توضیحات خانم هنرپیشه درباره یک خبر و توضیحات تابناک
عده ای همچون همیشه، مسأله را سیاسی دیدند و به دفاع از آن هنرپیشه پرداختند و برخی با دید تردید به اصل خبر نگریستند و ما را موآخذه کردند و عده ای هم... .
تابناک: پنجشنبه هفته گذشته، خبری منتشر کردیم با این عنوان: «فرار هنرپيشه سینما از صحنه تصادف!» و در آن بدون آوردن نام از کسی، اتفاقی را که به درستی کامل آن اطمینان داشتیم، نقل کردیم تا به حکم تکلیف و رسالت رسانه ای خود، تلنگری زده باشیم به خود و تک تک آحاد جامعه، چرا که برای رشد و تعالی جامعه ای که در آن زندگی می کنیم، تنها شعار کافی نیست و در هر جایگاه و منزلت اجتماعی که باشیم، باید عمل به قوانین و قراردادهای اجتماعی، نخستین سرلوحه رفتارمان باشد. این خبر البته از آن جنس خبرهایی بود که به سرعت کلیک خورد و نظریات فراوانی را به خود جلب کرد. برخی فارغ از اصل مسأله، تنها به فکر حدس زدن نام آن هنرپیشه بودند و برخی نیز با فهم درست مسأله، این رفتار را محکوم کردند؛ عده ای همچون همیشه، مسأله را سیاسی دیدند و به دفاع از آن هنرپیشه پرداختند و برخی با دید تردید به اصل خبر نگریستند و ما را موآخذه کردند و عده ای هم... . به هر روی، از آنجا که از یک سو به نفس کار خود ـ بیان کژی ها برای اصلاح امور ـ باور داریم و از سوی دیگر، دیدگاه های کاربران همچون همیشه برایمان اهمیت دارد، تا جایی که امکان داشت، نظریات را منتشر کردیم و صد البته هیچ گاه همان گونه که در متن خبر، نامی از کسی نبردیم، از درج نام کاربران محترم و اشخاص نیز پرهیز کردیم و امیدوار بودیم که شخص مورد نظر، به خطای خود پی ببرد که همین برای ما بسنده می کرد؛ البته بنا هم نداشتیم که ماجرا بیش از این کش پیدا کند، ولی... . اما از آنجا که همواره ضمیر مرجع خود را پیدا می کند، در کمال ناباوری، صبح روز شنبه دیدیم که خانم بهاره رهنما، هنرپیشه سینما و تلویزیون در یادداشتی تند، بدون منطق و سرشار از احساسات، خبر «تابناک» را شایعه پراکنی و ناشی از دشمنی ادامه دار با خود تفسیر کرده اند! بنابراین، ضمن آنکه بنا بر قانون، تکلیفی بر ما نیست که توضیحات ایشان را ـ چون اختصاصا برای ما نفرستاده اند ـ منتشر کنیم، اما به دلیل این که دیگر دوستان رسانه ای، با انتشار این مطلب در حد گسترده، اذهان مخاطبین و افکار عمومی را نسبت به ما مخدوش کرده و با قلب واقعیت، اصل ماجرا را وارونه نشان دادند، وظیفه خود می دانیم تا دست کم برای روشن شدن افکار کاربران خود، توضیحاتی دهیم: ایشان در یادداشت خود که با تیتر زیر در رسانه ها منتشر شد، آورده است: بهاره رهنما در یادداشتی اختصاصی نسبت به شایعه سازی های سایت تابناک و اخبار 20:30 واکنش نشان داد. در ادامه این یادداشت را خواهید خواند: مدت هاست که زمان برایم مفهوم طلایی تری پیدا کرده، آنقدر که دیگر زمان های عمرم را با خساست خرج می کنم، از پس این دیدگاه بدیهی است خیلی جاها سرک نمی کشم، دنبال خیلی از موضوعات را نمی گیرم و در خیلی بحث و جدل ها حتی سکوت می کنم، انرژی که جنگ از من می گیرد، با توجه به این اعتقاد که هیچ کس و هیچ چیز