هزار سال بقا بخشدت مدایح من ... چنین نفیس اقتصادی که کرده ای ارزانی!
پس دیدیم که مولانا حافظ شیرازی مولانا بهمنی را می پرسید: «یا شیخ شما در مورد ثبات برابری نرخ ارز (لعنته الله علیه) با واحد پول ملی، ریال (اعلی الله مقامه) چه راهکاری دارید و اوضاع چگونه بینید؟ مولانا بهمنی فرمود: «بازار آرام است اما اگر هم مشکلاتی باشد آن به ما مربوط نمی گردد.» و اینگونه سرود که:«همه چی آرومه من چقدر خوشحالم ... من خودم شاکی و دلخور از ریالم!!!
سرویس خواندنیهای «فردا»: «مناظره الرجال» بخش جدیدی از مطالب طنز « فردا » است که حال و هوایی مشابه با تذکره الرجال دارد. در این سری مطالب میان رجال مباحثاتی در می گیرد که به زبان طنز نیم نگاهی به مسائل روز دارد. بدیهی است که نظرات سازنده شما کاربران عزیز می تواند به بهترین وجه به غنای این مطالب یاری کند.در این مطلب «پ.خالتور» روایت مباحثه ای میان حافظ شیرازی و بهمنی زعیم بانک مرکزی را برعهده گرفته است..
******************************
یادمان می آید که پوستین در بر کرده و خرقه بر دوش نهاده راه می پوئیدیم و مراد خود می جستیم، که در کنار رودخانه رکناباد دو شیخ دیدیم. نزدیکتر که گشتیم یکی را مولانا حافظ دیدیم و دیگری مولانا بهمنی یافتیم. که گل می گفتند و گل می شنفتند و یاد دسته گل های بر باد داده می کردند.
پس دیدیم که مولانا حافظ شیرازی مولانا بهمنی را می پرسید: «یا شیخ شما در مورد ثبات برابری نرخ ارز (لعنته الله علیه) با واحد پول ملی، ریال (اعلی الله مقامه) چه راهکاری دارید و اوضاع چگونه بینید؟ مولانا بهمنی فرمود: «بازار آرام است اما اگر هم مشکلاتی باشد آن به ما مربوط نمی گردد.» و اینگونه سرود که:
«همه چی آرومه من چقدر خوشحالم من خودم شاکی و دلخور از ریالم
مشکلاتی هست اما، همة اونها هم به من بی ربطِ وُ، من اینو می دونم!!!»
مولانا حافظ شیرازی نیز که از این شیرین سخنی شیخ محمود بهمنی بر سر ذوق آمده بود در دم سرود:
«ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی هزار نکته در این کار هست تا دانی
هزار سال بقا بخشدت مدایح من چنین نفیس اقتصادی که کرده ای ارزانی!!!»
پس مولانا بهمنی فرمود: «حال ما سوالی از تو داریم یا شیخ! در این ازمنه که مشکلات اقتصادی کمر همت بسته است و ما نیز در مقابلش دست و پا بسته ایم شما به چه اشتغال دارید و از چه امرار معاش می کنید؟!!» پس لسان الغیب که بر سر ذوق آمده بود فرمود: «ما کار نمی کنیم!! و تنها شعر می سرائیم!! البته ما هر چه پول داشتیم سکه خریدیم و آرزوی علوّ درجات برای آن - اعلی الله مقامه - می کنیم!! و سپاس خدای که آن هم روز به روز ارزشش فراختر گردد و ما آسوده تر» و این اشعار مناسب حال خویش سرود که:
«هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد»
پس مولانا که به زکاوت و فراست مولانا شمس الدین واقف تر شده بود، فرمود: «یا شیخ مسئله ای!! ما با این موضوع ارز و فرصتی که مجلس شورای اسلامی برایمان گذاشته چه باید کنیم؟!!» پس مولانا حافظ نیز چون همیشه به مستی از باده هستی امر فرمود و پاسخ همی سرود که:
«بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد وزیر مرکز بانکی!! بهمنی محمود!!
بود که مجلس شورا!! به یمن تربیتش هر آن چه میطلبد جمله باشدش موجود
مولانا تا این سخن شنید نعره ای برآورد و سر به بیابان نهاد. پس شامگاهان مولانا حافظ اورا در خرابه ای یافت که می گریست و جای سرشک از نرگسش خون می چکید. پس او را پرسید: «این چه حال است؟» مولانا با لحنی بغض آلود فرمود: «نمی دانم در این احوال که میان قوا بر سر موضوع ارز که گفتگو در گرفته است ما کدامین سوی رویم؟!! از بر درمان این بیچاره اقتصاد چه بایست کنیم؟!!» مولانا شمس الدین حافظ در دم بفرمود:
«صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
می ده که سر به گوش من آورد چنگ و گفت خوش بگذران و شنو فرمان احمدی!!!»
پس مولانا بهمنی از شدت کیاست حافظ جامه درید و از هوش برفت.
پس از آنکه مولانا بهمنی به هوش آمد حافظ علیه الرحمه را از باب ازدواج و مشکلات ازدواج جوانان از پس مصائب اقتصادی پرسید. که حافظ روی تُرُش کرد و بیتی از همشیره خود نقل کرد که چه نیک سروده بود:
«مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
شوهر خوب مگر گیر کسی میاید؟؟!!»
اینگونه بود که مناظره این دو بزرگ به پایان رسید و مولانا بهمنی از مولانا شمس الدین حافظ شیرازی چیزها آموخت و بهره ها برد. لیک افسوس که سفر استانی هیأت دولت به شیراز به پایان نزدیک گردید و مولانا بهمنی رخت سفر از آنجا بربست و از آن دیار برون جست!!! خدایش نگاه دارد.
پ. خالتور
دیدگاه تان را بنویسید