خبرگزاری فارس: «غلامرضا پهلوی» فرزند رضا شاه از ادواج او با ملکه توران است. غلامرضا در دوشنبه 25 اردیبهشت ماه سال 1302 هجری ـ خورشیدی در تهران متولد شد.
مادر او ملکه توران، دختر مجدالسلطنه و نوه ی مجدالدوله امیر سلیمانی از نجبای خانواده ی قاجار بود، لیکن اطلاعات دقیقی در مورد هویت آن ها در دست نیست.
احتمالا رییس خانوادهی «امیرعلی خان امیرسلیمانی» یعنی یکی از نمایندگان در مجلس 1907 بود. عموی این زن (توران امیرسلیمانی) قبل از ازدواج برادرزاده اش با رضا شاه با بنیانگذار سلسله پهلوی ارتباط داشت و بعدها نیز در حکومت محمدرضا شاه یکی از آجودان های کشوری او بود.
غلامرضا پهلوی، دوران دبستان نظام را در تهران گذراند و سپس برای ادامه ی تحصیل به سوئیس رفت و در کالج همان شهر که محمدرضا در آن تحصیل کرده بود به ادامه ی تحصیل سرگرم شد. غلامرضا شاگرد متوسط و یا بهتر بگوییم کمتر از متوسطی بود و اولیای کالج از او همواره شکایت داشتند. غلامرضا پس از مراجعت از سوئیس به دبیرستان نظام رفت و سرگرم تحصیلات نظامی شد.
غلامرضا همچنان یک سال در دانشکده ی افسری پرینستون (Prinston) تحصیل کرد و مدتی را هم در مدرسه ی آمریکایی بیروت و نیز در کالیفرنیا گذراند.
غلامرضا پهلوی دورههای تکمیلی تانک و زرهی را در دانشکده ی فورت ناکس طی کرد و با درجه سرتیپی به ریاست عالیه بازرسی ویژه ستاد فرماندهی عالی که بیشتر جنبه تشریفاتی داشت برگزیده شد.
علاوه بر این، غلامرضا آجوان ویژه شاه، رییس کمیته المپیک و معاون ریاست افتخاری جامعه اسب سواری ایران بود. غلامرضا بعدا در درجه سرلشکری رسید و همواره به عنوان یک مقام رسمی نظامی به شمار می رفت و در ضیافت های خارجی و داخلی به جای شاه حاضر می شد.
اهم مشاغل وی عبارت بودند از: «ریاست کمیته المپیک، ریاست باشگاه سوارکاران، آجودان ویژه شاه، ریاست عالی بازرسی ویژه ستاد فرماندهی عالی، عضو شورای نیابت سلطنت» غلامرضا پهلوی در سال 1326 با هما اعلم، دختر امیر اعلم پزشک مخصوص رضا شاه، ازدواج کرد. ازدواج دوم غلامرضا پهلوی با منیژه جهانبانی دختر سرلشکر منصور جهانبانی بود. ثروت غلامرضا پهلوی:
غلامرضا، انحصار سیمان کشور را در دست داشت و اجازه نمی داد کس دیگری اجازه ی تأسیس کارخانه ی سیمان را بگیرد و در نتیجه مملکت دچار کمبودسیمان بود.
«غلامرضا پهلوی همراه با زن و فرزندانش، منیژه و مریم و آذردخت پهلوی، از صاحبان مؤسسات کشاورزی و اراضی زراعتی بود: شرکت سهامی کشاورزی پارس شهر، شرکت سهامی کشاورزی شهر، شرکت کشت و صنعت گمیشان (برای اراضی جنگل شمال)، سازمان شاهپور غلامرضا پهلوی در گرگان و دشت،در شمال باختری؛ کلاله گرگان، در شمال خاوری؛ کنگلیک، واحد زراعتی مینودشت، اراضی زیر سد داریوش در فارس، اراضی وسیع زیر کشت گل محمدی (برای عطر و اسانس در فاصله ی بین کاشان و قمصر)، تاکستان های حاصل خیز رضاییه (برای انگور و شراب سازی) با همکاری سرمایه های فرانسوی، همکاری از طریق شرکت ث.ث.ث با انحصار بزرگ آمریکایی جان دیز، یکی از چهار انحصار بزرگ آمریکا در رشته ی ماشین آلات کشاورزی وتراکتور.»
آنها هم چنین در شرکت های ذیل سهامدار بودند: شرکت ریسندگی و بافندگی کرج،شرکت کارخانه ی نورد و پروفیل ساوه، شرکت سهامی ساختمانی تمیشان و شرکت اینداستریال هومز اینترناشنال، کشت و صنعت تمیشان، کشت و صنعت دشت اجی،شرکت کشاورزی عمرانی سبز دشت، شرکت تولیدی سیک، شرکت بازرگانی بی.اند.اف.