عوض نمی شود، به نظرم سخت حیف می آید. در همین راستا، خبر کذب سایت تابناک، مبتنی بر این که من از پس یک عمل جراحی به کما رفته ام. اگر چه موجب آزار و نگرانی حتی اطرافیان نزدیکم شد، اما حوصله پیگیری و تکذیب و بحث با سایتی که نقطه نظراتش برای مخاطبان آشکار بوده و هست را نداشتم. تا این که چند روز پیش شنیدم با ذکر جزییات نوشته اند من خودروی یک شهروند را درب و داغان کرده و سپس با سرعت از صحنه تصادف فرار کرده ام. ابتدا باز هم خنده ام گرفت از دشمنی ادامه دار و علنی سایت مزبور با خودم، بعد دوباره ور خوش بین ذهنم آمد سراغم و رفتم برایشان کامنت گذاشتم و ماجرایی را که حدس می زدم این خبر کذب را از آن ساخته باشند، شرح دادم. با کمال تعجب دیدم کامنت من را تأیید نمی کنند. بعد پیمان قاسم خانی، همسرم مطلب مفصلی برایشان نوشت و با یکی از مسئولین سایت مزبور تماس گرفت تا خبر را بردارند و اصل داستان را گفت و گفتند که پیگیری می کنیم و نکردند و این در حالی است که خودشان به مردم جواب می دادند جالب است سایتی که ادعای مذهبی بودن دارد، راجع به نه یک بازیگر ـ نویسنده، بلکه راجع به یک زن شوهردار و تن و بدنش چیزها نوشتند که حتی از مرز وقاحت هم فراتر بود. به قول یکی از مردم، نمی دانم چه قانونی به این ها اجازه داده که بدون حضور پلیس و رأی و مدرک فقط به ادعای کذب کسی که معلوم است از دوستان خودشان است، آدم معروفی را بدنام می کنند. البته به گمانم بدگویی برخی سایت ها و آدم ها به قدری روشن و کودکانه است که لااقل برای آنها که برای من مهمند، مسجل است که این خبرها کذب است. و اما ماجرای احساس بی پناهی من از جایی اوج گرفت که اخبار رسمی «بیست و سی» هم خبر را علنی اعلام کرد. جالب است که تا مدت ها بعد از ماجرای انتخابات، امثال من هنوز هم دارند گوشه و کنار جواب پس می دهند، در حالی که جانبداری شخص من در حوزه قانونی پیش از انتخابات بوده، اما در چنین جاهایی که پای امنیت و آسایش و اعتبار ما به میان است، حتی اخبار رسمی تلویزیون در هتک حرمت ما کمک هم می کند. به کجا شکایت کنم؟ می دانید که خودم هم حقوق خوانده ام. از طرفی من مشخصاتی از فرد مزبور ندارم و از طرف دیگر، سایت ها قبول مسئولیت خبری نمی کنند و نشر شنیده هایشان را می کنند و اینها در حالی است که حتی برای دوستانم هم سوال شده که چرا سکوت می کنم؟ پس مثل همیشه چهاردیواری امنتر از خانه مجازی ام وبلاگ نه ساله ام ندارم. پس بخوانید و بدانید و مطلب را هر کجا به دستتان می رسد به بقیه بفرستید که مانند همیشه مهر، دوستی و حمایتتان را نیازمندم. و اما شرح ماوقع: هفته پیش با پدرم عازم دکتر بودیم در پمپ بنزین اقدسیه توی صف بودم که خودروی دویست و ششی با سبقت غیر مجاز از سمت راست من خودش را انداخت جلوی من و از توی آینه نگاه کرد و به مسخره خندید. بیشتر به رعایت پدر هفتاد و چند ساله ام حتی بوق هم نزدم. او از آینه مرا با دقت و وقاحت می پایید و با فاصله از ورود به یکی از لاین های جایگاه امتناع می کرد، این بار دیگر بوق زدم. او باز هم خندید، فهمیدم مرا شناخته و به هر علتی قصد سر به سر دارد. پدرم