شرط اجابت فوری دعا
فارس: پیغمبر(ص) فرمود: پروردگار عالم را بخوانید، در حالی که یقین دارید اجابت میکند؛ یعنی با امید جلو بیایید، اگر انسان امید داشته باشد، خداوند اجابت میکند.
آیتالله روحالله قرهی، مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران به مناسبت ماه رمضان، به شرح و تفسیر دعای ابوحمزه ثمالی میپردازد که قسمت نهم آن در پی میآید:
«وَ بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی مِنْ غَیْرِ اسْتِحْقَاقٍ لِاسْتِمَاعِکَ مِنِّی وَ لَا اسْتِیجَابٍ لِعَفْوِکَ عَنِّی بَلْ لِثِقَتِی بِکَرَمِکَ»
تنها عامل امید انسان گنهکار
آنچه که عامل میشود انسان امید به اجابت دعا داشته باشد، کرم حضرت حقّ است که برای انسان به عنوان یک دستاویز مهم است. کرم حضرت حقّ، ثقه و مورد اطمینان و اعتماد انسان است، «بَلْ لِثِقَتِی بِکَرَمِکَ». بشر بارها گناه و خلاف کرده، آن هم گناهانی که گاه، هر کدام از آنها انسان را به هلاکت میاندازد. امّا لطف و کرم پروردگار عالم، انسان را از عذاب و گرفتاری نجات داده است.
انسان میفهمد، با وجود این گناهان که یکی و دو تا و سه تا و ده تا و هزار تا نیست و دائم بشر در حال گناه است، باید پروردگار عالم در قهر ابدی با انسان باشد امّا برعکس است و هر موقع پروردگار عالم را بخوانیم، جواب میدهد.
ما مستحقّ جواب دادن نبودیم، امّا چون او کرم دارد، آن جود و کرمش عامل میشود که با وجود گناهانمان، حضرتش به ما عنایت داشته است. در این فراز «وَ بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی مِنْ غَیْرِ اسْتِحْقَاقٍ لِاسْتِمَاعِکَ مِنِّی وَ لَا اسْتِیجَابٍ لِعَفْوِکَ عَنِّی بَلْ لِثِقَتِی بِکَرَمِکَ» همین را بیان میفرماید، میفرماید: من گناه کردم، من استحقاق این که تو دعایم را بشنوی، ندارم. تو خود عامل شدی دعا کنم. مستحقّ جواب دادن نبودم، مستوجب عفو تو هم نبودم، امّا همه این مطالب چرا مرا به اینجا کشانده است؟ چون من به کرم تو امید دارم، «بَلْ لِثِقَتِی بِکَرَمِکَ»، این کرم تو برای من ثقه است، در حقیقت این کرم تو برای من امید است و توجّهم را به سوی تو جلب میکند.
عامل این که من با همه بدیهایم تو را صدا میزنم و عامل این که تو صدای من را میشنوی، با این که استحقاق ندارم که کلامم را بشنوی و عامل این که تو من را شامل عفوت میکنی، در حالی که با این همه گناه، دیگر نباید در عفو تو قرار بگیرم؛ کرم توست، چون تو اهل کرمی.
وقتی انسان با کریم برخورد میکند، اینگونه است. حال کریمی مثل پروردگار عالم که مافوق همه هست. عرض کردیم اگر کسی به ما دو بار، سه بار، چهار بار، پنج بار، ده بار بدی کند، دیگر رهایش میکنیم و جواب سلامش را هم نمیدهیم. در دفعه اوّل بدی کرد، بخشیدیم، دوم، بخشیدیم، سوم بخشیدیم امّا خطاهایش از حدّی بیشتر شود، دیگر نمیبخشیم. البته در این مورد هم، خوبان اینطور هستند و إلّا اگر به ما یکبار بدی کنند، انقطاع به وجود میآید، امّا خوبان بیشتر تحمّل میکنند، ولی آن هم حدّی دارد، یک بار، دو بار، سه بار، چهار بار، پنج بار، بگو ده بار، دیگر با او کاری ندارند. چون میبینند این همه بدی میکند، هیچ طور هم درست نمیشود.
