حاج احمد کاظمی ؛ سردار عاشق جبهه ها + فیلم آخرین وداع
خداوندا روزي شهادت ميخواهم كه از همه چيز خبري هست الا شهادت و رهبر انقلاب در پیام خود فرمودند : او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود.آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میگشت.
![حاج احمد کاظمی ؛ سردار عاشق جبهه ها + فیلم آخرین وداع](https://static2.fardanews.com/thumbnail/GNkODYyNjlhY/SdsQBt-jClYzOjYWbHDYcYpUGMkpGTJp3QxTVGxb6TFEAfuHL-lxmP6vnw-e91LUT8UcDBjTIvAsRWWDzcUcNg,,/GNkODYyNjlhY.jpg)
![](https://static0.fardanews.com/servev2/GNkODYyNjlhY/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
"خداوندا روزي شهادت ميخواهم كه از همه چيز خبري هست الا شهادت" و حاج احمد کاظمی در ایامی جام شهادت را سر کشید و به دیدار حضرت دوست رفت که خیلی ها می گفتند در باغ شهادت دیگر بسته شده و آن دوران تمام شده است. و چه خالصانه خواست و چه زیبا پر کشید ، حاج احمد که در تمام سالهای جنگ و پس از آن شهادت و عشق به معبود را طلب می کرد و در نوزدهمین روز دی ماه ، در بهبهه سرمای زمستان 84 ، یکبار دیگر عطر شهادت را به یاد همرزمان و یاران سالهای جنگ انداخت. مرد همه جبهه ها ... برای حاج احمد فرقی نمی کرد که جبهه کردستان باشد یا جنوب لبنان . آبادان باشد یا مریوان ، خرمشهر باشد یا حوالی بصره در قلب جبهه دشمن ، او مرد جبهه بود و عاشق شهادت و این بود که رهبر انقلاب در پیام خود فرمودند : او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود.آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میگشت. اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده است . شهید حاج احمد کاظمی ، در سال 1337 در نجف آباد اصفهان متولد شد ، در دوران مبارزه بر علیه رژیم شاهنشاهی ، مدتی را در زندان گذراند و تنها 18 سال داشت که به نیروهای مبارز جبهههای جنوب« لبنان» پیوست و مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود. با پیروزی انقلاب اسلامی جزو افراد پیوسته به سپاه پاسداران بود و به سبب شجاعت ، کاردانی و خلاقیتش در مدیریت عملیات ها و فعالیت هایش احکام مسوولیتهای زیادی را از فرماندهان سپاه و دست مبارک مقام معظم رهبری دریافت کرد. شهید کاظمی یکی از پایه های استوار فرماندهی نیروهای نظامی انقلاب در نبرد با ضد انقلاب در جبهه های کردستان در سال 59 بود که در نهایت نیز موفق شدند تا با زمین گیر کردن دشمنان ، منافقین و ضد انقلاب امنیت را به این منطقه غربی کشور بازگردانند. همزمان با شروع جنگ تحمیلی ، با یک گروه ۵۰نفره در جبهههای آبادان حضور یافت و مبارزه را با دشمن بعثی را آغاز کرد . در پایان جنگ تحمیلی همین گروه کوچک بافرماندهی شهید کاظمی و استفاده از تانک ها ، نفربر ها ، توپخانه و صلاح های به غنیمت گرفته شده به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه با نام لشگر زرهی 8 نجف اشرف تبدیل شد . حاج احمد کاظمی ، این سردار دلاور نجف آبادی در سالهای حماسه و ایثار دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان و شش سال نیز فرماندهی لشکر 8 نجف را بر عهده داشت و از اولین فرماندهانی بود که پس از شکستن حصر خرمشهر وارد این شهر شد . او در دوران دفاع مقدس از هیچ مجاهدتی دریغ نمی کرد تا جایی که از ناحیه پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد.با پایان جنگ 8 ساله نیز ، یکسال فرماندهی لشکر 14 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان را بر عهده داشت .