هم چنین غلامرضا از سهامداران شرکت خدمات سرمایه گذاری ماوراء بحار بود. این شرکت آمریکایی با نام اختصاری I.O.S فعالیت هایی هم چون عملیات کشف نفت و گازطبیعی و خرید و فروش زمین در شمال کانادا، فعالیت در زمینه ی معادن سنگ الماس وتیتانیوم در آفریقای جنوبی، اورانیوم در ایالات متحده، سولفور در مناطق شمالی کانادا وفعالیت های متعدد در سرمایه گذاری امانی و... انجام می داد. پرونده غلامرضا پهلوی:
یکی از منابع در آمد غلامرضا پهلوی، قاچاق مواد مخدر بود. فریده دیبا (مادر فرح دیبا)در مورد فعالیتهای وی میگوید: «من گاهی اوقات به دخترم (فرح) می گفتم: «این درست نیست که شاهپورغلامرضا به عنوان برادر محمدرضا به ساختمان سازی مشغول باشد و یا از خارج دستگاه تلویزیون وارد کند!»
شاهپور غلامرضا در خانواده ی پهلوی به خست فراوان معروف بود. البته همه ی افراد خانواده ی پهلوی به خوبی و حتی بهتر از من غلامرضا را می شناسند و به درجه ی پول پرستی و علاقه ی وی به مسایل مادی آگاه هستند. حمایت او از اشرف هم نه از این بابت بود که آنها خواهر و برادر ناتنی بودند، بلکه بیشتر از آن جهت بود که با هم شریک تجاری بودند!
غلامرضا همیشه از فرط استعمال تریاک چشمانش قرمز بود و لباسش بوی تریاک می داد! در سال 1340 خورشیدی بود یا 1341 (درست یادم نیست) که سازمان ملل متحد کشت خشخاش را در ایران به کلی ممنوع اعلام کرد.
محمدرضا به ژاندارمری دستور اکید داد تا مزارع خشخاش را نابود کرده و با حضور در روستاها و مراکز عمده ی پرورش خشخاش از کشت این گیاه افیونی به شدت ممانعت به عمل بیاورد. کشت خشخاش تا آن زمان در مناطقی وسیع از استان خراسان، سیستان و بلوچستان، استان مرکزی، اصفهان و بعضی دیگر از نواحی ایران رایج بود. اما سازمان ملل از یک سو ایران را تهدید به قطع کمک های اقتصادی و بین المللی کرد و از طرف دیگر اعلام داشت در صورت منع کشت خشخاش وام های بلاعوض قابل توجهی در اختیار ایران قرار خواهد داد.
دولت ایران به عنوان یک عضو سازمان ملل متحد چاره ای جز امتثال خواسته های سازمان ملل نداشت. اما تجارت پر سود تریاک در ایران حامیان قدرتمند خود را داشت.
تا زمانی که کشت تریاک در ایران قانونی بود همه برادران و خواهران شاه همچون کشاورزان عادی به کاشت این گیاه افیونی سرگرم بودند. من زیاد از جزئیات کار آن ها آگاه نبودم تا این که ماجرای اعدام «دایی قاسم همدانی» پیش آمد.
موقعی که «دایی قاسم» کلان قاچاقچی مواد مخدر ایران در دژ مستحکم خود در شهر همدان دستگیر و به تهران انتقال داده شد. من از فرح سئوال کردم که چطور تا این تاریخ پلیس و نیروهای امنیتی ایران از وجود این دژ مستحکم که در وسط شهر همدان است بی اطلاع بوده اند؟
«دایی قاسم» برای خود قلعه ای نفوذ ناپذیر در وسط شهر همدان داشت که در برابر هجوم تانک هم مقاوم بود!
دخترم فرح ضمن تأکید بر این نکته که بهتر است دیگر اسم «دایی قاسم» را بر زبان نیاورم چون اطلاعات دقیق تری داشت به من گفت: «آقای دایی قاسم همدانی یک فروشنده ی عمده بوده و در همه ی این سال ها تریاک های متعلق به غلامرضا پهلوی و اشرف را در جهان توزیع می کرده است!»
غلامرضا، محمود رضا و اشرف هم قبل و هم بعد از ممنوعیت کشت تریاک در ایران دارای صدها هکتار زمین های مزروعی بودند که فقط در آنها خشخاش کشت میشد!
درآمد هنگفت غلامرضا و شریکش اشرف تنها از کشت خشخاش به دست نمی آمد. آنها با همکاری فرمانده کل ژاندارمری کشور تریاک های مکشوفه از قاچاقچیان در مبادی مرزی را هم صاحب می شدند!
