رستاخیز بازگشت به خویشتن

کد خبر: 126397

مردم تاجیکستان ناباورانه به دور خطوط نیاکانشان طواف می کردند.

رستاخیز بازگشت به خویشتن

چندی پیش موسسه فرهنگی اکو اقدام به برگزاری اولین جشنواره خوشنویسی اکو در کشور تاجیکستان نمود. متن ذیل یادداشتی است به قلم دکتر حجت الله ایوبی رئیس موسسه فرهنگی اکو در شرح چگونگی انجام این رویداد بزرگ فرهنگی که به صورت اختصاصی برای سایت «فردا» به رشته تحریر در آورده اند. دوسالانه خوشنویسی قزوین باید افتتاح می شد. تازه از تاجیکستان برگشته بودیم و موافقت دولت تاجیکستان را برای برگزاری نخستین جشنواره خوشنویسی دراین کشور داشتیم. در لابلای جمعیت چهره قله های خوشنویسی ایرانی را می دیدم که خاموش نشسته بودند تا سخنرانیهای زنجیره ای ماها را بشنونند. استاد امیرخانی و استاد کابلی، استاد افجه ای و دیگران از اهمیت هنر خوشنویسی و نقش و جایگاهش در فرهنگ شنیدند و شنیدند و هیچ نباید می گفتند. با دیدن استاد کابلی خاطره های خوش و فراموش نشدنی هفته فرهنگی درفرانسه و بهار ایرانی در پاریس ششم دوباره زنده می شد. در یک هوای بارانی، خیس محبت مدیرفرهنگی استان بودیم و هنرمندان خوشنویس. دو سه روز دیگر آن چهره های همیشه ماندگار در موسسه فرهنگی بودند. از برنامه های فرهنگی اکو گفتیم. شاگردان استاد امیر خانی او را چون نگینی در بر داشتند. همه نگاهها به او بود. از دلتنگیهایش گفت و از فضایی که هنر می تواند برای نزدیکتر شدن مردم به هم بیافریند سخن راند. استاد کابلی خاطره های پاریس را یادآورشد و کارهای آن روزگاران را ستود. همه چیز به خوبی پیش رفت. استاد امیرخانی هنگام خداحافظی وعده همراهی می داد. جشنواره خوشنویسی اکودر عالیترین سطحش کلید می خورد. چند روز دیگر که استاد امیرخانی ریاست شورای سیاستگذاری خوشنویسی سازمان فرهنگی اکو را پذیرفت قد کشیدن موسسه فرهنگی اکو را می شد به خوبی احساس کرد. عکس یادگاری با چندین خوشنویس برجسته برای همکاران سازمان فرهنگی اکو لحظه هایی به یادماندنی بود. همه چیز به خوبی پیش می رفت. اساتید افجه ای، کابلی، حیدری، شیرازی، فلسفی و بنی رضی عضو این شورا بودند. سفر استاد کابلی و استاد حیدری به تاجیکستان آغاز رسمی جشنواره بود. آقای شاهرخ اسراری برایشان سنگ تمام گذاشته بود. آنهاهم مانند ما شدیداً تحت تاثیر خاک گرم فرزندان رودکی بودند. استاد کابلی البته مانند همیشه یک دنیا شور و انگیزه برای کار بود. آثار از کشورهای مختلف می رسید و از نگاه تیز بین داوران یکی یکی می گذشت. استاد حیدری اما قهرمان این داستان بود. ادب و فروتنی اش زبانزد بود. از حسن اتفاق، وزیر فرهنگ تاجیکستان کتاب اهداییش به این دو استاد را که گشود تا زیبائیهایش را نشان دهد به خط استاد حیدری رسید بدون آنکه بداند آن هنرمند درکنارش ایستاده. از اینکه دکتر شاهرخ اسراری آفریننده این صفحه زیبا را در کنار خود داشت بسیار خرسند بود. با چاپ پوسترها و کارتها می توان گفت همه چیز آماده بود. نشست