ما این همه بدی کردیم، این همه گناه کردیم. این همه در ماه مبارک رمضان که شیاطین در غل و زنجیر هستند، خودمان و نفس امّارهمان، شیطان شده و گناه میکنیم امّا همین که میآییم و میگوییم: خدا، قهر نمیکند؛ چون کریم است. اصلاً اگر بنای به خجالت باشد، انسان باید آب شود که با این همه گناه، لطف و محبّت و بزرگواری پروردگار را هم میبیند که این کرم پروردگار عالم است که اینگونه انسان را میکشاند تا جایی که میداند حضرت حقّ کریم است.
قهر کریمانه!!!
در همین دعای افتتاح خواندیم: «فَارْحَمْ عَبْدَکَ الْجَاهِلَ» خدا! رحم کن به بنده جاهل خودت، «وَ جُدْ عَلَیْهِ بِفَضْلِ إِحْسَانِکَ» پروردگارا! تو با فضل و احسانت با این بندهات برخورد کن، چون «إِنَّکَ جَوَادٌ کَرِیمٌ»، تو به تحقیق جوادی، بخشندهای، کریمی و کرم میکنی.
جواد، بخشندگی است امّا کرامت مافوق اینهاست. کرامت از بخشش میگذرد، چون بخشش حدّی دارد. کرامت یعنی این که نه تنها گناه را به رخمان نمیکشد، بلکه گاهی به واسطه کرامتش این سیّئات را به حسنات تبدیل میکند، «یُبدِّلُ السَّیِئات بِالحَسنات» و اینگونه کریمانه برخورد میکند. پیامبر هم فرمودند: اصل بعثت من هم همین است، «إِنّی بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الاَخلاق». مکارم اخلاق است، نه این که فقط یک لبخندی به لب داشته باشند، بلکه کریمانه برخورد میکنند و خلق و خویشان اینطور است.
مؤمنین حقیقی هم همین هستند. آنها هم کریمانه برخورد میکنند. این همه ظلم، این همه مطلب، نه تنها چیزی نمیگویند، بلکه بر عکس چنان برخورد میکنند که تو گویی اصلاً به آنها ظلمی نشده است! و گاهی حتّی آنها را اوج هم میدهند. البته اولیاء خدا گفتهاند: حتّی اگر گاهی قهر هم کنند، این قهرشان کریمانه است؛ یعنی میخواهند آنها را هشیار و بیدار کنند و إلّا قهرشان، قهر دائمی و غضبیّه نیست. قهر کریمانه، قهر لطف است، میخواهد آنها را بیدار کند، هشیار کند و برگرداند تا در صراط مستقیم قرار دهد. وقتی هم برگشتند گویی شتر دیدی، ندیدی! اولیاء خدا این حال را دارند.
رحم خدا بر بنده جاهلش
اصل این قضیّه این است که بیان میکند: «فَارْحَمْ عَبْدَکَ»، آن هم عبدی که جاهل است. جدّاً هم همین است، ما باید دائم به پروردگار عالم بگوییم، اتّفاقاً بد نیست این جمله دعای افتتاح را حفظ کنیم و یک مواقعی در نافلههایمان، در قنوت و سجده، بیان کنیم و مدام بگوییم: «فَارْحَمْ عَبْدَکَ الْجَاهِلَ»، «فَارْحَمْ عَبْدَکَ الْجَاهِلَ» یعنی خدایا! من که عامدانه گناه نمیکنم، من که دشمن تو نیستم، همه اینها از روی جهل و نادانی من است، واقعاً ما جاهلیم، فکر میکنیم مثلاً اگر مخالفت با امر پروردگار عالم کنیم، رشد میکنیم یا فکر میکنیم اگر به نفس امّاره جواب مثبت بدهیم، لذّت میبریم. اینها همه دلالت بر این است که ما جاهلیم. «فَارْحَمْ عَبْدَکَ الْجَاهِلَ» جدّآً همین است.
