جاسبی که دانشجو می گرفت همه عمر..دیدی که چگونه دانشجو جاسبی بگرفت؟!
پس چون مولانا جاسبی این تفسیر شنید حالش دگرگون شد و نعره ای مردانه بکشید و از برای ایجاد مانع بر سر این خواب ، شهریه دانشگاهش را ده برابر بکرد تا دانشجویان دیگر توان درس خواندن نداشته باشند و از شدت لاغری به دیدار معبود بشتابند! آنگاه در ادامت، دژی استوار در بالای کوهی بلند بساخت، تا شاید از گزند تیر قضا در امان بماند! مکانی که بعدها علوم تحقیقاتش نامیدند! اما شد آن چه شد!
*********************************
آورده اند که روزی مولانا جاسبی خوابی عجب بدید و رنگ از رخسارش پرید. پس معبران حاذق به دانشگاه آزاد دعوت نمود، تا تفسیر این خواب عجب واگویند. پس ایشان را بگفت: «دیشب خواب دیدم که سه دانشجوی لاغر، استادی چاق را بلعیدند!!! تعبیر این خواب آشفته را چه دانید؟!»
پس معبری دنیا دیده او را گفت: «یا عبدالله! بیاید روزی که سه دانشجو به ریاست بلامنازع تو در دانشگاه آزاد پایان دهند! پس فکری به حال خویش کن!» سپس این شعر به نشانه تصدیقی برای حرفش بخواند:
جاسبی که دانشجو می گرفت همه عمر
دیدی که چگونه دانشجو جاسبی بگرفت؟!
پس چون مولانا جاسبی این تفسیر شنید حالش دگرگون شد و نعره ای مردانه بکشید و از برای ایجاد مانع بر سر این خواب ، شهریه دانشگاهش را ده برابر بکرد تا دانشجویان دیگر توان درس خواندن نداشته باشند و از شدت لاغری به دیدار معبود بشتابند! آنگاه در ادامت، دژی استوار در بالای کوهی بلند بساخت، تا شاید از گزند تیر قضا در امان بماند! مکانی که بعدها علوم تحقیقاتش نامیدند! اما شد آن چه شد!
نقل است که چون کار کامران بالا گرفت و جبه وزارت برتن نمود، فرهاد و خسرو جلسه ای ترتیب بدادند و یکدگر را گفتند:« برادرمان کامران که روزگاری مثنوی خسرو فرهاد از بر می کرد، اکنون به اعلی منصب علمی کشور رسیده است! چه نشسته ایم که سر ما بی کلاه مانده!» پس بلند شدند! و به نزدش رفتند و پرسیدند: «ای برادر ما را برگو که این مقام وزارت از کجا یافتی؟!» پس مولانا کامی صدایش را صاف نمود و بر میز وزارت ضرب گرفت و این بیت مناسب حال خویش بخواند که:
من اگر کامروا گشتم و وزیر چه عجبکامران بودم و اینها به زکاتم دادند!
پس فرهادنا او را گفت: «یا کامران! مارا پندی ده تا بی نیاز وآزاد شویم!» پس گفت: «به فطرتتان مراجعت کنید!» پس گفتند: «چگونه؟!» گفت: «مگر نه این است که پدرانمان نسل اندر نسل دانشجو بودند، پس بکوشید تا دانشجویان را راهبر باشید وبه طریق آکادمیک آزاد شوید!» پس گفتند: «آخر چگونه؟!» گفت: «مولانا جاسبی را دریابید!!!» آورده اند فرهاد زودتر از خسرو مطلب را گرفت! و در چشم بر هم زدنی در پی کسب منصب مولانا جاسبی روان شد و اندکی بعد به مراد دل بی قرارش رسید!
در این حین مولانا خسرولب به اعتراض گشود و کامران را گفت:
مرهم به دست و ما را مجروح می گذاری؟!
یعنی آنکه «شما دو نفر از بچگی یکدیگر را حامی بودید و مرا به بازی نمی گرفتید! پس سهم من از دانشگاه کجاست؟!» پس مولانا کامران او را به فرهاد حوالت داد! و مولانا فرهاد نیز برای آنکه دل برادر نرجاند، به طریق اشارت آستین برفشاند و طی حکمی اختیار کلیه واحدهای علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد به او سپرد!
پس مولانا خسرو خنده ای از روی رضایت بکرد و بگفت:
«در دایره خدمت!!! ما نقطه پرگاریم!
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی!!!»
نقل است که روزی مولانا فرهاد را پرسیدند: « یا فرهاد! ما را برگو که چند سال رئیس دانشگاه آزاد بخواهی ماند؟!» پس اندکی تامل بکرد و گفت: « قانونا که چهارسال، لیکن عرفش بیست و نه سال است!»
از برادران دانشجو جملات عالی نقل است! از جمله اینکه مولانا فرهاد فرموده بود: «اگر رئیس دانشگاه آزاد شوم، شهریه ها را پایین می یاورم و حقوق استادان را بالا می برم!!!» مولانا کامران نیز درباب احتمال کاندیداتوری اش در ریاست جمهوری فرموده بود: «تنها هدف من خدمت به مردم است، اما عده ای برای رسیدن به سمت بالاتر خدمت کنند، که من علاقتی به این فعالیت ها ندارم!!!» تا این حد بی برنامه خدمت می کرد! همچنین فرموده بود: «برنامه ای برای ازدواج موقت دانشجویی نداریم!!!»
آورده اند که روزی عده ای از استادان دانشگاه های کشور تظاهرات بکردند که: «چرا شان ما رعایت نکرده اید؟!» پس ایشان را گفتند: «از چه روی؟!» گفتند: «از آنجا که پس از این همه سال زحمت در عرصه علمی کشور سه دانشجو به ریاست بر ما گذاشته اید!!!»
رفیقِ بی کلک
دیدگاه تان را بنویسید