خواست پیاده شود. نگذاشتم بالاخره ماشین ها بوق زدند و او کمی جلو رفت و من از کنارش رد شدم و رفتم در جایگاه بنزین. او هم در صف موازی من وارد شد و بنزین زد. بعد از دقایقی موقع خروج پیچید جلوی ماشین من و ادعا کرد که موقع رد شدن از کنارش ماشینش را داغان کرده ام و باید بایستم. تازه بعد حدود ده دقیقه از بنزین زدنمان، هر چه همه کارکنان جایگاه و حتی پدرم به او گفتند این چه دروغی است و آخر کجای این ماشین به تو خورده او سکوت می کرد و با نیشخند برای من به حالت تهدید دست تکان می داد. ساعت حدود ۸ بود که من با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتم و گفتم شخصی با چنین ادعایی قصد مزاحمت دارد. حتی خودم را هم معرفی کردم و آدرس جایگاه را دادم. گفتند مأمور می فرستیم. آمدن پلیس طول کشید. مردم در صف مانده بودند و همه بوق می زدند اما مرد دست بردار نبود تا این که با مساعدت خود مردم و جلوی چشم خود آن مرد، من عقب عقب و خیلی؟ آرام از پمپ درآمدم و و بعد هم رفتم از کنار او رد شدم و گفتم خودم با پلیس تماس می گیرم و البته آخرش یک «دیوانه» هم نثارش کردم و رفتم. دررفتنی در کار نبود و حتی عجله ای. انصاف به کنار؛ آخر کدام عقل سلیمی من گاو پیشانی سفید در این شهر را به در رفتن از صحنه حکم می دهد؟ همین کار را هم کردم به پلیس زنگ زدم و گفتم: مردم و کارکنان کمک کردند تا من از پمپ دربیایم... بعد هم به همسرم گفتم و نیز به دوست وکیلمان و قضیه گذشت. دستم به جایی بند نبود، وگرنه در همین حد مزاحمت اگر قرار نبود پدرم را به دکتر ببرم واقعا قصد شکایت از او را داشتم. و حالا جالب است که این آقا نمی دانم به کجا وصل است که در عرض چند روز حتی خبر رسمی تلویزیون را محمل عقده و نشر اکاذیبش کرده. از مسئولین محترم سوال دارم: این جور جاها ما ایرانی نیستیم؟ ما حقوق شهروندی نداریم؟ که حقوق هنرمندی مدت هاست پیش کشمان است! و با این اوصاف، من باید از خبر بیست و سی به کجا شکایت ببرم؟ آیا این موضوع هم سیاسی است؟ یا یک دلخوری عمیق از جانب یک بازیگر نسبت به رسانه اش؟ به هر حال، این بار با وجود حرمت و ارزش بسیاری که برای وقتم قایلم، بسیار خوشحال می شوم که این آقا که ادعای شکایت از من را دارد و پشت اسم فرامرز. ح و دوستانش مخفی شده را در دادگاه ملاقات کنم تا بتوانم من هم از او شکایت کنم. ناامنی در این است که من هیچ نشانی از او ندارم و او از من همه چیز می داند! این کار لازم است شاید برای این که فردا سر هر کوچه و بازاری امنیت و اعتبار آدم های شناخته شده توسط افرادی که به هر دلیلی از آنها دل خوشی ندارند و با استفاده از روابطشان به شکل رسانه ای خدشه دار نشود که البته کار ساده ای هم نیست. توضیحات سردبیر «تابناک»: سرکار خانم رهنما! 1) در یادداشت خود تلاش کرده اید با ترفندهای گوناگون، احساسات مخاطب را به نفع خود و به ضرر ما تحریک کنید که باید بدانید ناخواسته شعور مخاطب را نادیده گرفته اید، ولی به هر حال، این نافی چشم پوشی از رفتار خلاف قانون شما نخواهد بود. 2) در آغاز ورود به بحث، برای زمینه سازی منفی علیه «تابناک»، از درج خبری درباره عمل جراحی و به کما رفتن خود سخن گفته اید که ما هر چه در آرشیومان گشتیم، به چنین خبری برنخوردیم! 