ارتشبد غلامعلی اویسی ـ فرمانده کل ژاندارمری ـ در تجارت تریاک با غلامرضا پهلوی مشارکت و همکاری نزدیک داشت و هر چه تریاک در مرزهای کشور کشف می شد به انبار مخصوص اویسی منتقل می شد و در این انبار کارگران افغانی اویسی تریاک ها را مالیده و عمل می آوردند!
اویسی این تریاک ها را تحویل غلامرضا و شریکش اشرف می داد و هم وزن تریاک های کشف شده شیره ی خرما و مواد رنگی ترکیب شده با آرد و امثالهم را در کیسه می کرد و تحویل بازرسان (بازرسانی که توسط خود او تعیین شده بودند!) می داد تا معدوم کنند! تا زمانی که دایی قاسم همدانی زنده بود این تریاک ها را تحویل او می دادند و دایی قاسم که چیزی در حد «پدر خوانده ی» مافیای ایتالیا در بین قاچاقچی های ایرانی بود تریاک و هروئین دریافتی از غلامرضا و اشرف و اویسی را به خارج از کشور می رساند و به دلار تبدیل می کرد. من این داستان ها را باور نمی کردم و در حقیقت سعی می کردم با خود فریبی آنها را نپذیرم تا این که چندبار در میهمانیهای دربار، دایی قاسم همدانی را که مردی متوسط القامه سیه چرده بود، دیدم. دایی قاسم دارای شبکه وسیعی از قاچاقچیان در سراسر کشور بود و توزیع و صدور این کالای مرگبار را اداره میکرد.
غلامرضا و اشرف حتی یک اتومبیل ضد گلوله برای دایی قاسم خریداری و به وی اهدا کرده بودند. اشرف این قاچاقچی زبده را «دایی» صدا می کرد (!) و من وقتی صمیمیت دایی قاسم را با اشرف و غلامرضا دیدم مطمئن شدم مطالبی که پیرامون تجارت مرگبار غلامرضا و اشرف بر سر زبان ها است حقیقت دارد. (و یا این که بخشی از حقیقت است!)
در حوالی سال 1350 ناگهان خبر دستگیری دایی قاسم منتشر شد و در زمانی کوتاه او را اعدام کردند! »
در این مورد دو خبر ضد و نقیض به گوش می رسید. عده ای می گفتند: «محمدرضا از فعالیت های دایی قاسم خشمگین شده و دستور دستگیری و محاکمه ی او را صادر کرده است» عده ای دیگر می گفتند: «دایی قاسم در معاملات تریاک سر شاهپور غلامرضا و اشرف کلاه گذاشته و دستگیری او با اشاره ی غلامرضا و قبل از او، اشرف بوده است».
خانم فریده دیبا (مادر زن شاه) در صفحات متعددی از کتاب خاطراتش غلامرضا پهلوی را به مال اندوزی، خست و سوءاستفاده های کلان مالی متهم می کند و از جمله در ذیل صفحه ی 247 کتاب خاطراتش می نویسد: «غلامرضا بازرس کل ارتش شاهنشاهی بود و این اواخر درجه ی سرلشکری داشت. این بازرس کل روزی چند ساعت از وقت خود را صرف بازرسی از دوایر ارتش می کرد و آن طور که دوست عزیزم ارتشبد حسین فردوست تعریف می کرد: «فقط به بازدید از دوایر مالی ارتش می رفت و به هر ترتیبی بود سهم خود را از اختلاس و سوءاستفاده های مالی رایج به ارتش و خرید های مربوط به ارتش به دست می آورد».
برای مثال ارتش همه ساله مقادیری عظیم برنج، روغن، بنشن و مواد غذایی و نیز البسه برای صدها هزار ارتشی و نیروی وظیفه خریداری می کرد.
غلامرضا در مقام بازرس کل ارتش ترتیبی می داد تا این خریدها از بازرگانان و تجاری صورت پذیرد که به غلامرضا درصد حق و حساب های کلان می دادند! به سایر امور ارتش کوچکترین توجهی نداشت.