خبری در موسسه پای خیلی از خبرنگاران را به موسسه فرهنگی اکو کشانده بود. دست کم جامعه هنری و فرهنگی کشور دیگر اکو را خوب می شناخت و خبر جشنواره خوشنویسی اکو همه جا پیچیده بود. سفیرمیرزایف در برابر دوربینها فریاد می کشید که این اقدام اکو برگی زرین در تاریخ فرهنگی تاجیکستان است. کاروان خوشنویسان آماده حرکت بود. از کشورهای پاکستان، افغانستان، ترکیه آثاری برگزیده شد. سوریه هم مهمان افتخاری بود و آقای کلّاس رایزن فرهنگی سوریه چند اثر از رشید غنون را با خود آورده بود. به غیر از استاد کابلی که در کانادا بسرمی برد و لحظه به لحظه خبرها را پی گیری می کرد بقیه اساتید همه همراه بودند. با دو سه ساعت تاخیر هواپیمای ایر تاجیکستان آماده پرواز شد. شب سه شنبه 20/07/89 تقریبا همه تا صبح بیدار بودند. نگران اساتیدی چون افجه ای، امیرخانی و سلحشور بودم که خوابشان حسابی به هم خورده بود. اما هیچ اثری از گله و حتی خستگی در چهره ها نمی دیدم. نزدیکهای سپیده دم هواپیما بر زمین نشست. مدیران دفتر و معاونین وزیر و دکتر شعردوست سفیر کشورمان در تاجیکستان منتظر بودند استاد حیدری و آقای نوروزشاد که روزهای پرکاری را سپری کرده بودند خستگی و دلشوره هایشان را از ما پنهان می کردند. از فرودگاه تا هتل به سرعت پیموده شد. هتل اوستای شهر که سالیانی دراز شرمگین شماراندک ستاره هایش بود، آن روز ستاره باران بود. هتل پنج ستاره تاجیکستان برای اولین بار در مقابل هتل اوستا کم آورده بود. صفی از ماشینهای تشریفات وزارت فرهنگ و سفارت ایران و بنزهای یک و دو در برابر هتل اوستا حال و هوای دیگری را به قدیمی ترین هتل این شهر می داد. سیاه مشقهای میرزا غلامرضا اصفهانی بر بیلبردهای شهر حکومت می کرد. صدای قریچ قریچ قلمهای میرازی خوشنویسی در همه کوچه و پس کوچه های شهر طنین انداز بود. دوات و لیقه و قلم و نی و نیستان و روزگار وصل. سالن تشریفات وزارت فرهنگ آماده بود. همانجایی که چندی پیش دفتراکو افتتاح شده بود. خرسند بودم از اینکه به وعده های آن روز، امروز عمل می شد. همه چیز آماده بود. هیچ کس خسته نبود. استاد حیدری خوشحال بود. آقای شریف زاده در آثارخانه ملی اش با غرور و افتخار در انتظار بود. تیزرهای جشنواره پی در پی پخش می شد. همه جا سخن از خوشنویسی بود. جلسه رسمی افتتاحیه باز هم بی مقدمه ، بدون مجری، و بدون هیچ تشریفات دیگری آغاز شد. از سخنرانیهای پی درپی خبری نبود. وزیر فرهنگ تاجیکستان این روز را روز رستاخیز بازگشت به خویشتن دانست، استاد امیرخانی هنر را بهترین وسیله نزدیک شدن دلها به هم دانست. سفیر ایران و افغانستان این رخداد را نقطه عطفی برای بازگشت به نیاکان دانستند. در پایان تابلوی بوی جوی مولیان و فولدرهایی که آماده شده بود به آقای شاهرخ اسراری پیشکش شد. جشنواره خوشنویسی اکو با شکوه آغاز شده بود. همه به سوی آثارخانه ملی حرکت کردیم. آقای شریف زاده که گویی سالها در انتظار چنین روزی بود سر از پای نمی شناخت. سرسرای