3) با لحن کنایه آمیزی گفته اید: «... سایتی که نقطه نظراتش برای مخاطبان آشکار بوده و هست...»، در شگفتیم از اینکه آشکار بودن نقطه نظریات یک رسانه برای مخاطبان را منفی قلمداد می کنید! 4) در کمال خودبزرگ بینی، انتشار این خبر را ناشی از دشمنی ادامه دار و علنی «تابناک» با خود دانسته اید که جسارتا باید عرض کنیم نه شما آنقدر در گستره مسائل روزمره خرد و کلان در حوزه های گوناگون، دارای وزن و اثرگذاری خاصی هستید که ما تلاش خود را مصروف دشمنی با شما کنیم و نه ما آنقدر بیکار که... ضمن اینکه کجای این مطلب، نشان دهنده دشمنی ادامه دار و علنی با شماست، همچنان برای ما جای پرسش است؟! 5) گفته اید که کامنت شما را تأیید نکرده ایم. در این باره، باید عرض کنیم، نخست این که کامنت شما در زیر خبر فرستاده نشده بود و در صفحه تماس با ما بود. دوم آن که صرف نوشتن دو خط که «به خدایی که نمی شناسیدش واگذارتان می کنم» آن هم با یک ایمیل مجهول، ما از کجا باید بفهمیم، این کامنت حتما از سوی شماست، که پس از آن هم مدعی نشوید که به دروغ به نام شما کامنت درج شده است؟! 6) درباره کامنت آقای قاسم خانی و تلفن ایشان که نوشته اید، نیز نکته ای است و آن این که ایشان حدود ساعت 7:30 تا 8 پنجشنبه شب با من تماس گرفت و البته با لحن و بیانی کاملا محترمانه، ضمن ابراز گلایه از درج این خبر، گفت که پس از دیدن خبر با شما تماس گرفته و شما هم از اساس منکر شده و تکذیب کرده اید. سپس هم خواهش کردند که خبر را برداریم. من در پاسخ به ایشان، گفتم: قصد ما جسارت به شما یا هتک آبروی کسی نبوده، ولی از آنجا که به درستی کامل خبر اطمینان دارم و هدفم از انتشار آن، مقابله با یک کژی بوده است، بنابراین، حق شما محفوظ است و می توانید توضیحات خود را ارایه دهید که ایشان گفتند: توضیحاتم همین است که گفتم و البته به صورت کامنت هم گذاشته ام، ولی تمایلی به انتشار آن ندارم و درخواستم حذف کل خبر است. 7) گفته اید که گفته ایم پیگیری می کنیم و نکرده ایم. البته اگر منظور شما از پیگیری، حذف خبر بوده که هیچ، ولی بهتر است بدانید هم در تیتر، هم در متن و هم در ترتیب خبر به حرمت خواهش جناب قاسم خانی، تغییراتی دادیم و البته باز هم پیگیری کردیم و بیش از پیش به صحت خبر مطمئن شدیم. 8) با بیانی زننده نوشته اید که ما درباره تن و بدن زن شوهردار با وقاحت سخن گفته ایم. لطف کنید مستند سخن خود را بگویید که کجای این خبر درباره تن و بدن شما سخنی به میان آمده است؟! 9) نوشته اید که بدون مدرک حکم داده ایم و چون طرف آشنای ما بوده، آبروی آدم معروفی را برده ایم. نخست اینکه مدرک برای اثبات تخلف شما داریم و در پایین همین صفحه آمده است؛ دوم، بر فرض که طرف آشنای ما باشد، آیا چون شما آدم معروفی هستی، او نباید احقاق حق کند؟ شما که قاعدتا باید مخالف شهروند درجه یک و دو باشید! 10) هرچند در جایگاه دفاع یا رد عملکرد خبر 20:30 نیستم، باید عرض کنم که حتی در آن بخش خبری هم نامی از شما برده نشد که شما این همه داد بی عدالتی درباره آن سر داده اید. 11) بی دلیل و برای شانه خالی کردن، مطلب ما را به بحث ها و اختلاف سلیقه سیاسی ربط داده اید که البته سستی استدلالتان آنقدر مبرهن است که نیازی به توضیح ندارد. 12) هرچند واقعا و از ته دل از این لحن و بیان شما متأثر شدم، ولی باز هم به شما یادآور می شوم که به حرمت جناب قاسم خانی، قصد ادامه بحث و دادن توضیحات را نداشتم، ولی چون سعی در مخدوش کردن حیثیت «تابناک» داشتید و از سویی لازم بود تا مخاطبین محترم شرح بیشتری از رخداد بدانند، مجبور به توضیح شدم؛ ضمن اینکه بدانید سیاق و منش همیشگی ما در «تابناک»، رعایت جانب اخلاق و انصاف بوده و مطمئن باشید که در این راه و برای کمک به رشد و تعالی جامعه مان، از هیچ کوششی دریغ نمی کنیم؛ حتی اگر به جرم بیان نقاط ضعفتان این گونه ما را سرزنش کنید. در پایان به حکم انصاف، روایت آقای «فرامرز حمیدپور» را هم از این اتفاق به شرح زیر می آوریم: «همه چی آرومه» با سلام و صبح به خیر. وارد دفتر شدم. سید مثل شیر دره پنجشیر نشسته بود. گفتم: چه خبر؟ گفت: همه چی آرومه! وقتی میگه همه چی آرومه، نمیدونم رو حساب ارادتم یا تلقینه که جدا همه چی آروم به نظر میرسه. بعد از این که کارهام رو سبک کردم، گفتم: آقاسید من امروز اسبابکشی دارم و فردا صبح میبینمتون. رسیدم خونه. تو کوچهای که هفت یا هشت تا خونه بیشتر نبود، با حرفی هم که سید زده بود، انگار آرومتر هم به نظر میرسید. وقتی زنگ زدم تا کامیون و کارگر بفرستید با قیمتهایی که دادند، مهر تأییدی زدند بر آرامش همه چی. ساعت دو خواستیم درب منزل باشند، ولی یک و نیم زنگ ما را زدند. خلاصه با استفاده از آرامش، تمام اسباب و اثاثیه رو با کمترین تلفات منتقل کردیم به یک خیابان بالاتر و سه کوچه آنطرفتر، ولی جای جدید کمی شلوغتر به نظر میرسید. بالاخره به مادر طاها گفتم: من با طاها جون میریم بنزین بزنیم، شما هم راحتتر به کارهاتون برسید. فکر کنم برای بار دوم بود که با طاها به اتفاق بیرون میرفتیم. آخه اون همهش یک و نیم ساله است. کمربند ایمنی طاها رو هم بسته به نحوی که کمربند سینه رو انداختم پشت سرش و کمربندی که دور شکم قرار میگرفت رو انداخت دور کمرش و راهی پمپ بنزین شدیم. از صف چند صد متری پمپ بنزین خبری نبود که گفتم قربون نفست سید که همه چی آرومه. شاید شش هفت تا ماشین جلوی ما بود. خیلی زود رسیدیم جایی که صف واحد تبدیل به چند صف میشد که بایستی صف اصلی پمپ را انتخاب میکردیم. یه چشمم به طاها تنها پسرم و ثمره زندگیم بود و یه چشمم به پمپ بنزین و البته حواسم به جابجاییهای پس از مراجعت به خانه و به نوعی آماده کردن خودم برای کار در منزل. توی همین افکار بودم که دیدم از پشت سر مدام چراغ و بوق میزنند. ابدا فکر نمیکردم پایان آرومی باشه که بالاخره به یکباره مثل اینکه ماشین از بند خلاص شده باشه، خودش رو رسوند به من و گرفت جلوی من، در حالی که حداقل سه صف دیگه وجود داشت. شیشه رو داد پایین و شروع کرد به کف زدن برای من و تحسین من به دلیل تعللم در انتخاب پمپ، خیلی زود شناختمش. خانم «ب.ر»، بازیگر معروف. احتمالا طاها رو ندید آخه طاهای من در حدود دو، سه وجب بیشتر قد نداشت و در آن غرور و مستی شهرت البته خانم بازیگر به جز خودش هیچکس دیگه رو نمیدید. گفتم: بیزحمت یه کف هم برای خودت بزن که نه صف و نه حقوق دیگران هیچ چیزی برات اهمیت نداره. کاملا هنگ کرده بودم، چون همین اواخر ایشون رو توی تلویزیون دیده بودم که چطور خودش رو مردمی و متعلق به مردم نشون میداد. شروع کردم به کارهایی که با رایانه هنگ کرده میکنند، حتی ریاستارت هم جواب نداد. شات داون کردم و یارو رو توی مخم کشتم و با نهیب وانت بغلی آنتیویروسهام و غیره و ذالکم فعال شدند که میگفت آقا ماشینت رو داغون کرده ها! گفتم: خانم بازیگر چون خیلی مردمی هستند و متعلق به ما آنچنان خودش رو به ما چسبونده که امکان رویت از ما سلب شده مگر کمی فاصله بگیرند تا ببینیم چی شده که بنده به ایشان صف خودم رو تعارف کردم و خودم رفتم صف بعدی که وقتی پیاده شدم نتیجه مردمی بودن ایشان رو با از بین بردن سپر و گلگیر سمت راست راننده کاملا حس کردم. فکر کنم سید هم اگر این صحنه رو میدید از اینکه نفسش شهید شده، شاکی میشد و این روی، پایانی بر آرومی همه چی اون شب میدیدم که از متصدی پمپ بنزین خواهش کردم کمی معطلش کند تا من با ماشین بیام و جلوش رو بگیرم که همینطوری هم شد. به پلیس 110 زنگ زدم و ماوقع رو تعریف کردم و ازشون خواهش کردم تا سریعتر یکی از عواملشون را عازم موقعیت کنند؛ با امید به اینکه شاید خانم «ب.ر» رو بتونم از اون باب مردمی بودنش وارد بشم نزدیک شیشه اتومبیلش شدم که با کلی درنگ شیشه رو پایین داد و گفتم زنگ زدم پلیس. لطفا اینقدر بوق و چراغ نزنید تا پلیس برسه. آنقدر دوست داشتم تا عذرخواهی کند و عصبانیتش رو گردن کار و ... بندازه تا من هم راهم رو پیش بگیرم و برم که متأسفانه امیدم ناامید و گفت: شما دیدی من یک بازیگر زن معروف هستم میخواهی شارلاتانبازی دربیاوری؟ من هم زنگ زدم حفاظت اطلاعات بازیگرها که الان میرسند. رفتم نشستم پیش طاها نمیدونم حدود پانزده دقیقه گذشته بود یا نه که دیدم سرکار علیه دارند دندهعقب تشریف مبارکشون رو میبرند. رفتم به چند تا از کاسبهای مجاور پمپ بنزین گفتم که شما شاهد باشید ایشان به ماشین ما زده و فرار کرده. فقط نمیدونم از چی فرار میکرد؛ از پلیس، از شهرت، از مردم، از من یا از گرفتاری که خودش به دلیل عدم عذرخواهی و غرور ایجاد کرده بود؟ طاها رو رسوندم به مادرش و گفتم خانم وکیل من هم یک پرونده دارم که اگر زحمت بکشید ممنون میشم و اتفاقات رو گفتم و بلافاصله رفتم پمپ بنزین استشهادیه تنظیم کردم و بعد کلانتری برای تنظیم صورتجلسه که با برخورد منطقی و مؤدبانه افسر نگهبان شب باور کنید همه چی آروم به نظر میرسید. خدا رو شکر کردم که هیچ وقت نتونستم بازیگر بشم. پرودرگار متعال در سوره حج میفرمایند: بعضی مردم خداوند را عبادت میکنند در حد حرف. و من هم دیدم که بعضی، ملتی رو فیلم میکنند در حد فیلم و سریال که متأسفانه پشت اون چهره به ظاهر مردمدار، کوچکترین نشانهای از مردمدوستی و مردمپرستی وجود نداره و هرچی که هست در حد ادعا و حرف است و بس.
دیدگاه تان را بنویسید