشند، روشن کنیم:
اولین مسئله ی آزاردهنده در آنچه اتفاق افتاد، وسط کشیدن عبارت «پول ملت» در صحبتهای دوستان است. پیش از اینکه درباره ی ارتباط «پول ملت» با مجلهی ۲۴ توضیح دهم، ناچارم بسیار ابراز تأسف کنم از این ادبیات و لحنی که ابداً متناسب با شخصیت فرهنگی گویندگانش نیست. ممکن است توی خیابان و سر کوچه ببینیم که وقتی کسی توانایی جواب دادن به حرف منطقی طرف مقابلش را ندارد، دربیاید بگوید تو که لباست خط اتو دارد و ادوکلن زدهای اصلاً چرا حرف می‌زنی، ولی طبیعی است که انتظار نداشته باشیم جماعت اهل فکر و فرهنگ کشورمان، به همین روش اقتدا کنند و برای تحت تأثیر قراردادن مخاطبی که اصلاً نمی‌داند جریان چیست، بحث را با اشاره به «پول ملت» آغاز کنند.
خوب می‌دانیم که مردم ما نسبت به هیچ واقعه ای، بیشتر از بحث چپاول ثروت عمومی و دست درازی به سرمایه های کشور حساسیت ندارند و این را در مقاطع مختلف و اغلب وقایع سالهای اخیر نشان داده اند. وقتی کسی را به «بالاکشیدن پول ملت» متهم کنی، نود درصد مسیر موفقیت را رفته ای. پس استفاده از این تاکتیک وسط یک بحث فرهنگی درباره ی اینکه کیمیایی یا هر کس دیگر فیلمساز مهمی هست یا نیست، واقعاً چه جایگاهی دارد و با چه نیتی انجام می‌شود؟ حالا لازم است ما هم برای مخاطب روشن کنیم که اصلاً در وادی فرهنگ و هنر این مملکت، هیچکس، دقیقاً «هیچکس» نیست که با بودجه ی عمومی کشور سروکار نداشته باشد؟
عرصه ی فرهنگ در کشور ما ضعیف و متکی به حمایت های دولتی است و بی تردید هیچ کتاب، نشریه و فیلمی نیست که مطلقاً با سرمایه ی خصوصی در اختیار مخاطب قرار بگیرد. دوستان، خودشان بهتر می‌دانند که بدون کاغذ دولتی، دوربین دولتی، مواد خام دولتی و وام های دولتی هیچ کدام توانایی ادامه دادن به کارشان را ندارند. تنها تفاوتشان با مجلهی ۲۴ این است که کسی لزومی ندیده وسط یک برنامه ی تلویزیونی درباره ی منابع دولتی مورد استفاده ی آن‌ها حرف بزند، اما وضعیت مجله ی ما کاملاً مشخص است؛ مجله را که ببندید و روی جلدش را ملاحظه کنید، آرم «همشهری» روی جلد مجله نمایان است.
بله، این مجله را مؤسسه ی همشهری منتشر می‌کند. همانطور که نزدیک به بیست مجله ی دیگر را هم منتشر می‌کند. علت اینکه مؤسسه ی همشهری این مجله را منتشر می‌کند این است که یک مؤسسه ی مطبوعاتی است و یک مؤسسه ی مطبوعاتی، معمولاً نشریه منتشر می‌کند، مگر اینکه دوستان پیشنهاد دیگری داشته باشند. نکته ی پنهان و عجیب و غریبی وجود ندارد. همشهری یک مؤسسه ی مطبوعاتی است با درآمدهای مشخص که به واسطه ی سال‌ها سرمایه گذاری در حوزه ی فرهنگ و رسانه تأمین می‌شود. این مؤسسه یک ریال از شهرداری تهران دریافت نمی‌کند و کاملا مستقل است. حالا چه مشکلی وجود دارد؟ و اصلاً سؤال این است که ارتباط همه ی این‌ها به تیتر روی جلد ما چیست؟! آیا قانونی داریم که می‌گوید این حق انحصاری نشریات کاملاً خصوصی ـ اگر اصلاً وجود خارجی داشته باشند ـ است که درباره ی جایگاه و اهمیت سینماگران بحث کنند؟
حالا سؤال مهم‌تر این است که طبق چه استدلالی تیتر روی جلد شماره ی گذشته توهین آمیز است؟ ما یک نشریه ی ماهانه هستیم، نه یک کتاب. بنابراین مطابق با وقایع روزانه واکنشهایی داریم: فیلم جرم اکران شده، عکس فیلم را می‌گذاریم روی جلد و قید می‌کنیم به بهانه ی نمایش فیلم جرم، پروندهای داریم درباره ی سازنده ی این فیلم. پس روشن است که ما کتابی درباره ی جایگاه فیلمسازی که از سال ۱۳۴۷ تاکنون دارد فیلم می‌سازد منتشر نکرد‌ه ایم، بلکه داریم درباره ی این زمان و این لحظه حرف می‌زنیم.