![](https://static0.fardanews.com/servev2/jA0NDE0NDU4Z/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
فرماندهی نیروی هوایی سپاه از سال ۱۳۷۹ به شهید کاظمی سپرده شد واین فرمانده دلاور مدت بیش از پنج سال این مسئولیت را بر عهده داشت و پس از آن در تاریخ ۸۴/۵/۲۹ بنا بر پیشنهاد سردار صفوی ، به فرماندهی نیروی زمینی سپاه منصوب شد و تا زمان شهادتش دز 19 دی 1384 در سانحه سقوط هواپیما این مسئولیت را عهده دار بود.. مقام معظم رهبری ضما اهدا 3 نشان فتح به این سردار شهید در حکم انتصاب شهید کاظمی به عنوان فرماندهی نیروی زمینی سپاه وی را سرداری شجاع و کارآمد و با سوابق روشن به ویژه در دوران دفاع مقدس معرفی فرمودند. گوشه ای از وصیت نامه شهید کاظمی خداوندا فقط ميخواهم شهيد شوم؛ شهيد در راه تو، خدايا مرا بپذير و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزي شهادت ميخواهم كه از همه چيز خبري هست الا شهادت، ولي خداوندا تو صاحب همه چيز و همه كس هستي و قادر توانايي، اي خداوند كريم و رحيم و بخشنده، تو كرمي كن، لطفي بفرما، مرا شهيد راه خودت قرار ده. با تمام وجود درك كردم عشق واقعي تويي و عشق شهادت بهترين راه براي دست يافتن به اين عشق. نميدانم چه بايد كرد، فقط ميدانم زندگي در اين دنيا بسيار سخت ميباشد. واقعاً جايي براي خودم نمييابم هر موقع آماده ميشوم چند كلمهاي بنويسم، آنقدر حرف دارم كه نميدانم كدام را بنويسم، از درد دنيا، از دوري شهدا، از سختي زندگي دنيايي، از درد دست خالي بودن براي فرداي آن دنيا، هزاران هزار حرف ديگر، كه در يك كلام، اگر نبود اميد به حضرت حق، واقعاً چه بايد ميكرديم. اگر سخت است، خدا را داريم اگر در سپاه هستيم، خدا را داريم اگر درد دوري از شهداي عزيز را داريم، خدا داريم. اي خداي شهدا، اي خداي حسين، اي خداي فاطمة زهرا(س)، بندگي خود را عطا بفرما و در راه خودت شهيدم كن. اي خدا يا رب العالمين. راستي چه بگويم، سينهام از دوري دوستان سفر كرده از درد ديگر تحمل ندارد. خداوندا تو كمك كن. چه كنم فقط و فقط به اميد و لطف حضرت تو اميدوار هستم. خداوندا خود ميدانم بد بودم و چه كردم كه از كاروان دوستان شهيدم عقب ماندهام و دوران سخت را بايد تحمل كنم. خداوندا خودت كمك كن خداوندا تو را به خون شهداي عزيز و همة بندگان خوبت قسم ميدهم، شهادت را در همين دوران نصيب بفرماييد و توفيقام بده هر چه زودتر به دوستان شهيدم برسم، انشاء الله تعالي. منزل ظهر جمعه 6/4/82 بــه پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقی است پیامهای سید حسن نصراله و محمدباقر قالیباف + فیلم سید حسن نصراله ؛ ما که از نزدیک حاج احمد کاظمی را میشناختیم اذعان میکنیم که او به حق فرماندهی نمونه و مجاهدی بزرگ و عبدی صالح و برادری وفادار برای ما بود. از خداوند متعال عاجزانه خواستاریم که حاج احمد کاظمی وشهدای همراه او را با حضرت امام حسین(ع) و اصحاب و یاران او محشور نماید و همچنین به حضرتعالی و خانواده داغدیده وی صبر جمیل و اجر جزیل عطا نماید. محمدباقرقالیباف ؛ خوب شد.يعني بهتر از اين نميشد. براي مثل تويي مردن در بستر به ننگ مانندتر بود تا به مرگ.تو بايد پيشتر و در آن غوغاي هشت ساله مزد كروركرور خلوص پاكت را از حضرت جل و علا ميگرفتي و تا بيكرانهاي عشق پر ميكشيدي و جرعه نوش مي الست از دست دلبر ميشدي و عرشي ميشدي و آسماني و كبريايي و بر ما زمينيان و بر اي ماندگان رشك ميبردي. نفس نفس اگر از باد نشنوم بويت زمان زمان چوگل از غم كنم گريبان چاك
![](https://static0.fardanews.com/servev2/TU2MTQ4Y2QxY/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
روز عید قربان که آقا آمده بودند در مسجد دانشگاه بالای سر پیکر شهیدان حادثه فالکون، سردار سلیمانی از ایشان یک انگشتر گرفت و یک عبای آقا را. به آقا گفت آن انگشترتان را بدهید که خیلی باآن نماز شب خوانده اید. وقتی خواستیم بابا را خاک کنیم، سردار سلیمانی رفت داخل قبر. عبای آقا را پهن کرد، مقداری تربت کربلا آورده بود، آن را روی عبا پخش کرد، خانواده شهید خرازی هم آن جا بودند، بعدش بابا را گذاشتند داخل قبر و آن انگشتر آقا را هم گذاشتند زیر زبان بابا. من و سعید هم بالای سر قبر ایستاده بودیم. آن جا هم سعید خیلی بی تابی می کرد. رفت پایین توی قبر و به زور از بابا جدایش کردیم. سردار سلیمانی و دکتر قالیباف هم خیلی متاثر بودند. عبا را دور بابا پیچیدند و ... تمام شد! به ما اجازه ندادند بالای سر قبر بمانیم و ببینیم که دارند خاک می ریزند
دیدگاه تان را بنویسید