آثارخانه از رقص قلمهای قله های خوشنویسی به وجد آمده بود. استادحیدری که ثمره شش ماه تلاشش را می دید جا داشت که بسیار خوشحال باشد. دوازده اثری که خوشنویسان ایرانی به احترام مردم تاجیکستان از رودکی آفریده بودند در نخستین نگارخانه درخشش بسیاری داشت و هوش را از سر می برد. آی آنکه غمگنی و سزاوری استاد امیرخانی شاه بیت این دوازده اثری بود که فولدرهایش به زیبایی چاپ و به عنوان هدیه به مردمان این دیار اهدا می شد. به بیان خود تاجیکی ها خط نیکان باز می گشت. بازگشتش اما با شکوه بود. خط نیاکان خرامان خرامان می آمد در اوج شکوه و زیبایی. مژده این بازگشت را بیلبردهای شهر پیش تر داده بودند. سیاه مشق میرزا غلامرضا قلب سیاهی ها را شکافته بود و نوید سپیدی و روشنایی می داد. میرزا غلامرضا نقش بزرگ و اصلی پوسترها و بیلبردها بود. میرزا با تواضع اما راه را برای دیگران می گشود. دورتا دور سیاه مشقش را آثار میرعماد و دیگر بزرگان خوشنویسی گرفته بودند. میرزای خط شکن راه را برای درخشش دیگران بازمی کرد تا چشم فرزندان رودکی را بر خط رودکی باردیگر بگشاید. مردم تاجیکستان ناباورانه به دور خطوط نیاکانشان طواف می کردند. آقای پیکان خوشنویس تاجیکی که در انتظار چنین روزی موهایش سپید و چشمانش چون ابوعبدالله رودکی کم سو شده بود در پوستش نمی گنجید. او پس از سالیانی دراز آثارش را در کنار دهها اثر دیگر بر دیوار می دید. اثرش گویی ماهی سیاه کوچولوی دورمانده از آبی بود که در واپسین لحظه های زندگیش بار دیگر به دریا پیوسته بود. آبشش هایش پر از آب بود. آقای شریف زاده سر از پا نمی شناخت و استاد حیدری نگاههای پر از شادی مدیران را تعقیب می کرد. پیکان چشمانش پر از اشک بود. خانم حسینی و خانم خاتمی همه وقار یک زن ایرانی را نمایندگی می کردند و با افتخار و البته تواضع کنار آثارشان مصاحبه می کردند. استاد افجه ای تابلوی سیبش را شرح می کرد. او زیبایی را تسخیر کرده بود. زیبا سخن می گفت و زیبا دیدن را با رفتارش به ما یاد می داد. استاد سلحشور را هیچ وقت بدون لبخند ندیده ام وقار ومتانتش را در کتابها و تابلوهایش می توان سراغ گفت. او برای همه عاشقان خط فارسی سوغاتی هم داشت. تصویرهای با کیفت کارهایش را امضا می کرد تا عطش جویندگان خط نیاکان را کمی فرونشاند. خط و نقاشیهای استاد فلسفی بی نیاز از شرح بودند. چهره آرام و بسیار فتوژنیکش ناخودآگاه خبرنگارها را به سویش می کشاند. استاد اورنگ از افغانستان آمده بود. از دیدن قله های خوشنویسی مدهوش بود. به قول خودش زبانش بند آمده بود. از بی کسی خوشنویسان افغانی شکایت می کرد و می گفت که در ماههای اقامت استاد حیدری در کابل عاشقان خط فارسی از غزنه و قندهار برای ملاقات با استاد می آمدند تا سرمشقی برای خود دست و پا کنند. او روزی را آرزو می کرد که این اساتید چند روزی را در افغانستان اقامت کنند. دفتر اصفهان اکو هم که به تازگی برنامه ای زیبا ازهنر افغانیهای مهاجر در ایران را با موفقیت برگزار کرده