ما پرسید‌ه ایم آیا مسعود کیمیایی در این مقطع از زمان، هنوز هم فیلمساز مهمی است؟ پاسخ این سؤال برای ما بسیار روشن است: نه، مسعود کیمیایی دیگر فیلمساز مهمی نیست، چون جرم فیلم مهمی نیست، همانطور که رئیس، حکم، سربازهای جمعه، اعتراض، فریاد و مرسدس هم فیلمهای مهمی نبودند. این دیدگاه ماست که داریم به عنوان یک نشریه ی سینمایی آن را طرح می‌کنیم. منطق و استدلال خودمان را داریم و در صورت لزوم می‌توانیم ساعت‌ها برای دفاع از نظرمان بحث کنیم. بدیهی است که ممکن است دیگران با ما موافق نباشند. ایرادی ندارد، آن‌ها می‌توانند نظر خودشان و استدلال‌هایشان را درباره ی اهمیت بسیار زیاد مسعود کیمیایی منتشر کنند.
رسمش همین است. ما کار خودمان را می‌کنیم، آن‌ها هم کار خودشان را. ما لحن و شیوه ی خودمان را داریم. ادبیات موجود در تیتر ما سابقه هم داشته: کافی است‌‌ همان شمارهی اول مجله ی ۲۴ را ملاحظه کنید؛ ۲ پرونده خواهید دید با این تیتر‌ها: «آیا همشهری کین بهترین فیلم تاریخ سینماست؟» و «آیا گوزن‌ها بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران است؟» این تیتر‌ها توهین آمیزند؟ یعنی مورد پرسش قراردادن هر فرض رایجی، توهین به آن فرض محسوب می‌شود؟ دوستان در شرایطی رگ گردنشان را متورم کرده اند که ما در علوم حوزوی با این پیشنهاد مواجه می‌شویم که اگر برای پژوهش و کسب علم لازم می‌دانیم، از وجود حضرت پرودگار هم پرسش کنیم تا بتوانیم پس از شک کردن دربارهی بودن یا نبودن خداوند، بار دیگر درباره ی این مهم‌ترین مسئله ی حیات فکر کنیم و با یافتن پاسخ های تازه، معرفتمان را ارتقا بخشیم؛ طرح سؤال درباره ی اهمیت یک فیلمساز که دیگر جای خود دارد.
آنچه در این مدت رخ داد، بیش از هر چیز نشان دهندهی عمیق شدن انحطاطی در حوزه ی نقد فیلم کشور است که ریشه اش در گسترش روابط منتقدین با سینماگران، و رفت وآمد‌ها و نشست و برخاست هایی است که دیگر مجالی برای اظهارنظر مستقل درباره ی فیلم های «آقا» یان باقی نمی‌گذارد.
وقتی به جای اینکه «فیلم» را دوست داشته باشیم، عاشق «فیلمساز» می‌شویم، دیگر توانایی نقد نداریم. حالا دیگر عرصه ی نقد فیلم ملعبه ی کسانی شده که پیش از ورود به سالن سینما تصمیمشان را گرفته اند و گرچه در طول نمایش فیلم چشمشان باز است، اما با چشمهای بسته، فیلمی را که می‌پسندند در ذهنشان شکل می‌دهند. وگرنه ضعف های فیلمی مثل جرم، چندان پنهان و غیرقابل مشاهده نیست که لازم باشد درباره اش مجادله کنیم. بسیار آشکار است که کیمیایی امروز، فیلمساز بی حوصله و کم دقتی شده که دیگر به روایت یک داستان سالم و مستحکم اهمیتی نمی‌دهد و در شرایطی تولید فیلمش را آغاز می‌کند که تکلیف بسیاری از عناصر تعیین کننده ی فیلمنامه اش مشخص نشده است.