بگو: خدایا! ما هرچه میکنیم از روی جهل است. ما که دشمن نیستیم. جدّاً ما دشمن خداییم؟! بعد بگوییم: حاشا به کرمت اگر اینطور باشد. من فکر میکنم اگر به نفس امّارهام جواب مثبت بدهم، لذّت میبرم. اینها همه دلالت بر جهل است. نمیدانم این به ظاهر لذّت زودگذر من را بیچاره و بدبخت میکند و جسم و روحم را تخریب میکند. فکر میکنم از هر طریقی ثروت به دست بیاورم، عزیز میشوم و به قول عامیانه سری در سرها درمیآورم، چون جاهلم و فکر میکنم عزّت در این است.
یا مثلاً میگویم: اگر درس بخوانم، چنین و چنان میشود. علم را بما هو علم نمیخوانم، بلکه درس میخوانم که بگویند این آقا، چنین و چنان است. این دلالت بر این است که انسان جاهل است. علم را بما هو علم نمیخواند. فکر میکند اینطوری سری در سرها درمیآورد. همه اینها از جهل است. جدّی جهل نیست؟! انسان جاهل تصوّر این مطالب را دارد.
«فَارْحَمْ عَبْدَکَ الْجَاهِلَ وَ جُدْ عَلَیْهِ بِفَضْلِ إِحْسَانِکَ إِنَّکَ جَوَادٌ کَرِیمٌ» ای خدا! رحم بکن و به فضل و احسان خودت بر این بنده جاهل خودت ببخش. این جود و فضل و احسانت را برای من قرار بده، چون تو بخشندهای، تو با بندگانت کریمانه برخورد میکنی؛ یعنی میدانی بندهات جاهل است و هر عملی را هم که انجام میدهد معالأسف بر حسب جهلش است.
سماجت بنده گناهکار و برخورد کریمانه خداوند!
اینجا هم وقتی انسان به دعا متوسّل میشود دلیل توسّل را تبیین میکند، میگوید: خدا! من با این دهان گناهکارم دعا میکنم، باید خجل باشم امّا تو خودت من را دعوت کردی «وَ بِدُعَائِکَ تَوَسُّلِی مِنْ غَیْرِ اسْتِحْقَاقٍ لِاسْتِمَاعِکَ مِنِّی». میدانم اصلاً استحقاق این که سخن من را بشنوی، ندارم. اصلاً بدت میآید از این دهانی که متعفّن به گناه است و میخواهی اصلاً صدایش را نشنوی و تنفّر داری. اصلاً من مستوجب شنیدن نیستم امّا با این حال تو میشنوی. من مستوجب عفوت نیستم که بگویم: «الهی العفو» و تو من را بیامرزی. یک بار «الهی العفو»، دو بار «الهی العفو»، صد بار «الهی العفو». یک شب «الهی العفو»، دو شب «الهی العفو». یک مرتبه از مجلس گناه بیرون آمدم «الهی العفو» گفتم، دو مرتبه از مجلس گناه بیرون آمدم و «استغفراللّه ربّی و اتوب الیه» گفتم، ده بار آمدم، صد بار آمدم، چه خبر است؟! اصلاً دیگر نباید من را ببخشی. «الهی العفو»ها باید برای من عذاب شود.
امّا آن چیزی که به من امید میدهد و مورد وثوق من است و ثقه است؛ کرم توست. همان کرم تو که ثقه است، عامل میشود من اینگونه «الهی العفو» بگویم و دست به دعا بردارم و حاجاتم را بگویم و تو هم بشنوی، آن هم کریمانه بشنوی. یک موقعی هست کسی سمج است، میآید یک چیزی بگیرد. مثلاً با او قهر هستی، دو بار، سه بار، ده بار میآید. شما هم به تعبیر عامیانه چندین مرتبه از او ضربه خوردی و او دو رویی کرده است، یک بار و دو بار و ده بار و صد بار خطا کرده. شما دیگر دوست نداری صدای او را بشنوی امّا او همچنان مصرّ است، بعد شما یک موقعی دیگر خودت هم خسته میشوی و میشنوی امّا خوب نمیشنوی. میگویی: بله، زود بگو چه میخواهی.