این اواخر فرزندش (بهمن) را هم دستیار خود کرده بود و در لفت و لیس های کلان او را نیز شرکت میکرد. دخالت دیگر غلامرضا، به عنوان بازرس کل ارتش، دخالت در امور مربوط به عزل و نصب فرماندهان بود. به گونهیی که در عزل و نصب فرماندهان ارشد نقش اول را ایفا می کرد و برای دادن درجه و نشان و مدال حق و حساب می گرفت...» در مورد پول دوستی و خست بیمار گونه «غلامرضا پهلوی» در کتاب خاطرات شعبان جعفری (شعبان بی مخ) هم مطالبی ذکر گردیده است. شعبان جعفری (از عوامل خیابان کودتای 28 مرداد 32) ضمن مصاحبه ای با خانم هما سرشار، روزنامه نگار قدیمی که متن کامل آن در کتابی تحت عنوان «خاطرات شعبان جعفری» آورده شده است در مورد سودجویی و حق و حساب گرفتن غلامرضا پهلوی میگوید: «هما سرشار: میانه تان با شاهپور غلامرضا چطور بود؟ شعبان جعفری: وای، وای ما چه بساطی داشتیم تو مملکت با ایشون! س: چه بساطی داشتید؟ ج: خب ماایشون رو به خاطر پستی که داشت زیاد می دیدیم دیگه! س: بعد از انقلاب چطور؟ ج : نه والا من هیچ ندیدم. تا آدم پیدا کنه یه چیزی می خواد!» اکثر بازماندگان و رجال و سردمداران رژیم گذشته و اعضای خانواده پهلوی که در غربت کتابهای خاطرات
خود را منتشر کرده اند از غلامرضا به بدی نام برده و او را فردی از نظر روانی بیمار و فوق العاده مادی معرفی کرده اند. علاوه بر این او درست شبیه کرکس و لاشخور که از پس مانده غذای دیگر جانوران استفاده می کند به معشوقه های شاه نیز دست اندازی می کرده است! خانم پروین غفاری هنرپیشه سابق فیلم های فارسی که در نوجوانی (16 سالگی) به دام شاه افتاد و پس از طلاق گرفتن فوزیه مصری (اولین هسمر شاه) به عنوان معشوقه رسمی او وارد دربار شاهنشاهی و کاخ سعد آباد شد در کتاب خاطراتش (در دام شاه ـ تا سیاهی) می نویسد؛ زمانی که معشوقه ی شاه بوده است غلامرضا پهلوی او را به بهانه ای به اقامتگاه خود کشانده و به وی دست اندازی کرده است. مادر فرح پهلوی در صفحه 506 خاطرات خود اینگونه می نویسد: «پس ازمرگ « تاج الملوک» جنازه او روی زمین ماند و هیچ کدام از بازماندگان خانواده پهلوی حاضر نشدند مراسمی برای خاکسپاری او برگزار و هزینه کفن و دفن او را بپردازند. نهایتا فرح که در پاریس زندگی می کرد 5 هزاردلار برای غلامرضا پهلوی که در امریکا بود فرستاد تا ملکه تاج الملوک را دفن کند. غلامرضا این 5 هزاردلاررا به جیب زد و خرج خاکسپاری تاج الملوک نکرد و
جنازه به عنوان بی بضاعت توسط شهرداری نیویورک به خاک سپرده شد. دکترلاجوردی که در مراسم خاکسپاری حضور داشته است میگوید تاج الملوک به عنوان بیخانمان (Home Less) بدون هیچگونه تشریفات و یا کفن و یا تابوت همراه با تعدادی ازالکلی ها و معتادانی که طی آن هفته درگذشته بودند دریک گورجمعی به خاک سپرده شد.» موقعی که ملکه مادر در بیمارستان نیویورک بستری بود بر سر جواهرات او بین شمس و اشرف از یک سو و غلامرضا از سوی دیگر درگیری و دعوا پیش آمد و معلوم شد شمس به اندازه 15 میلیون دلار جواهرات ملکه مادر را ربوده است. اشرف در این میان راه حل را پیشنهاد کرد و قرار شد جواهرات را به شهرام بدهند تا او بفروشد و پول را بین فرزندان ملکه مادر به نسبت تقسیم کند! شعبان جعفری در کتاب خاطراتش می گوید: «غلامرضا پهلوی در لوس آنجلس زندگی انگلی سابق خود را ادامه می دهد و مرتبا به ایرانیان پول و پله دار آنجا آویزان است تا مشروب مجانی بخورد و تریاک مجانی بکشد! در حال حاضر غلامرضا پهلوی در محله میلیاردهای معروف آمریکا (بورلی هیلز ـ کالیفرنیا ـ لوس آنجلس) در ویلای مجللی بر بالای تپه ای مشرف به هالیوود زندگی اشرافی و شاهانه ای دارد. او مالک
امپراطوری بزرگی از شرکت ها و مؤسسات پولساز در آمریکا و اقصی نقاط جهان است که اداره آنها را بهمن فرزند ارشدش به عهده دارد. غلامرضا پهلوی همچون گذشته از فعالیت های سیاسی به دور است و به عشق مورد علاقه اش که همانا جمع آوری پول می باشد اشتغال دارد.....»
دیدگاه تان را بنویسید