دوربين ما با ادب وارد مكانهاي مذهبي شد
جنگ مرحلهاي بود كه بالاخره من و همنسلانم در آن كاري را كرديم كه همه انجام دادند. جنگ اصلا شوخيبردار نيست و شما در آن با فضايي مواجه ميشويد كه اگر شما نزنيد، آنها شما را ميزنند و بايد بزنيد. بهترين دوستان من در جنگ شهيد شدند و طبيعي بود كه من تا ابد نسبت به اين ملت كينه داشته باشم.
جام جم آنلاين: «مجتبي راعي» اين روزها در اغلب و شايد همه گفتوگوهاي خود درباره فيلم «عصر روز دهم» اول بايد به اين سوال پاسخ دهد كه «چطور شد فيلمنامهاي كه توسط مرحوم رسول ملاقليپور نوشته شده بود، به شما پيشنهاد شد»؟! حتي پيش و پس از من هم كه خبرنگاراني براي گفتوگو با راعي آمدهاند نيز مصاحبه خود را با اين سوال آغاز ميكنند، اما داستان «عصر روز دهم» هر چه باشد و با هر مقدمهاي، از جايي كه به نام «مجتبي راعي» ثبت شد، بايد به عنوان اثري مستقل بررسي شود و آن مطالب و حاشيهها هر چه هست ميتواند خبر يا گزارشي حاشيهاي باشد كه احتمالا مخاطبان اين مصاحبه شرح جزء به جزء آن را پيش از اين بارها خوانده و شنيدهاند. در اين مصاحبه يكراست به سراغ خود فيلم «عصر روز دهم» رفتم و سعي كردم سوالها و جوابها در همين محدوده متمركز شود. عصر روز دهم آخرين ساخته مجتبي راعي اين روزها بر پرده سينماهاي تهران و شهرستانهاست و شايد مطالعه اين مصاحبه بتواند مخاطب را با جنبههاي تازهاي از اين فيلم آشنا كند كه لذت تماشاي «عصر روز دهم» را دوچندان كند. شما هم مثل خيلي از ايرانيهاي ديگر در جنگ 8 ساله ايران و عراق حضور داشتيد. اگر روزي در جبهه با «محسن محمود» فيلم خودتان مواجه ميشديد، چه واكنشي نشان ميداديد؟ جنگ مرحلهاي بود كه بالاخره من و همنسلانم در آن كاري را كرديم كه همه انجام دادند. جنگ اصلا شوخيبردار نيست و شما در آن با فضايي مواجه ميشويد كه اگر شما نزنيد، آنها شما را ميزنند و بايد بزنيد. بهترين دوستان من در جنگ شهيد شدند و طبيعي بود كه من تا ابد نسبت به اين ملت كينه داشته باشم. الان ديگر نسبت به اين ملت كينه نداريد؟ بعدها در اين مسير دچار پختگي شدم، با خودم گفتم آيا ميتوانم اين كينه را با تحليل آميخته كنم؟ اين جوري فكر ميكنم بچههايي كه الان در عراق با من به دنيا ميآيند تكليفشان با من چيست؟ اگر من بازار كينه را كاملا گرم نگه دارم، اين بچهها مورد هدف من قرار خواهند گرفت و احتمالا افرادي با ديدن آثار من خواهند گفت بهتر است اين بچهها را هم از ميان ببريم چون اينها فرزندان همان كساني هستند كه بهترين جوانان و بچههاي ما را كشتند. ما از اين موضوع چه نتيجهاي ميگيريم؟ آنها هم ياد ميگيرند نسبت به ما كينه داشته باشند و شايد دو ملت تا هزار سال درگير كشتن يكديگر باشند، اما آيا ميشود يك جايي اين روند را متوقف كرد؟ سازمان ملل هم اعلام كرده صدام متجاوز بوده و ايران از خودش دفاع كرده است و حالا همه دنيا فهميدهاند ما در جنگ 8 ساله فقط از خودمان دفاع كردهايم. بد نيست مثالي بزنم. در زمان پيامبر دو قبيله اوس و خزرج در فرهنگ جاهلي، سالها درگير جنگ بودند و هميشه از هر دو طرف انسانهايي كشته شده بودند، اما با حضور پيامبر، اين دو قبليه بالاخره كينههاي قديمي را كنار گذاشتند و با هم آشتي كردند و اين مساله در حد و اندازه يكي از معجزههاي آن زمان نمود پيدا كرد. حتي اگر فرض كنيم ما هم آن دو قبليه باشيم، آيا نبايد يك جايي اين كشتار را قطع كنيم. آيا شما با ديدن وضعيت نابهسامان مردم عراق براي آنها احساس ناراحتي كرديد و به اين نتيجه رسيديد كه بايد اين برادركشي قطع شود؟ به نظرم در سپهر فرهنگي جهان جايي كه با ما نقاط مشترك زيادي دارد همين عراق است. در اينجا تعداد زيادي آدم مثل ما فكر ميكنند و دغدغههاي مردم ايران را دارند. آيا اين مساله فقط محدود به چند شهر مذهبي عراق است يا در كل اين كشور دغدغههاي مشترك با ايران وجود دارد؟ در عراق كلا شيعيان زيادي وجود دارد. در اربعين حدود 8 ميليون نفر به سمت اين منطقه ميآيند. در تاسوعا و عاشورا دستههايي كه به سمت كربلا و نجف ميآيد همه كربلايي هستند، اما در اربعين رسم است كه مردم اين دو شهر در خانه ميمانند تا فضا براي افرادي كه از ديگر شهرها ميآيند باز شود و جا براي مردم شهرهاي ديگر باشد. البته آيتالله سيستاني اخيرا فتوا داده كه ميشود چهلم امام را در 3 روز گرفت. تمام كساني كه از بصره پياده به سمت كربلا و نجف راه ميافتند و 15 روز در راه هستند، ميتوانند از لحاظ فرهنگي متعلق به ما باشند. اما باز هم اين جمعيت 8 ميليوني ميشود چيزي در حد و اندازه جمعيت تهران كه خيلي هم زياد نيست. آيا اين جمعيت آنقدر زياد است كه نياز باشد براي آن برنامهريزي كرد و فيلم ساخت؟ نبايد به اين 8 ميليون اين طور نگاه كرد. اينها فقط در يك نقطه زندگي نميكنند، در جاهاي مختلف عراق پراكنده هستند و يك نيروي همسو با ما هستند. اگر 5 نفر آدم در يك موضوع همعقيده و همدل باشند، كارايي آنها به اندازه 500 نفر ميشود. بسياري از كارهاي بزرگ مانند راهاندازي شركتهاي بزرگ يا موسسههاي خيريه از اول با حضور يك جمع چند نفره شكل گرفت و بعد گسترده شد. اما اين 8 ميليوني كه شما از آن نام ميبريد در زمان جنگ پشت سر صدام حسين ايستاد و با ما جنگيد. به نظرم در طول جنگ ايران و عراق يك جريان بزرگ تشكيلاتي به مدت 37 سال ـ مدت زمان حكومت صدام ـ كار كرد تا صدام بماند و به طور تشكيلاتي كاملا اين مردم را مطيع كند. وقتي به عراق ميرويد از ديدن عملكرد صدام دلتان به درد ميآيد. او در اين 37 سال هر كس را كه ميخواسته به قتل ميرسانده و جالب است كه در اين مدت سازمانهاي حقوق بشر هيچ نوع حركتي عليه او انجام ندادهاند. در بازار يك CD با نام «جنايتهاي صدام» وجود دارد كه در آن نشان داده شده كه چطور سر مخالفانش را ميبريده، دست آنها را قطع ميكرده و با نارنجك آنها را منفجر ميكرده است. چرا آزادي خواهان دنيا در اين مدت جمع نشدند و به اين مساله اعتراض نكردند كه فردي مانند صدام هر كسي كه دلش ميخواهد را به شكل تشكيلاتي نابود ميكند؟! البته ممكن است يك نفر چاقو به دست بگيرد و آدم بكشد، اما وقتي يك نفر به شكل تشكيلاتي اقدام به كشتن ديگران كند، ميتواند در هر ساعت و هر نقطهاي كه دلش خواست، در عراق آدمها را بكشد. 37 سال مدت زماني است كه دو نسل را شامل ميشود و در آن 2 نسل بزرگ ميشوند. اين اداره تشكيلاتي مستبدانه فضايي را درست كرده بود كه اين آدمها نميدانستند مسلمان هستند، شيعه هستند، آدم هستند يا... او در سالهايي خاص در حرمها را ميبست و اجازه زيارت به كسي نميداد و ميگفت هر كس به زيارت برود، كشته خواهد شد. سال 1991 و در انتفاضه مردم عراق او در يك روز 25 هزار نفر را كشت. آن روز آزاديخواهان دنياي غرب بايد جمع ميشدند و اطلاعيه ميدادند، اما هيچ كس چيزي نگفت. چرا؟ چون آن روز هنوز «فيس بوك» به وجود نيامده بود! (با خنده) بله. در چنين فضايي با ديكتاتوري مطلق اين آدمها قتلعام ميشدند. حالا بعد از رفتن صدام اين آدمها تازه متوجه شدند كه بايد به خودشان فكر كنند و بفهمند كه چه هستند و چه ميتوانند باشند؟ روزهاي اولي كه به عراق رفته بودم تصور ميكردم نگاه آنها به آمريكاييها مثل نگاه ما به اين افراد است. انتظار داشتم با مشتهاي گره كرده و دندانهاي به هم فشرده به آمريكاييها نگاه ميكنند. در كشور ما تبليغ تريبونهاي رسمي هم به همين سمت است، اما وقتي با چنين واكنشي مواجه نشدم، پرسيدم: «نظرتان درباره آمريكاييها چيست»؟ برخلاف تصور من همه ميگفتند آمريكاييها خيلي خوبند! وقتي علت را پرسيدم ميگفتند: شما ايرانيها نميتوانيد تصور و درك كنيد كه صدام حسين چه هيولايي بوده است! حالا آمريكاييها آمدهاند و ما را از دست صدام نجات دادهاند. در اين سفر براي ديدن جايي به همراه 2 عراقي حركت كرديم. در نقطهاي 4 ساعت پشت يك ايستگاه ايست ـ بازرسي مانديم. اين انتظار فشار رواني زيادي به من وارد كرد... . چرا؟ مگر شما در ايران سوار اتوبوس و مترو نميشويد؟ (با خنده). در عراق راننده و راهنمايي كه با من بود خيلي راحت نشسته بودند. به آنها گفتم شما از اين شرايط جان به لب نميشويد؟ گفتند خير! اين شرايط هزار بار بهتر از دوره صدام است و خيلي هم خوشحال هستيم كه در صف ايستادهايم. اگر از چنين زاويهاي به مردم عراق نگاه كنيد متوجه ميشويد كه خيلي ملت بدبختي هستند. حالا اگر يكي از نزديكان درجه يك شما مثل فرزندتان هم در جنگ با عراق شهيد ميشد همين حس را نسبت به مردم عراق داشتيد؟ من الان به تحليل رسيدم. برخي از دوستاني هم كه در جنگ از دست دادم كمتر از پسرم عزيز نبودند. من دوستاني را در جنگ ايران و عراق از دست دادم كه الان آرزو ميكنم پسرم شبيه آنها باشد و اگر چنين اتفاقي رخ دهد، هر روز به شكل ويژه خدا را شكر ميكنم. چون آدمهاي بينهايت بزرگ و پاكي بودند. اصلا اينكه يك نفر حاضر شود خود را فداي ديگران كند، نقطهاي است كه آدمهاي محدودي به آن ميزان رشد ميرسند كه اين طور فكر كنند. در آن مقطع كه اين جوانان به اين موضوع فكر ميكردند، خيليها به دنبال جمع كردن مال، دو تا كردن خانهها و ادامه دادن مسير عادي زندگي بودند. تحصيل در خارج از كشور را نگفتيد! بله. و آماده شدن براي پذيرفتن مسووليتهاي جديد و مهم كه بعد از جنگ بگيرند. حالا اگر در چنين شرايطي پسر من شبيه آنها شود براي من اتفاق بزرگي است، اما باز هم به اين تحليل رسيدهام كه آيا ميشود ايرانيها و عراقيها تا ابد با هم بجنگند و يكديگر را بكشند؟ به نظرم اگر جايي به اين نقطه برسيم كه بتوانيم اين مسير را عوض كنيم، هم به نفع پسر من است و هم به نفع پسران مسلمان عراقي كه دو كشور همجوار با هم دوست باشند و اين دوستي به شكلي عاقلانه ميان اين دو ملت ادامه يابد. ما در زمان سلطان سليم و شاه عباس با تركيه بيش از 30 سال جنگ كرديم، اما آيا صلاح است كه اين اختلاف ادامه مييافت و فيلمهايي ميساختيم كه نشان دهيم تركها همان افرادي بودند كه 30 سال بهترين آدمهاي ما را كشتند؟ به نظرم بايد با فيلمهايمان در دوستي ملتها بكوشيم و زمينه درگيريها را از بين ببريم وگرنه فيلم ساختن و كينهها را نگه داشتن اصلا كار يك هنرمند نيست. در مسيري كه گفتيد طي كردن آن كار خوبي است، ساخت فيلمهايي مثل عصر روز دهم با موفقيت بيشتري همراه است يا فيلمهايي از جنس «اخراجي ها» كه در آن با نگاهي طنزآميز به جنگ نگاه شده است؟ در عراق با آدمهاي زيادي مواجه شدم كه ميگفتند ما فيلم اخراجيها را دوست داريم. وقتي علت را سوال كردم گفتند: «كلا اينها بودند كه با ما ميجنگيدند»! اين هم يك استدلال است، اما چون من چندان ميانهاي با اين استدلال ندارم، جور ديگري فيلم ميسازم. شخصيت اصلي فيلم عصر روز دهم فردي كاملا عادي است. حتي نام و فاميلي هم كه برايش انتخاب كرديد ـ يعني مريم شيرازي ـ بسيار عادي و ساده است؛ درست در نقطه مقابل شخصيتهايي همچون دكتر تجلي، رحمه، محسن محمود و... مريم در كل زندگي درس خوانده و حالا دكتر شده و حالا نه فلسفه خاصي در زندگي دارد و نه اينكه نسبت به وقايع اطراف خودش تحليلي خاص دارد. چه تعمدي در انتخاب اين شخصيت به عنوان نفر اول فيلم داشتيد؟ مريم شيرازي نه برادري داشته و نه پدري. او تمرين كرده و ياد گرفته كه روي پاي خودش بايستد. حالا هم دكتر شده و زندگي خود و مادرش را اداره ميكند. مريم شيرازي اصلا باور ندارد كه در آن شرايط يك كودك بتواند از جبهه جنگ سالم به عراق برسد و در همه اين سالها زنده بماند و بزرگ شود. چون اصلا به اين موضوع باور ندارد، با سردي مطلق جلو ميرود، اما از آنجا كه مادرش را خيلي دوست دارد، در ماموريتي كه از سوي هلال احمر پيش ميآيد به دنبال خواهرش ميرود. او اگر نگاه خيلي تندي داشت و به اين مساله اعتقاد داشت، بعد از سقوط صدام خودش به هر طريقي كه بود راهي عراق ميشد و به دنبال خواهرش ميرفت، اما چون اصلا اين اعتقاد را ندارد، براي كسب رضايت مادرش به طبيعيترين شكل عمل ميكند. اما مريم آرام آرام وارد ماجرا ميشود و در نيمه دوم فيلم و در شرايطي كه ميتواند يافتن خواهرش را رها كند، دست از سر اين ماجرا برنميدارد. عصر دهم روايتي كاملا خطي دارد. در شكل گيري داستان و تدوين همه چيز به شكل 1، 2 و 3 روايت ميشود و در اين مسير هيچ اتفاقي خارج از اين ريتم رخ نميدهد. از خانه به بيمارستان، از بيمارستان به عراق و... روايتي ساده را در فيلم شكل ميدهد. چرا؟ عصر روز دهم بنا بود يك ملودرام باشد. ملودرام قواعد خاص خودش را دارد. ما ميخواستيم تصوير مستندي از عراق ارائه دهيم و عراق سالهاي بعد از صدام را روايت كنيم كه به نظرم اين اتفاق افتاده و تصوير اين دوره عراق ثبت شده است. شايد از نگاه عدهاي لازم باشد آن فيلم مستند به شكلي هنري ساخته شود. من قبلا چنين فيلمهايي هم ساختهام، اما در اين فيلم مسير ديگري را در پيش گرفتم و فيلمي غير از «تولد يك پروانه» ساختهام، اما اين فيلم را «منوچهر محمدي» توليد ميكند و او اعتقادي به سينماي بيمخاطب ندارد. قالب ملودرام هم پيشنهاد او به عنوان تهيهكننده بود. ما قالب ملودرام را انتخاب كرديم تا داستان بسيار گرم شود. با تهمايهاي از جستجوي مادري براي يافتن فرزند گمشدهاش؛ چيزي كه در سينما به فرمول «هاج زنبور عسل» مشهور شده است. در فيلمهاي پليسي هم اين تم وجود دارد و مثلا پليسي كه به دنبال قاتل ميگردد هم جستجو ميكند. منوچهر محمدي سريال تلويزيوني «خاك سرخ» را نيز توليد كرده كه متكي بر تم جستجو بوده است. در صحبتهايي كه داشتيد به آن سريال اشارهاي نميشد؟ خير. او فقط همين طرح كلي را به من داد و هيچ وقت تاكيدي نكرد كه جزئيات كار شبيه آن سريال يا اثر ديگري باشد. ما ميخواستيم در خاك سرخ كشور عراقي را ثبت كنيم و براي اولين بار دوربين يك فيلم سينمايي ايراني وارد شهرهاي اين كشور شود و براي اولين بار دو ملت همديگر را در يك آينه ببينند. وقتي اين فيلم در جشنواره بغداد نمايش داده شد، بسياري از جوانان عراقي از فيلم لذت بردند. به چه دليل؟ چون فيلم آنها را تحقير نميكرد. در بسياري از فيلمهاي ايراني، شخصيتهاي عراقي خيلي بد ميخندند، آدمهاي نفهمي هستند ولي اين فيلم عراقيها را تحقير نميكند. احيانا فيلم تعصب عربي آنها را تحريك نكرد؟ نه. خيلي هم خوششان آمد كه به آنها انساني نگاه شده است. نسلهاي قديميتر چطور؟ آنها هم خوششان آمد؟ بله. فقط سنيهاي متعصب ميگفتند چرا داستان در اين دو شهر مذهبي و شيعه اتفاق ميافتد؟ چرا قصه را به شهرهاي بابل، حله، بغداد و... نبرديد. احتمالا كار نكردن شما در شهرهايي كه نام برديد دليل امنيتي داشت؟ در شهرهاي عراق به سختي ميتوان كار كرد. هر روز انفجارهاي زيادي در آن اتفاق ميافتد و آدمهاي زيادي كشته ميشوند. با چنين شرايطي اگر قصد فيلمسازي در چنين شهرهايي را داشتيد بايد حتما چند فيلمبردار، صدابردار، بازيگر و... به شكل ذخيره ميبرديد تا در صورت صدمه ديدن احتمالي يكي از آنها، ديگري وارد كار شود! و احتمالا چند كارگردان ذخيره هم بايد ميبردم! ولي در اين شهرها واقعا نميشد فيلم ساخت. اولين تصوير عمومي كه از كشور عراق ميبينيم مربوط به يك قهوهخانه است. جايي كه در آن كتيبههاي مذهبي فراواني بر در و ديوار است و بعد ناگهان هنگام تماشاي تلويزيون ميان چند گروه از عراقيها درگيري رخ ميدهد. آيا از نشان دادن اين قهوهخانه هدف خاصي داشتيد؟ اين نكته در فيلم بسيار مهم است كه «مريم شيرازي» براي اولين بار بفهمد كه ديگر در كشوري نيست كه صدامي وجود داشته باشد. او را برداشتهاند و حالا خيليها از او متنفر هستند و البته برخي هنوز هم طرفدار او هستند. آنها اقليتي هستند كه احتمالا در زمان صدام به بهترين امكانات دسترسي داشتهاند. حالا طبيعي است كه هنوز آرزو دارند سيستم به گذشته بازگردد و با كارهايي مثل رايگيري مخالف باشند. آنها هنوز هم در عراق هستند و در خيلي از ناامنيها ايفاي نقش ميكنند. در فيلم شما به اين مساله هم اشاره شده كه پول رايج در عراق دينار نيست. خيلي جاها يا دلار خرج ميكنند يا ريال! عراق همين طوري است. ممكن است كسي در بغداد از شما پول ايراني قبول نكند، اما در كربلا و نجف به سادگي ميتوان پول ايراني خرج كرد. آنها پولهاي ايراني را به خوبي ميشناسند و از دريافت آن استقبال ميكنند، چون ارزش پول ايراني بيش از عراقي است، مثلا وقتي جنسي 1000 دينار است و شما بابت خريد آن 1000 تومان ميپردازيد، عملا 1080 دينار پرداخت كردهايد كه براي فروشنده 80 دينار هم سود داشته است. در فيلم عصر روز دهم معماري شهرها و آنچه كه از آن در فيلم ديده ميشود بشدت به هم ريخته و تخريب شده است. در فيلم چيزي تحت عنوان برج، ساختمان زيبا، بلوار و خيابانبندي و... نميبينيم. عملا اين اتفاق در عراق افتاده است. امروز در همه جاي عراق خانههايي وجود دارد كه ميتوان تصور كرد در گذشته كاملا عالي بوده، اما امروز تخريب شده است. وقتي قرار است خانه زيبا و باشكوهي ساخته شود، حتما اين خانه در يك محله خوب ساخته ميشود و به همين دليل به سادگي ميشد با تماشاي خانههاي بزرگ عراقي كه در محلههايي كثيف قرار گرفته بودند تصور كرد كه در گذشته اين محل چه وضعيتي داشته است. گاهي عكسهاي قديمي برخي از محلهها و خانهها را ديدم و متوجه شدم بغداد در گذشته شهر بسيار آبادي بوده است. اين شهر زماني پايتخت علمي و فرهنگي جهان اسلام بوده و دانشگاههاي زيادي داشته است، اما حالا با ديدن خيابانهاي آن مخاطب حيرت ميكند. اين اتفاق در شرايطي رخ ميدهد كه كشور ايران نسبت به 30 سال قبلتر خود بسيار آبادتر شده و پيشرفت آن اصلا با فضاي سالهاي آغاز جنگ قابل مقايسه نيست. قرار گرفتن در چنين شرايطي باعث ميشود ايدههاي زيادي به ذهن فيلمساز برسد و با ديدن برخي لوكيشنها وسوسه شود كه حتي فيلمنامه را تغيير دهد و چيزي به قصه اضافه كند. در چنين شرايطي چقدر تلاش كرديد تا به فيلمنامه اصلي وفادار بمانيد؟ من 3 سفر تحقيقي به عراق داشتم و در اين سفرها آشنايي زيادي با اين كشور پيدا كردم. در هر سفر با افراد زيادي صحبت كردم. وقتي فيلمنامه را نوشتم، آنقدري كه از عراق لازم بود آورده بودم. مثلا لوكيشنهايي بود كه با خودم ميگفتم بهتر است يك سكانس براي آن بنويسم، چون اگر اين لوكيشن ثبت شود اتفاق بينظيري است، اما ميدانستم كه درام بايد جوري پيش رود كه مخاطب بعدا نگويد كارگردان درام را قطع كرده و حالا دارد عراق را به من نشان ميدهد. ميتوانيد مثالي در اين مورد بزنيد؟ بله. مثلا در واديالسلام مقبره رئيسعلي دلواري وجود داشت. خيلي از بزرگان و مشاهير ايراني در اين مكان دفن شدهاند. در مدت زماني بسيار طولاني بزرگان وصيت ميكردند كه آنها را در واديالسلام دفن كنند. اينكه يك پلان از آرامگاه رئيسعلي دلواري هم در فيلم باشد، وسوسهاي بود كه ما بر آن غالب شديم و به همين دليل از واديالسلام فقط آنقدري در فيلم ميبينيد كه نياز بوده است. چرا صحنه آزار و اذيت مريم شيرازي را در اين مكان مقدس گرفتيد؟ تحقيقات من نشان ميداد وقتي ناامني، جامعه عراق را در برگرفت، يكي از بهترين مكانها براي مخفي شدن و زورگيري واديالسلام بود. چون آنجا فضاهاي زيادي براي مخفي شدن دارد و هم ميتوان آدم و هم اسلحه در آن مخفي كرد. ايرانيان به اين مكان اعتقاد زيادي دارند، اما در مقطعي طولاني كاروانهاي ايراني به اين محل نميرفتند. من به خاطر تحقيقاتم اين سكانس را در آنجا گذاشتم. مردي كه به مريم شيرازي تعدي ميكند، خطاب به زن عرب همراه او ميگويد كه تو عرب هستي، برو. آيا اين تعدي به قصد كسب لذت است يا ميخواهد يك ايراني را تحقير كند؟ هم در ايران و هم در عراق آدمهايي هستند كه مطلق انديش هستند و مثلا ميگويند به دليل اينكه عراق با ما جنگ كرده، هر عربي منفور است. در آنجا هم تندروها وجود دارند كه ميگويند چرا ايرانيها به كشور ما ميآيند و در كشور ما شبيه كشور خودشان رفتار ميكنند؟! شما در كربلا و نجف بشدت احساس ميكنيد در ايران هستيد، چون ايرانيهاي زيادي وجود دارند، اما در بغداد حس حضور در كشوري عربي را داريد. اين همان مسالهاي است كه باعث ميشود عراقيهاي تندرو با حضور ايرانيها در شهرهاي خود مخالف باشند. بدون در نظر گرفتن خاطرات آدمهايي كه به عراق رفتهاند هم ديدن فيلم شما و صحنههاي كربلا بشدت مرا ياد جايي مثل حرم «شاه عبدالعظيم» مياندازد. بله. دقيقا همين طور است. شما در كربلا و نجف احساس غربت نداريد. در آنجا ايرانيها دستهجمعي راه ميافتند و از جايي به جاي ديگر ميروند. فروشندهها نيز فارسي ياد گرفتهاند و شما با بلد بودن زبان فارسي به سادگي ميتوانيد در اين شهرها امور جاري خود را سپري كنيد. چه شد كه تصميم گرفتيد زبان فيلم تركيبي از فارسي و عربي باشد؟ قبلا ديده بودم كه در فيلمهاي ايراني، عراقيها يك جور فارسي عجيب و غريب حرف ميزنند كه شبيه زبان دهاتيها در فيلمهاي ايراني بود؛ زباني كه معلوم نبود مال كدام دهات ايران است و بيهويت بود! در فيلمهاي ايراني هم عربها يك جور زبان بيهويت به كار ميبرند. ما نميخواستيم عربها در فيلم ما زبان بيهويتي داشته باشند. به همين دليل يا بايد همه به عربي صحبت ميكردند يا به فارسي. البته منظورم عربي درست و باهويت است. در جشنواره بغداد فيلمي ايراني درباره عراق حضور داشت كه هنگام نمايش آن چند جوان عرب وسط فيلم بلند شدند و از سالن بيرون رفتند. ابتدا فكر كردم با قصه ارتباط برقرار نكردهاند، اما وقتي سوال كردم، جواب دادند زبان فيلم بسيار توهينآميز بوده است! در دنياي عرب ادبيات و كلام بسيار مهم است. براي اين ملت آنقدر عربي مهم است كه نوحههاي آنها بهتر و از نظر ادبيات پرمحتواتر از نوحههاي ما است. آنها روي شعر تاكيد زيادي دارند و برايشان مثل يك وعده غذايي است و حتما در روز شعر ميخوانند. به همين دليل حس كردند بازيگران ايراني در آن فيلم دارند آنها را مسخره ميكنند. در فيلم عصر روز دهم نقش عراقيها توسط خود آنها ايفا شده و به همين دليل لهجهها بسيار خوب درآمده است. در عراق لهجه عراقي نجفي با لهجه عراقي بغدادي كاملا متفاوت است و اينكه بازيگري نجفي صحبت كند كاملا قابل قبول است. در بخشهايي از فيلم تركيب جملات و كلمات فارسي و عربي هم خيلي قابل باور از كار درآمده است. جايي كه محسن محمود با ورود به درمانگاه مريم شيرازي را تهديد ميكند، يكي از اين نمونههاست. آيا بازيگران در فيلم عين ديالوگهاي نوشته شده را بيان كردند يا اين كه در چارچوب قصهاي كه شما طراحي كرديد، ديالوگها را بيان كردند؟ تقريبا همه عين سناريو را اجرا كردند. اما درخصوص اين شكل از ديالوگگويي نكته مورد نظر شما اين است كه افرادي اين ديالوگها را بيان ميكنند كه اساسا جور ديگري نميتوانند صحبت كنند. براي انتخاب بازيگران اين فيلم ابتدا به سراغ عربهايي رفتيم كه در صدا و سيما به عنوان دوبلور يا گوينده راديو حضور دارند. آقاي كاظمي كه در نقش حاج غفور حضور يافته يكي از آنها است، اما برخي از آنها الان لهجه تهراني را بهتر از ما صحبت ميكنند! اين افراد توسط من انتخاب نشدند چون اگر قرار بود عربي صحبت كنند، جوري صحبت ميكردند كه انگار دارند اداي فارسي صحبت كردن را درميآورند. من كساني را انتخاب كردم كه اين طوري حرف ميزنند. مثلا محسن محمود واقعا همينطور صحبت ميكند. وقتي به او ميگفتم جمله فيلمنامه را بگويد، نميتوانست جور ديگري غير از اين صحبت كند و به همين دليل مخاطب احساس ميكند كه او واقعا يك عرب است. ضدقهرمانها و شخصيتهاي خاكستري فيلم شما همه آدمهاي ميانسال هستند و آدمهاي خوب قصه عمدتا جوان هستند. اين مساله عمدي بوده است؟ واقعا به اين مساله فكر نكرده بودم، اما در داستاني از اين جنس، خود به خود آدمهايي كه با اين بچه ارتباط دارند سن و سال بالاتري دارند. فيلم شما ظرفيت شديدي براي احساسي شدن دارد. وقتي دوربين وارد كربلا و حرم حضرت عباس(ع)، حرم امام حسين(ع) و... ميشد به شدت اشك در چشم من حلقه ميزد و خودم را آماده ميكردم تا با ديدن نماهاي نزديكتر يك دل سير گريه كنم. چرا شما از محدوده حياط و صحن حرم جلوتر نرفتيد؟ بارها ديدهام كه صدا و سيما در روزها و مناسبتهاي مذهبي به افراط چنين تصاويري را نشان ميدهد. اين مساله باعث ميشود با ديدن اين تصاوير ديگر حس خاصي نداشته باشيم و در چنين لحظهاي، دكمه شبكه ديگري را بزنيم تا ببينيم آنجا چه خبر است! علت هم اين است كه تماشاي اين تصاوير براي ما عادي شده است. بايد به اين مساله دقت كنيم كه نمايش چنين تصاويري بايد به گونهاي تاثيرگذار باشد. در عراق هم به ما گفتند چرا از ضريح ائمه فيلمبرداري نميكنيد، اما من فرمول خاصي داشتم كه با شاپور پورامين ـ فيلمبردار ـ هم در ميان گذاشتم. آن فرمول اين بود كه بايد دوربين ما خيلي مودب باشد. درست نيست كه تا وارد صحن ميشويم، دوربين ما به ضريح بچسبد و هايهاي گريه كردن آدم را نشان دهد. تماشاگر هنوز در شرايطي نيست كه بتواند با اين گريهكردن ارتباط برقرار كند و به همين دليل اگر كنترل در دست داشته باشد و انتخابي بجز اين فيلم داشته باشد، برنامههاي شبكه ديگر را انتخاب ميكند. ما بايد به اندازهاي كه درام ميخواهد و خيلي خيلي مودب به اين سمت برويم و به همين دليل خيلي سعي كرديم اين ادب را حفظ كنيم. اين مكانها خيليخيلي بزرگي است و همين طوري نبايد آن را خرج كرد والا رياكاري كه كاري ندارد. ديديد برخي كارگردانها در يك پلان از فيلم خودشان بازي ميكنند؟ من هم ميتوانستم در يك پلان به ضريح بچسبم و هايهاي گريه كنم و آن را در فيلم بگذارم و به همه اعلام كنم كه چنين عقايدي دارم. شايد آن موقع شرايط ساخت فيلمهاي بعدي براي شما سادهتر ميشد! بله (با خنده). اما خيلي سعي كردم كه فيلم در اين فضا مودب باشد و الان هم اين طور است و فضاي بسيار مودبي ترسيم كرديم. به نظرم بخش عربي كار بهتر از بخش ايراني آن است. خودتان چنين احساسي داريد؟ بله، چون وقتي قصه داخل ايران است هنوز درام آغاز نشده است و در عراق است كه اين قصه شكل ميگيرد. داستان خواستگاري از مريم شيرازي را هم به اين دليل در قصه گذاشتيد كه در بخش ايران داستان كشش داشته باشد؟ ما قصد نداشتيم مريم شيرازي را خيلي پرحرارت نشان دهيم. اگر چنين بود، او در عراق بايد با ديدن هر نماد مذهبي احساساتي ميشد، اما فيلم به چنين چيزي نياز نداشت. به همين دليل براي اينكه او را آدمي سرد نشان دهيم، اين صحنه خواستگاري در فيلم قرار داده شد تا او فردي جدي و كماحساس باشد. مريم شيرازي در فيلم هيچ نوع رفتار مذهبي مشخص مانند نماز خواندن هم ندارد! بله. نيازي نبود تا اين چيزها در فيلم نشان داده شود، اما گاه ميبينيم كه در حرم نشسته و اين اعتقادها را دارد. در ابتداي فيلم انگشتري به او پيشنهاد ميشود كه قيمت بالايي دارد. او با دكتر تجلي كه اين انگشتر گرانقيمت را به عنوان نشانه تشكيل زندگي به او پيشنهاد كرده، در تهران حاضر به ازدواج نيست، اما در عراق با يك انگشتر حلبي و ارزانقيمت و احتمالا قلابي حاضر به ازدواج ميشود. معلوم است كه او در اين مسير تغيير كرده است و اين تغيير نكته مهم فيلم است. هانيه توسلي در نقش «رحمه» بسيار بهتر از هانيه توسلي در نقش مريم شيرازي است. با اين نظر موافقيد؟ در اين مورد خيلي نگران بوديم كه بازي هانيه توسلي در نقش دختر عرب خوب از آب در نيايد و تبديل به يك بازي قلابي شود. او قرار بود در كنار بازيگران عرب نقشآفريني كند و اگر بازي خوبي نداشت، به سادگي اين مساله به چشم ميآمد. خود توسلي هم نگران اين مساله بود و به همين دليل لهجهاش را خيلي تمرين كرد و در گريم هم مهري شيرازي خيلي تلاش كرد و من هم در دكوپاژ تمركز زيادي روي اين صحنهها داشتم، اما كمي كه از فيلمبرداري گذشت، به او گفتم كه نقش رحمه دارد خيلي خوب از كار درميآيد. 128 سكه مهريه مريم حكايتش چيست؟ عدد ابجد حسين 128 ميشود؛ همان طور كه عدد ابجد حضرت علي(ع) 110، مهريه مريم هم به نام امام حسين(ع) به تعداد حروف ابجد نام ايشان است. به نظر شما اگر يك كارگردان آمريكايي «عصر روز دهم» را ميساخت فيلم چطور ميشد؟ در آن صورت احتمالا مخاطب با فيلمي مواجه ميشد كه فقط جنبه انساني آن پررنگ بود و ديگر در آن از فرهنگ شيعي خبري نبود.
دیدگاه تان را بنویسید