امّا پروردگار عالم کریمانه برخورد میکند؛ یعنی اینطور نیست که وقتی صدای بنده را میشنود، مانند ما بیان کند، بلکه او کریم است. فرق خالق با مخلوق همین است. آن خالق کریم، آن ربّ ودود، با آن مذنبی که دائم گناه میکند هم کریمانه برخورد میکند.
گرچه روایات هم بیان میکنند که یک حالت تمسخر پیش میآید که مدام آشتی کند و قهر کند امّا اگر واقعاً آمد و گفت: خدا! میدانم نباید صدایم را هم بشنوی، میدانم اصلاً من نباید توفیق دعا کردن را هم داشته باشم، پس معلوم است تو من را کشاندی. میدانم نباید من را مورد عفو خودت قرار بدهی. مستوجب عفو تو نیستم امّا مورد عفوت قرار میدهی. دلیلش این است: من ته دلم میدانم تو کریمی. تو کریمانه برخورد میکنی و به رخ من نمیکشی. این خود من هستم که باید اقرار کنم «وَ لِسَانِی مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ». من هستم که باید اقرار کنم و بگویم: میدانم با این بدیها و مسائل، استحقاق هیچ چیزی ندارم امّا تو کریم هستی.
کریم کسی است که حتّی به روی طرف هم نمیآورد. یک طوری برخورد میکند که انسان فکر میکند اصلاً گناه نکرده، چون خیلی برخورد عجیبی دارد. پروردگار عالم اینطور با انسان برخورد میکند. این محبّتش شامل حال انسان است و همهاش به خاطر این است که حضرت حقّ، کریم است. لذا انسان میگوید: امید من هم به کرم توست و فقط به این امیدوارم و به این خاطر دارم تو را صدا میزنم.
دعا با امید به اجابت آنی
البته در دعا هم به ما همین را گفتند. گفتند: وقتی میخواهید دعایتان مستجاب شود، باید امید داشته باشید. وجود مقدّس پیغمبر اکرم(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «ادْعُوا اللَّهَ وَ أَنْتُمْ مُوقِنُونَ بِالْإِجَابَةِ» پروردگار عالم را بخوانید، در حالی که یقین دارید اجابت میکند؛ یعنی با امید جلو بیایید. «بَلْ لِثِقَتِی بِکَرَمِکَ» هم همین است که انسان امید داشته باشد که پروردگار عالم اجابت میکند و این نکته مهمّی است.
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) هم میفرمایند: «إِذَا دَعَوْتَ فَأَقْبِلْ بِقَلْبِکَ وَ ظُنَّ حَاجَتَکَ بِالْبَابِ» حضرت عجب تعبیر زیبایی بیان میفرمایند، میفرمایند: موقعی که شما دعا میکنید، باید با دلی دعا کنید که امید داشته باشید پروردگار عالم اجابت میکند. «فَأَقْبِلْ بِقَلْبِکَ» یعنی وقتی دعا میکنی به سمت قلبت برو و رو به آن بیاور، «وَ ظُنَّ حَاجَتَکَ بِالْبَابِ» و بدان که اصلاً حاجت تو دم درب خانه وجودی تو هست.
عرفای عظیم الشّأن، اولیاء خدا یک تعبیر بسیار زیبایی را بیان کردند. آنها میفرمایند: منظور این است که انسان بداند وقتی دعا میکند، درب خانه کریم آمده، دست را بالا برده، میگوید: «یا کریمُ یا رب»، «إنَّکَ جوادٌ کریم» و ... . پس وقتی اینطور شد، حتماً باید امید داشته باشد که تا گفت، اجابت در او هست؛ چون درب خانه کسی آمده که کریم است. اگر کریم را بشناسیم، یقین داریم که حضرت حقّ، ذوالجلال و الاکرام آن را مرحمت میکند؛ چون درب خانه کریم آمدیم و با دیگران فرق میکند و تفاوت دارد.
