خواندنیترین ابله دنیا
شاهکار «داستایوسکی» درباره «مویخکین»- آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته است- که پس از اقامتی طولانی در سوییس برای معالجه بیماری، به میهن خود باز میگردد. او که نجیبزادهای خوشقیافه و تحصیلکرده است، به افسردگی و بیارادگی مبتلاست و نه آرمانی دارد و نه هدف و احساس خاصی. او شاید بیش از حد نیکوسیرت و خوشقلب است، آنگونه که همگان «ابله» میپندارندش و جدی نمیگیرند. چرا که دنیا دیگر جایی برای خوبی و بخشندگی ندارد.
خبرانلاین: رمان «ابله» یکی از معروفترین رمانهای داستایوسکی است که در سال 1868 در دسترس عموم قرار گرفت. این کتاب نخستین بار در سال 1887 به زبان انگلیسی ترجمه شد و برای بار نخست، در سال 1333 هجری خورشیدی توسط مشفق همدانی به زبان فارسی ترجمه شد. همچنین سروش حبیبی از زبان روسی این رمان را به فارسی برگردانده که توسط نشر چشمه تاکنون ده بار تجدید چاپ شده است. شاهکار «داستایوسکی» درباره «مویخکین»- آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته است- که پس از اقامتی طولانی در سوییس برای معالجه بیماری، به میهن خود باز میگردد. او که نجیبزادهای خوشقیافه و تحصیلکرده است، به افسردگی و بیارادگی مبتلاست و نه آرمانی دارد و نه هدف و احساس خاصی. او شاید بیش از حد نیکوسیرت و خوشقلب است، آنگونه که همگان «ابله» میپندارندش و جدی نمیگیرند. چرا که دنیا دیگر جایی برای خوبی و بخشندگی ندارد. او به میهن بازگشته تا با آخرین بانوی بازمانده مویخکین ها - الیزابت ملاقات کند- (همسر ژنرال یپانچین و سه دختر آنها؛ الکساندرا، آدلائیدا و آگلایا) چندی نمی گذرد که ارثیه ای خوب به او می رسد. وی از آغاز ورود بواسطه دو تن از هم قطاری هایش با زنی به نام ناستاسیا آشنا و کمی بعد دلباخته هر دو زن آگلایا و ناستاسیا می شود. بیتجربگی کامل او در زندگی، اعتماد بیحدی نسبت به دیگران در وی پدید آورده. بنابراین گرچه همگان او را ابله می دانند، ولی به او اعتماد می کنند و اسرارشان را برایش بازگو می کنند... داستایفسکی در همان ابتدای رمان پرنس را طوری توصیف می کند که انگار دارد دیوارنگاره ای از مسیح را در یک کلیسای ارتدوکس روسی شرح می دهد: «جوانی بیست و شش هفت ساله قامتی از میانه اندکی بلندتر و موی طلایی پرپشتی به رنگ کاه داشت و گونه هایش تو افتاده و زنخ ریشش تنک و اندکی نوک تیز و تقریباً سفید بود... در نگاهش کیفیتی بود آرام و سنگین.» با هم بخش هایی از رمان «ابله» -یکی از 1001 کتابی که سایت آمازون خواندنش را قبل از مرگ توصیه کرده- می خوانیم: «این دستگاه، یعنی گیوتین را هم برای همین اختراع کرده اند. ولی من همان وقتی که این صحنه را دیدم فکری به ذهنم رسید: از کجا معلوم که عذاب این مرگ بیشتر نباشد. شاید این حرف به نظر شما مضحک بیاید. فکر کنید که دری وری می گویم. ولی کافی است کمی قوه تخیل تان را به کار بیندازید. آن وقت می بینید که همین فکر به ذهن شما هم می آید. یک خرده فکر کنید، مثلا همین شکنجه را در نظر بگیرید. وقتی کسی را با شکنجه می کشند رنج و درد زخم ها جسمانی است. و این عذاب جسمانی آدم را از عذاب روحی غافل می کند، به طوری که تنها عذابی که می کشد از همان زخم هاست تا بمیرد. حال آنکه چه بسا درد بزرگ، رنجی که به راستی تحمل ناپذیر است از زخم نیست بلکه در اینست که می دانی و به یقین می دانی که یک ساعت دیگر، بعد ده دقیقه دیگر، بعد نیم دقیقه دیگر، بعد همین حالا، در همین آن روحت از تنت جدا