بود با آثاری از صنایع دستی پایتخت هنری ایران تاجیکیها را به سفری رویایی به شهر گنبدهای فیروزه ای می برد. رایزن فرهنگی افغانستان در تاجیکستان پیش آمد و ما را غرق محبت خود نمود. او چنین روزی را آروزی خود می دانست و بارها تاکید می کرد که این کار را می فهمد و اهمیتش را با تمام وجود درک می کند. رایزن فرهنگی کشورمان اما، لحظاتی کوتاه آن هم در آثارخانه ملی از دور سلامی و احوالپرسی کوتاهی و بعد سراغ کارهای لابد مهمتری که در رایزنی های فرهنگی ایران وجود دارد رهسپار شد. در این روزهای اقامت هنرمندان ایرانی هم هیچ خبری از نمایندگان فرهنگ ایران نشد. تیزرهای پی در پی و گزارشهای لحظه به لحظه تلویزیون های تاجیکی توجه نمایندگان فرهنگی ایران را به خود اصلا جلب نکرد. آقای صدیرف می گفت که خوشنویسانی از مسکو برنامه های دیشب را دیده بودند و از اینکه آثارشان را نفرستاده اند کمی دلگیرند. یکی از این خوشنویسان تاجیکی که زندگی در مسکو میگذراند می خواست حتما با بنده سخن بگوید. او غرق در شادی بود و می گفت که سالهاست که به جبر زمانه قلم و لیقه و دوات را کنار گذاشته. او می گفت که شتابان به دوشنبه خواهد آمد تا در این جشن بازگشت به خویشتن حضور یابد. سید مصطفی ابطحی که با وقار و حوصله همه چیز را مدیریت کرده بود راضی بود و امور را همچنان رتق و فتق می کرد. کاروان خط نیاکان در هتل اوستا آرام گرفت و روز نخست و بسیار طولانی جشنواره پایان یافت. فردای آن روز پیش از حرکت به سوی رودخانه ورزاب سری به نمایشگاه زدیم تا با آرامش این همه زیبایی را مرور کنیم. نگارخانه بهزاد پر از جمعیت بود. دانش آموزانی که با معلمانشان آمده بودند تا هنر نیاکانشان را از نزدیک ببینند. هر کدام که در برابر دوربین قرار می گرفتند با لهجه شیرین تاجیکی به بیان خودشان از ابوعبدلله رودکی شعری می خواندند. همه آنها غزلها و اشعار گوناگون را از بر بودند. پیرمردی با کلاه تاجیکی از دوردستها آمده بود تا دستخطهایی از پدرش را به رئیس موزه نشان دهد. میانسالی دیگر چند کتاب خطی در دست داشت و آمده بود تا از محتوای آنها سردرآورد. استاد بخیتاری که خط و نقاشیهایش هوش را از سر می برد مشغول مصاحبه بود. استاد بنی رضی خرسند بود و با جمعی در گوشه ای دیگر در حال گفت و شنود. ناهار درکناررودخانه ورزاب به همه خیلی چسبید. دایه دایه وقت جنگه استاد بختیاری همه خستگیهای سفررا از تن بدر کرد. استاد ملک زاده که خط شکسته اش چندسال پیش فرانسویها را در پاریس ششم شگفت زده کرده بود مراقبت از اساتید پیشکسوت بویژه استاد امیرخانی را وظیفه خود می دانست. فروتنی و تواضع و قدر شناسی از پیشکسوتان جزء وجود استاد بزرگ شکسته نویس ایران ملک زاده بود. استاد ملک زده شکسته نویس بزرگ ایران است ولی او پیش از هرچیز نفسش را شکسته. شکسته نفیسهای او واقعی است از جانش بر آمده. همنشینی با او بسیار دلپذیر است. هر خاطره ای رکورد خاطره پیشین را می شکست. صفا و محبت همراهان تاجیکی همه را شیفته مردمان این دیار کرده بود. مهمانی شام آقای شعردوست بسیار با شکوه بود. او هر کدام از هنرمندان را دنیایی بنشسته در گوشه ای خواند و خطبه ای رسا و پرشور در وصف این اقدام موسسه فرهنگی اکوخواند. تلاشهای سفیر کشورمان در این روزها جدا ستودنی است. درآخرین روز اقامت، دیداری از دانشگاه صنعت پیش بینی شده بود. در چند قدمی دانشگاه با خود در این اندیشه بودم که به رئیس دانشگاه صنعت چه می توان گفت و اصلاً ارتباط سازمان فرهنگی اکو با دانشگاه صنعت چه می تواند باشد. به محض ورد در باغ زیبای دانشگاه مردی کشیده، میانسال، پر انرژی و خوش لباس با هیئتی به پیشوازمان آمد. از تعداد داشجوها و رشته های مختلف، نقاشی گرافیک، تئاتر و موسیقی گفت. نفس راحتی کشیدم فهیدم منظور از دانشگاه صنعت دانشگاه هنر بود. همه چیز به زیبایی تدارک شده بود. بازدید از نمایشگاهِ پایان نامه های نقاشی، بازدیداز کارگاه نقاشی و گرافیک. در سالن سخنرانی رئیس خوش ذوق گروههای مختلفی را برای اجرای برنامه آماده کرده بود گروهها یکی پس از دیگری آمدند و هنر نمایی کردند. او ایران را به خوبی می شناخت و عاشق موسیقی ایرانی بود و ازنبود سازهای ایرانی برای دانشجویانش شکوه داشت. او به زیبایی سخن می گقت و تاریخ هنر را به خوبی می شناخت. به احترام میهمانها روی سن رفت و با مهارت پیانو نواخت. از طرف همه از این همه لطف و خوبی تشکر کردم و از دو بانوی استاد ایرانی خواستم که سخن بگویند. تشویق دانشجویان و اساتید و سخنان کوتاه و زیبای استاد حسینی و استاد خاتمی حسن ختام این بخش از برنامه بود. درپایان ضیافت ناهاری که دانشگاه ترتیب داده بود خاطره ای دیگر از مهمان نوازی و خوبی مردمان این دیار را ثبت کرد. هنرمندان راه رفتن در خیابان رودکی را بسیار دوست داشتند. همان حس چند ماه پیش خود را در تک تک آنها می دیدم. پیاده روهای پهن آرامش و وقار مردمان این دیار همه را جذب خود کرده بود. حرف آخر اما از آنِ دکتر شاهرخ اسراری بود. رستوران تازه تاسیسی در دوشنبه برای پذیرایی تدارک شده بود. مدیران عالیرتبه در انتظار بودند. پیش ازضیافت شام دکتر شاهرخ اسراری برخاست و از موسسه فرهنگی اکو و فعالیتهایش گفت و اعلام کرد که دولت تاجیکستان به رسم قدر شناسی نشان اعلی چی فرهنگی این دولت را که بالاترین نشان فرهنگی است بر سینه رئیس و معاون این موسسه نصب می کند. به هیچ وجه انتظار چنین لحظه ای را نداشتیم. ساعت11.30دقیقه روز شنبه 24 مهرماه سفیر و وزیر فرهنگ، آقای صدیرف و میرزا بدل برای بدرقه میهمانان به فرودگاه آمده بودند. استاد حیدری باید همچنان می ماند تا کارگاه خوشنویسی را اداره کند. برای بدرقه میهمانان سفیرمان هم به رغم اصرار زیاد آمده بود. به جز رایزن فرهنگی کشورمان همه بودند. جشنواره خوشنویسی تاجیکستان آغاز یک راه بود... به سوی فرودگاه امام خمینی باز می گشتیم. باید برای نمایشگاه کابل به سرعت آماده شویم....

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت