آن داراي لیسانس از دانشگاه بهشتی تهران... آن كه تحسين شد در فيلم مهمان مامان!!
بانو آدينه شاگردان بسياري تربيت كرده بود و وقت و بي وقت ايشان را حكمت ها بياموخته بود. از جمله اينكه ايشان را پيوسته همي گفت: « شما را نصيحت كنم كه هیچوقت به انتخابهای همسرتان نخندید!» پس او را بگفتند:« يا بانو از چه روي؟! اين كار كه بسي حال همي دهد؟!!!» پس ايشان را بگفت: «زيرا شما هم یکی از آن انتخاب ها هستيد!»
سرویس خواندنی های «فردا»: به علت کثرت تقاضاهای نسوان محترم برای نواخته شدن به تازیانه نقد و هم چنین اعتراض به مردانه شدن طنازیهای سایت فردا! نویسندگان ستون تذکره الرجال تصمیم به خرق عادتی بزرگ گرفتند و پای در میدان پر خطر نقد نسوان گذاشتند. در این مطلب «رفیق بی کلک» به سراغ«گلاب آدینه» رفته است.
**************************
آن برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل زن، آن كه همسرش را استاد خطاب مي كرد و بازيگري همه فن! آن داراي لیسانس اقتصاد سیاسی از دانشگاه شهید بهشتی تهران، آن كه تحسين شد بازي اش در فيلم مهمان مامان!! آن كه آغاز كرد فعاليت هنري اش را با گروه تئاتر دانشجويي «پياده»، آن كه خود را زني سنتي مي دانست و بي شيله پيله و ساده! آن كه منشي صحنه بود و بازي گردان و كارگردان، آن بازيگر آرامش در ميان مردگان و عروس افغان! آن اكتور زندان زنان و زير پوست شهر و چوپانان كوير، آن كه بر خلاف خيلي بي حاشيه بود و سربه زير! آن كه مشهور شده بود با بازي در سريال سلطان و شبان، بانو گلاب مستعان، مشهور به بانو گلاب آدينه!!
نقل است كه چون از مادر بزاد هيچ شير نخورد و پيوسته اشك همي ريخت و اين بيت مكرر همي زمزمه مي بكرد كه:
«مرا آخر بده بابا گلابي
كه خوشتر زين نبد ما را شرابي!!»
پس اينگونه بود كه وعده اي گلابش بدادند و وعده اي شير، تا اينكه گريه اش به كلي قطع بشد و ديگر لحظه اي لبخند از لبانش نيفتاد! الله اعلم!
از مراسم خواستگاري بانو آدينه با مولانا هاشمي نقل است كه پس از مدتي همكاري در صحنه تاتر بر طريق بدعت بانو گلاب، از مولانا هاشمي خواستگاري بكرد و او نيز در جواب بله اي جانانه بگفت!!! به طوري كه بانو گلاب از شدت شوق به طريق بداهت اين شعر بخواند كه :
گشته ام در تاتر و آخر كار
همسري بر گزيده ام كه مپرس!
من به گوش خود از دهانش دوش
بله اي را شنیدهام که مپرس!
نقل است كه بانو آدينه شاگردان بسياري تربيت كرده بود و وقت و بي وقت ايشان را حكمت ها بياموخته بود. از جمله اينكه ايشان را پيوسته همي گفت: « شما را نصيحت كنم كه هیچوقت به انتخابهای همسرتان نخندید!» پس او را بگفتند:« يا بانو از چه روي؟! اين كار كه بسي حال همي دهد؟!!!» پس ايشان را بگفت: «زيرا شما هم یکی از آن انتخاب ها هستيد!» پس اين سخن سخت در جان مريدان كارگر افتاد!!!
نقل است كه روزي مولانا مهدي هاشمي ب ه خانه درآمد و سلطان بانويش را گفت : «من يكي از دوستانم را به جهت صرف شام به كلبه مان دعوت بكرده ام!» پس بانو گلاب اخمي بكرد و او را گفت: «از چه روي بدون هماهنگي چنين كردي؟! در حالي كه جملگي پس از آمدن از سر صحنه فيلم برداري خسته ايم و ظرف هاي ديروزمان را همچنان نشسته ايم و يخچالمان چون كف دست شسته ايم؟!!!»
پس مولانا هاشمي او را لبخندي نثار كرد و برگفت: « اين ها همه دانم و به عينه همي بينم، ليك اشكالي عمده در آن نبينم!!!» پس بانو گلاب او را گفت:
«چون داني و دعوت نمايي خطاست! - جوابم بگو هاشمي رك و راست!»
پس مولانا هاشمي با لحني مهربان پاسخ داد: « آخر آن رفيق ما قصد نو كردن لباس كرده و عزم، جزم ورود به وادي ازدواج بكرده!!! پس خواستم اوضاع را ببيند، سپس با چشماني باز برنامه زندگي آينده اش بچيند!!!»
نقل است كه روزي يكي از مريدان در كنجي خميده و از دنيا رميده بديد، كه بر طريق دپرسيون، آه همي كشيد. پس او را بگفت: « تو را چه شده كه اين گونه اي؟!» پس سر بلند كرد و بگفت: «يا بانو من قصد ادامه تحصيل دارم و خواهم كه فوق ليسانسم را بگيرم، اما ترديد و دودلي، درباره آينده شغلي لحظه اي مرا رها نكند!!!» پس مولانا آدينه او را فرمود: «كدام ترديد؟!» عرض كرد: «ترديد در اين باب، كه پس از گرفتن مدرك فوق ليسانس، مغازه آب هويجي باز كنم يا فلافلي؟!» پس بانو گلاب او را بگفت: «هر دو آنها را درآمد بسيار است!! ليك تو را علاقت به كدام سمت است؟!» پس مريد بگفت: «هويج!» و مولانا او را به اين كار تشويق ها بكرد و در باب خاصيت هويج سخن ها براند و او را از سردرگمي برهاند!! تا اين حد بر مريدان و شاگردان تاثير گذار بود!!!
رفيق بي كلك
دیدگاه تان را بنویسید