غیبت همکاران مؤثر قدیمی و کثرت تحسین کنندگانی که هنوز طرح فیلم در ذهن فیلمساز شکل نگرفته، اطمینان دارند که این بهترین فیلم «استاد» خواهد بود، چنان وضعیت را پیچیده کرده که دیگر به سختی می‌توان امیدوار بود کیمیایی باز هم فیلمی بسازد که بشود از ابتدا تا انتها تماشایش کرد. در چنین شرایطی است که منتقدِ «هوادار» چارهای ندارد جز دفاع از «کلیت» و «سابقه» ی یک فیلمساز. در حالی که تنها موجودات عالم خلقت که به طور «کلی» قابل ستایش و تقدیس هستند، معصومین اند. بقیه، هرچقدر هم که بزرگ و عالیقدر باشند، به هر حال بشرند و متغیر.
یک سخنور قابل، می‌تواند چند روز یا چند سال دچار اختلال ذهنی شود و یاوه بگوید. عجیب نیست. یک شاعر، می‌تواند پس از سی سال در اوج بودن، ناگهان شعرهای ضعیف بسراید. غیرقابل تصور نیست. یک فیلمساز می‌تواند ده شاهکار بسازد، اما ناگهان افول کند و چند فیلم بد و ضعیف بسازد. یا می‌تواند فیلمی بسازد که شروع فوق العاده، اما پایان بندی فاجعه آمیزی داشته باشد. حتی می‌تواند یک سکانس خوب و بلافاصله یک سکانس ضعیف بسازد. فرانسیس فورد کاپولا زمانی در اوج است و مکالمه و دو قسمت پدرخوانده می‌سازد، دوران دیگری در اوج نیست و فیلمهای متوسط یا ضعیفی می‌سازد که پدرخوانده ـ قسمت سوم هم یکی از همانها ست. چه لزومی دارد حاصل کار آدم‌ها را تا این حد مطلق ارزیابی کنیم و از آن‌ها پیکره هایی بسازیم خدشه ناپذیر؟ اینجا عرصه ی فرهنگ و هنر است و ما آدمهایی هستیم که فکر می‌کنیم و تحلیل داریم. حمایت بی قید و شرط از کل یک پدیده، مال دنیای فوتبال است که هوادارهای متعصب و سرسخت یک تیم، به هر قیمت هوادار آن تیم هستند، حتی اگر به دسته ی سوم سقوط کند. اما اینجا استادیوم نیست. اوضاع کمی فرق دارد. جایگاه تاریخی مسعود کیمیایی محفوظ است و با یک تیتر مجله ی ما دگرگون نمی‌شود.
رد تأثیراتی را هم که او بر سینمای ایران گذاشته، کسی نمی‌تواند پاک کند. اما نمی‌شود با فیلم سازی که هنوز دارد کار می‌کند و فیلم می‌سازد، مثل قطعه ای از میراث فرهنگی کشور برخورد کرد. کیمیایی فیلمساز است و دارد فیلم می‌سازد. کار فیلمساز این است که تعدادی تصویر متحرک را جوری کنار هم بچیند که دنیایی منطقی، متقاعدکننده و باورپذیر شکل بگیرد. بینندهای که آمده دو ساعت روی صندلی سالن سینما نشسته، باید سردربیاورد که این تصاویر چه ربطی به هم دارند.
نمی‌شود آشفتگی یک فیلم را با توسل به جایگاه تاریخی فیلمساز لاپوشانی کرد، چون روی پرده، جایگاه تاریخی نیست که حرکت می‌کند، بلکه تصاویر فیلم هستند که حرکت می‌کنند. و چه بیرحم است این پرده ی سینما که همه چیز را همانطور که هست نشان ما می‌دهد، نه آنطور که دلمان می‌خواهد. آنقدر بیرحم است که وقتی هیچکاک، فورد، کوروساوا، فلینی و آنتونیونی هم فیلم بد می‌سازند، بدون هیچ ملاحظه ای مورد سرزنش قرار می‌گیرند، چون همه می‌دانند که سینما مهم‌تر از آدمهاست. ظاهراً فقط ما هستیم که با پیکره ساختن از فیلمساز مان، توهمی را رواج می‌دهیم که باعث می‌شود او به سینما و به خودش ظلم کند.
در سال ۱۳۷۸ در استودیوی وزارت ارشاد مشغول ساختن آنونس برای فیلم اعتراض بودم. برای اتصال دو پلان به هم، نیاز به یک نمای دونفره از محمد رضا فروتن و میترا حجار داشتم. نمایی را انتخاب کردم که آندو در پیتزافروشی روبه روی هم نشستهاند و فروتن به حجار می‌گوید: «من و تو نمی‌تونیم تو هم زندگی کنیم». در طول کار، در میان انبوه دیالوگهای عجیب و «کیمیایی وار» اعتراض، این یکی بیش از همه موجب حیرتم می‌شد و به نظرم بسیار نامأنوس می‌آمد. در آن ایام، آقای کیمیایی هم یکی دو بار به اتاق مونتاژ سر زد و مدتی کنار موویلا نشست و به تصاویر انتخابی نگاه کرد و روز آخر، نریشن پیشنهادی اش را روی چند برگ کاغذ نوشت و برایم فرستاد.
کار که به مرحله ی میکس رسید، رفتیم در سالن اصلی استودیو و مشغول تنظیم صدا بودیم که مسعود کیمیایی به همراه سعید راد از راه رسید. آقای راد تازه به ایران برگشته بود. کیمیایی آوردش داخل سالن تا آنونس فیلم جدیدش را به او نشان بدهد. ما تصاویر را عقب و جلو می‌کردیم و دیالوگهای فیلم مرتب تکرار می‌شد. آن دیالوگ بین فروتن و حجار هم مثل باقی دیالوگ‌ها تکرار می‌شد.
حواسم به آقای کیمیایی بود که ببینم از نتیجه ی کار رضایت دارد یا نه. یک دفعه دیدم زیر لب دارد می‌گوید: «من و تو نمی‌تونیم تو هم زندگی کنیم دیگه یعنی چی... من و تو نمی‌تونیم «با» هم زندگی کنیم.» و بعد چرخید طرف سعید راد و خندید و گفت: «این چیه من نوشتم؟!» و بعد صدایش را بلند‌تر کرد و از اسحاق خانزادی پرسید: «از این تیکه برداشت دیگهای نداریم؟ توی همه اش همین جوری گفتن؟» و خانزادی جواب داد: «بله آقا، توی همه اش همینه.»
برای من لحظه ی عجیبی بود؛ متوجه شدم آن چیزی که اسمش را گذاشته ایم زبان خاص و دیالوگ نویسی کیمیایی وار، گاهی هم شامل عبارات نامفهومی است که ویرایش نشده اند. چون آقای کیمیایی فرصت یا حوصله اش را نداشته و قبل از بازخوانی دقیق فیلمنامه رفته سر صحنه. و از همه عجیب‌تر اینکه سر صحنه هم نه بازیگران و نه دیگر عوامل، به خودشان جرئت نداده اند بپرسند چرا باید گفت: «نمی‌تونیم تو هم زندگی کنیم» و منتقد هم بعداً ننوشته معنای این دیالوگ، معنای آن دیالوگ دیگر، معنای رفتار این شخصیت، معنای واکنش آن یکی شخصیت، منطق این تکه از داستان، ارتباطش با آن تکه ی دیگر از داستان و... چیست.
نپرسیده اند، چون معتقدند این‌ها همه «کیمیایی وار» است. نپرسیده اند و نمی‌پرسند، به کسی هم که شک کند شاید این چیزهای «کیمیایی وار» لزوماً ستایش آمیز نباشد، حمله ور می‌شوند. فعلاً این حکایت ماست و «هواداران» آقای کیمیایی.
مجله «بیست و چهار» تیر ماه ۱۳۹۰
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت