آن صدا پیشه کپل و کلاه قرمزی و پسر خاله... آنکه اهل کار بود و نمی کرد ناله!!
عده ای از رقیبان این جمله بر زبان رانده بودند که: «به حال سینمایی که پرفروش ترین فیلمش کلاه قرمزی است باید گریست!» پس چون مولانا جبلی این سخن شنید فرمود: «اتفاقا به حال این سینما که کلاه قرمزی پرفروش ترین فیلمش است باید خندید!!!» مریدان که مقصود از این سخن دو پهلو را نفهمیدند ابتدا کمی هنگ بکردند، سپس نعره ها کشیدند و جامه ها دریدند!!!
سرویس خواندنی های «فردا»: مطلب پیش روی از سری مطالب ستون ویژه "تذکرة الرجال " فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. می پردازند. در این مطلب «پ.خالتور» به سراغ «حمید جبلی»رفته است.
************************
آن بازیگر محله ی برو بیا و محله بهداشت، آن که در جوانی کاشت و در میانسالی برداشت! آن که دوری می کرد از ورود به حواشی و جنجال، آن که لبخند برلبش بود و دائما خوشحال! آن صدا پیشه کپل و کلاه قرمزی و پسر خاله، آن که اهل کار بود و نمی کرد شکایت و ناله!! آن که بر خلاف ظاهرش نبود پر شر و شور، آن که در برنامه جدیدش رو کرد شخصیت فامیل دور! آن که کمتر حضور پیدا می کرد در جمع سینماگران، آن که کلاه قرمزی و پسرخاله اش می فروخت همچنان! آن عاشق بازیگری و متواری از شهرت، آن که صدای پسر خاله شبیه صدایش بود اگر می کردی دقت!!! آن عروسک گردان خانه مادر بزرگه و هادی و هدی، آن که نمی شد او را تصور کرد، لحظه ای از ایرج طهماسب جدا! آن که زیرک بود و با مرام و دارای زبلی، مولانا حمید خان جبلی!
متولد عشرت آباد در سال1337 بود و حرف کشیدن از او بسیار سخت بود و در نوجوانی صاحب موهای پرپشت و لخت بود و از همکاری اش با ایرج طهماسب بسیار خوشبخت بود و خیالش از بابت فروش فیلم های عروسکی اش تخت بود!
نقل است که او را پرسیدند: «یا جبلی! مریدان را عرضه دار که در کدامین موقعیت بیشتر به فکر فرو رفتی؟!» پس اندکی در بحر تعمق فرو رفت و چون سر برآورد فرمود: «برای عشق و حال به جاده ی شمال شده بودم، که دفعتا گاوی همچون بز به وسط جاده پرید!!! پس محکم پای مبارکم را بر روی پدال ترمز فشردم و از شدت برانگیختگی دست مبارک بر روی بوق گذاشتم! اما در کمال تعجب دیدم که آن زبان بسته همینطور ایستاده است و با چشمان گیرایش مرا به طریق چپ چپ نظاره همی کند! آن قدر برق نگاهش بر من تاثیر گذاشت که با خود گفتم پیاده شوم و روی ماهش را ببوسم و با عذرخواهی ماجرا را فیصله دهم! لیکن همین که خواستم پیاده شوم دیدم که چشمانش را کوچک کرد و نگاهی به من کرد و نگاهی به تابلوی محل عبور حیوانات کنار جاده، بعد به نشان افسوس خوردن سری تکان داد و در افق محو شد!!!! این ماجرا آنقدر بر من تاثیر گذاشت که بعد ها شخصیت ببعی را از روی او ساختیم!!! پس مریدان پرسیدند که: «شیخا! ببعی را چه ارتباط است به گاو؟!!» پس فرمود: «حیوان، حیوان است دیگر!!!!»
از مولانا نقل است که بسیار دل نازک بود و از کسی چیزی به دل نمی گرفت، اما اگر لازم می شد با زیرکی حرفش را می زد و حقش را مطالبه می نمود. از جمله اینکه روزی به بقالی سر کوچه رفت و به ناگاه در هنگام حساب و کتاب صد تومانی کم آورد، پس به ناگاه چشمانش برقی زد و نقشه ای به ذهنش خطور کرد. پس فی الفور یک بسته آدامس از کیفش درآورد و به فروشنده داد!!! پس چون با نگاه بهت زده ی او روبرو شد لبخندی زد و گفت: «چیزی که عوض دارد، گله ندارد!!» یعنی: «امروز روز انتقام است تا تو باشی که دیگر به جای باقی پول، به خلق الله آدامس و چسب زخم و بیسکویت قالب نکنی!»
نقل است که او را پرسیدند: «چه شد که فیلم کلاه قرمزی به باشگاه میلیاردی ها پیوست؟!» پاسخ داد: « حکایتش مفصل است، اما خلاصه اش این است که روزی برای ثبت نام به باشگاه یوگا رفتم، اما شک داشتم که حوصله ام سر می رود یا خیر؛ پس وقتی استادمان گفت باید همراه خود ملافه و بالش به باشگاه بیاورید، فهمیدم که این همان ورزشی است که تمام عمر به دنبالش می گشتم! اینگونه بود که پایم به باشگاه باز شد و بعد ها که کارم بالا گرفت به عضویت باشگاه میلیاردی ها درآمدم!» الله اعلم!
نقل است که عده ای از رقیبان این جمله بر زبان رانده بودند که: «به حال سینمایی که پرفروش ترین فیلمش کلاه قرمزی است باید گریست!» پس چون مولانا جبلی این سخن شنید فرمود: «اتفاقا به حال این سینما که کلاه قرمزی پرفروش ترین فیلمش است باید خندید!!!» مریدان که مقصود از این سخن دو پهلو را نفهمیدند ابتدا کمی هنگ بکردند، سپس بر طبق سنت، نعره ها کشیدند و جامه ها دریدند!!!
رفیق بی کلک
دیدگاه تان را بنویسید