امید بنده به کرم خدا و فریاد شیطان!
اولیاء الهی میگویند: کرم حضرت حقّ را باید ترویج کرد. در کتاب احادیث القدسیّه و همچنین در کتاب کلمه الله هست که خود حضرت ذوالجلال و الاکرام به داوود نبی(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) خطاب میکند: داوود! وقتی مردم را میخواهی به سوی من بخوانی، به مردم بگو همان لحظهای که اراده کردید به سمت پروردگار عالم بیایید، بدانید پروردگار عالم کریمانه با شما برخورد میکند. یعنی به تعبیری نترسید، نلرزید، و نگویید اصلاً مگر ممکن است خدا دیگر جواب من را که این همه گناه کردم، بدهد، مأیوس نباشید، خود یأس گناه است. با کسی دارید برخورد میکنید که کریم است، طوری با تو برخورد میکند که اصلاً خودت هم یک موقع به شک میافتی که نکند من گناه نکردم! اینقدر کریمانه خدا دارد با من برخورد میکند! و تفاوتش با دیگران این است.
پروردگار عالم اینطور برخورد میکند و تمام امید دعاکنندگان باید همین باشد. میدانم دعا از ناحیه توست، میدانم باید توسّل کنم، میدانم استحقاق ندارم که تو بخواهی صدای من را بشنوی، میدانم استحقاق عفو تو را هم ندارم امّا آن چیزی که سبب میشود باز هم به سمت تو بیایم، این است که به کرامت تو امید دارم «بَل لِثِقَتی بِکَرَمِک»، تازه امید هم دارم که سیئات من را به حسنات تبدیل میکنی. پس از این منظر باید به دعا نگاه کنیم، با این دید اولیائی، با این دید عرفایی، اگر با این دید نگاه کردیم هر لحظه که بخواهیم، به درب خانه خدا میرویم. این همان چیزی است که شیطان از آن بدش میآید. شیطان اتّفاقاً میخواهد ما را مأیوس کند، شیطان میخواهد بگوید: دیگر بس است، یک بار، دو بار، ده بار، صد بار، هزار بار دیگر خدا تو را نمیپذیرد، چرا فکر کنی خدا تو را میپذیرد؟!
امّا در نهایت این فراز یعنی: من میدانم نباید بشنوی، خوب هم میدانم، چون اینقدر غرق گناهم که هر که نداند خودم میدانم و بهتر از دیگران خودم را میشناسم، من میدانم در درونم چه خبر است، میدانم چه گناهانی را در خلوت و جلوت کردم، امّا آن چیزی که به من امید میدهد که به سمت تو بیایم، کرم توست. دارد که شیطان اینطور مواقع فریاد میزند و میگوید: نشد! او میخواهد بنده به سمت پروردگار عالم نرود؛ برای همین میخواهد ما را مأیوس کند.
ما با جواب مثبت دادن به نفس امّاره خود گناه کردیم و حالا وسواس الخنّاس یک وسوسه دیگری میکند و آن این که مدام میگوید: تو فکر میکنی دیگر خدا تو را میپذیرد؟! خیر، تو چقدر گناه کردی و بعد توبه کردی و باز هم گناه کردی، پروردگار عالم تو را نمیپذیرد.
برخورد کریمانه پیامبر(ص) با عامل شهادت حضرت خدیجه(س)
در این فراز میگوید: همه اینها را خبر دارم که من مستحقّش نیستم، امّا تو یک چیزی داری که هیچ کس ندارد و هر که هم دارد تحت ظلّ تو دارد و آن هم کرم توست. اگر کریمان عالم هم کریمی میکنند، شمّهای از کرم خداست. حالا ببینید در کرم خود خدا چه خبر است!