می شود و دیگر انسان نیستی و ابدا چون و چرایی ندارد. بزرگ ترین درد همین است که چون و چرایی ندارد. در این است که سرت را می گذاری درست زیر تیغ و صدای غژ غژ فرود آمدن آن را می شنوی و همین ربع ثانیه از همه وحشنتناک تر است... * ... پرنس عزیز، توجه داشته باشید، برای امثال ما جوانان امروزی هیچ اهانتی بدتر از این نیست که به او بگویید همه چیزش مثل همه است، یا ضعیف النفس است، یا هنر خاصی ندارد و خلاصه یک آدم عادی است. شما مرا قابل ندانستید که حتی یک رذل حسابی به حسابم آورید. می دانید وقتی این حرف ها را می زدید می خواستم شکم تان را پاره کنم. شما بدتر از یپانچین توی سر من زدید، که مرا کسی می داند که حاضرم زنم را به او بفروشم. و تازه زحمت زمینه چینی و چرب زبانی یا فریفتن و تطمیع مرا هم به خودش نمی دهد. می دانید پدرکم، این درد مدتهاست مرا دیوانه می کند. من پول می خواهم. می دانید اگر پول داشته باشم دیگر کسی مرا یک آدم عادی نمی شمارد... * ... من جرأت نمی کنم حرف بزنم. چون همه به من می خندند، خیال می کنند خل شده ام، ولی به خدا دلم می سوزد. حالا این عاقل ها چه چیزشان بهتر از اوست؟ همه شان نزول خوارند. همه شان از دم. ایپولیت نزول خواری را تأیید می کند. می گوید خوبست، قرار کار همین است. این ها به انقلاب اقتصادی کمک می کنند. همه اش صحبت از نمی دانم کدام جزر و مد اقتصادی می کند. ولی حرف هایش سر و تهی ندارد. از این حرف هایش خیلی پکرم... * بهترین شطرنج بازان، تواناترین و تیزهوش ترین شان بیش از چند حرکت را نمی توانند از پیش حساب کنند. کار یک شطرنج باز فرانسوی را که می توانست تا ده حرکت خود را پیش بینی کند اعجاز شمرده اند. حال آنکه چه بی شمارند حرکت های ممکن، که ما از آن ها بی اطلاعیم. شما با پاشیدن بذر خود و بذل نیکی به هر شکلی که باشد جزئی از خود را به دیگری می بخشید و جزئی از دیگری را در خود می پذیرید و این پیوندی است و عهد اتحادی میان شما دو نفر و اگر کمی بیشتر دقت کنید بصیرت های دیگری نصیب تان خواهد شد و کشف های دیگری خواهید کرد که پاداش تان خواهد بود. کار نیک تان را همچون علمی خواهید شمرد که تمام زندگی شما را در بر خواهد گرفت و می تواند تمام زندگی تان را پر کند. * به نظر من نقاشان معمولا صورت مسیح را، حتی روی صلیب یا وقتی مرده است و از صلیب پایینش آورده اند، بسیار زیبا رسم می کنند. می کوشند این زیبایی آسمانی را حتی در عین سخت ترین عذاب جسمانی روی صورت او حفظ کنند. اما در تابلوی راگوژین هیچ اثری از این زیبایی نبود. تصویر صورت جسد مردی بود که پیش از مصلوب شدن عذابی بی انتها را تحمل کرده است، زخم های بسیار خورده و آزار بسیار دیده است و هنگامی که صلیب را بر دوش می کشیده و زیر سنگینی آن بر زمین می افتاده از نگهبانان و حتی مردم کتک می خورده و بعد بر صلیب میخ کوب شده و شش ساعت (دست کم به حساب من) روی صلیب عذاب کشیده است. درست است که این تابلو تصویر انسانی است که تازه از صلیب پایین آمده، و هنوز گرمی و زندگی زیادی در خود دارد، و سردی و سختی مرگ هنوز بر آن چیره نشده است، به طوری که در چهره مرده اش رنج بسیار پیداست، چنان که گفتی هنوز تلخی آن را احساس می کند (و این رنج محسوس را نقاش به خوبی نقش کرده است). اما از سوی دیگر صورت از تعدی مرگ کاملا هم در امان نمانده است و طبیعت محض را می نماید و به راستی جسد آدمی، هر که می خواهد باشد، بعد از تحمل چنین شکنجه جسمانی غیر از این نمی بود...»
دیدگاه تان را بنویسید