آن که دیدار کرد با اسفندیار مشایی... آن که عشق هنر او را کرده بود هوایی!
نقل است كه يكي از مو قشنگان او را گفت: «يا بانو! شما را چه شده است كه مدتي است كه نقش زن های بیمار، مالیخولیایی و معتاد و .. را بازي كنيد؟!» پس پاسخ داد:«چون نمي خواستم به خاطر چهره ام كليشه شوم!» از همين روي بود كه هر كه قلم در دست مي گرفت و نقشي براي زني با صورتي در هم ریخته و درب و داغان داشت، به بانو كرامتي روي مي انداخت و نا اميد باز نمي گشت!
سرویس خواندنی های «فردا»: به علت کثرت تقاضاهای نسوان محترم برای نواخته شدن به تازیانه نقد و هم چنین اعتراض به مردانه شدن طنازیهای سایت فردا! نویسندگان ستون تذکره الرجال تصمیم به خرق عادتی بزرگ گرفتند و پای در میدان پر خطر نقد نسوان گذاشتند. در این مطلب « رفیق بی کلک» به سراغ«مهتاب کرامتی» رفته است.
*********************************
آن دارای سابقه كار در حوزه لباس، آن که در به در می گشت دنبال بازی در فیلم های خاص! آن بازيگر خاك سرخ، آن كه فارغ بود از بالا رفتن قيمت مرغ! آن که اولین نقشش بود هلن، آن که جوانی را رد کرده بود و گذاشته بود پا به سن! آن که تمایلی نداشت به بازی در نقش های شیک، آن که جراجی زیبایی را می پسندید تا بماند همیشه خوش تیپ! آن دارای لیسانس میکروبیولوژی از دانشگاه آزاد، آن كه بازي می کرد در نقش زنان ديوانه و معتاد! آن سفیر حسن نیت یونیسف در ايران، آن بازيگر اسب حيوان نجيبي است و حس پنهان! آن که دیدار کرد با اسفندیار رحیم مشایی، آن که عشق بازی در تلویزیون او را کرده بود هوایی! آن بازيگر «آلزايمر» و «چیزهایی هست که نمی دانی» و «بيست»، آن كه می گفت هست امیدوار و ایده آلیست! آن که دغدغه ماندگاری ربوده بود از او آرام و خواب، بانو مهتاب، مشهور به کرامتی!
از دوران کودکی اش نقل است که بسیار بیش فعال می نمود و بر روی دیوار راست پشتک وارو می زد، و دائما به کار دست گل به آب دادن مشغول بود و از او کرامات بسیار در این باره نقل است، تا حدی که از همین روی کنیتش کرامتی بگذاشتند! الله اعلم!
از دوران جوانی اش آورده اند که مدتی بی خوابی شبانه دامنش گرفته بود و حالش از این موضوع بسی گرفته بود. پس با خود گفت: «شاید این حالت نشانی از فوران عشق است در چون منی!» پس مشکل خویش بر پیری کارکشته بازگفت که: «یا شیخ! مرا برگو که چرا مدتی است اینگونه لشکر بی خوابی بر مردم چشمم حمله ور شده است و مرا اینگونه بی تابی در بر گرفته است؟!»
روز شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست!
عاشقم، شیخا؟! بگو موضوع چه هست؟!
پس شیخ نگاهی خوف انگیز به او نمود و فرمود: « بیخودی ادای عاشقان را در نیاور!» گفت: «از چه روی؟!» گفت: «این از آن روست که بعد از ظهرها بسیار میخوابی!» پس این سخن شیخ به حدی در جانش کارگر افتاد، که خواب بعد از ظهرش به کلی ترک بگفت و اوضاعش رو به راه شد!!!
از او جملات عالی نقل است از جمله: «مردم دوست ندارند ما در كوچه و خیابان قانون راهنمایی و رانندگی را جدی نگیریم، یا در كل به قانون احترام نگذاریم! شاید اگر كسی مرا نمیشناخت، میتوانستم راحتتر رانندگی كنم!» تا این حد عشق به قانون داشت و فارغ از نظر مردم آنچه را درست می دانست انجام می داد!
و در جای دیگر فرموده بود: « من به قسمت و شانس در این سینما کاملا اعتقاد دارم! از روز اول شروع کارم، نوع ورودم به سینما و حتی همین الان، شاید خیلی دلم بخواهد در فیلمی کار کنم ولی اگر قسمت نباشد امکان ندارد که بشود!» جمله منکران و مریدان با او در این سخن متفق القول بودند که بانو مهتاب این سخن از روی صدق بیان کرده است!
و اینکه فرموده بود: «اگر از بچگی به جای اینکه بگویند سیگار کشیدن ضرر دارد، می گفتند "مسواک" زدن را ضررها در پی است، اکنون هیچ کس دندان درد نداشت!!! همه دور هم جمع می شدیم و یواشکی مسواک می زدیم!!!»
نقل است كه يكي از مو قشنگان او را گفت: «يا بانو! شما را چه شده است كه مدتي است كه نقش زن های بیمار، مالیخولیایی و معتاد و .. را بازي كنيد؟!» پس پاسخ داد: «چون نمي خواستم به خاطر چهره ام كليشه شوم!» از همين روي بود كه هر كه قلم در دست مي گرفت و نقشي براي زني با صورتي در هم ریخته و درب و داغان داشت، به بانو كرامتي روي مي انداخت و نا اميد باز نمي گشت!
در همين باب پيري درد کشیده را پرسيدند: «مثل بانو كرامتي به چه ماند؟!» گفت: «به از چاله در آمده اي، در بن چاه در افتاده!» گفتند: «از چه روي؟!» گفت: «زيرا از كليشه ي صورتان در آمده و به كليشه ي روان پريشانِ چهره داغان در افتاده!» پس همگان این حکایت را تایید بکردند!
رفیقِ بی کلک
دیدگاه تان را بنویسید