ابوسفیان مسلمانان را بسیار اذیّت کرد. اصلاً عامل شهادت حضرت خدیجه کبری(علیها الصّلوة و السّلام) ابوسفیان است. آن بانوی مکرّمه، آن بانویی که ثروتمندترین انسانها در جزیره العرب بود و از مردها هم ثروتش بیشتر بود، تمام ثروتش را در اختیار نبیّ مکرّم قرار داد. او را - مثل امروز - تحریم اقتصادی کردند، اموالش را بلوکه کردند و در معاملاتی که داشتند، بعضی از اموال حضرت خدیجه(علیها الصّلوة و السّلام) را به ایشان ندادند و همه را برداشتند، به این دلیل که میگفتند: چرا با پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) همراه شده و به این ترتیب، ایشان را در محاصره اقتصادی قرار دادند. دیگر تحریم شده بود و با ایشان معامله نمیکردند.
قبل از این حتّی تا شام هم نفوذ داشتند، ولی چون آنها با یهودیها در ارتباط بودند، دیگر با ایشان معامله نمیکردند. با قسمتی از ایران معاملاتی داشتند که آن هم اگر میخواستند بروند، راهزنها بارها را میدزدیدند. غوغایی بود! عجیب محاصرهای کرده بودند. بعد نبی مکرّم و اصحابش از جمله حضرت خدیجه(صلوات اللّه و سلامه علیها) در شعب ابیطالب محاصره شدند. ایشان اوّل ثروتمند جزیره العرب بود که مردان ثروتمند زیادی شوق و ذوق داشتند که با ایشان ازدواج کنند؛ چون ایشان هم از لحاظ اخلاقی و فضائل در اوج بود و هم از لحاظ ثروت. همه متعجّب بودند که خدیجه(سلام اللّه علیها) میتواند چه شبنشینیها و زندگیهایی را داشته باشد امّا اهلش نیست.
یک بانوی مکرّمه و با وقار و یک بانوی مقتصد و فهیمه بود که به همه آن ثروتمندان جواب رد داد و خودش از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) خواستگاری کرد؛ چون میفهمید چه خبر است، میدانست پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) تجلّی اسماء و صفات خداست و ... . حالا در شعب ابیطالب محاصره شدند، طوری که آن کسی که یک روز چنین و چنان بود، حالا باید سنگ به شکم مبارکش ببندد و از زور گرسنگی به شهادت برسد. عاملش هم اباسفیان بود امّا کریمانه برخورد کردن نبی مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را ببینید!
وقتی که فتح مکه شد، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نگفتند: انتقام میگیرم و پدرشان را در میآورم. میدانید آنقدر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به حضرت خدیجه(سلام اللّه علیها) علقه داشتند که هر وقت از کنار شعب ابیطالب رد میشدند، اشک میریختند.
عایشه خودش میگوید: هر وقت اسم حضرت خدیجه(سلام اللّه علیها) میآمد، با تعظیم و تکریم یاد میکردند. یک مرتبه من گفتم: من جوانم، چرا اینقدر از او یاد میکنید؟! یک مرتبه پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) خشم کردند و گفتند: تو چه می دانی خدیجه(سلام اللّه علیها) که بود؟! پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آن همه احترام به ایشان میگذاشتند و تا اسم خدیجه (سلام اللّه علیها) را میشنیدند، اشک دور چشمانشان حلقه میزد و میگفتند: آن با وفا! آن با صفا!
ولی وقتی فتح مکّه شد، کریمانه برخورد کردند. تازه آنها تجلّی کرم پروردگار هستند. وقتی دومی آمد و پرچم گرفت و گفت: امروز، روز انتقام است. پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) پرچم را از دستش گرفت و دست حضرت علی(علیه الصّلاة و السّلام) داد و فرمود: «الیوم یوم المرحمة» امروز روز رحمت است. تازه حضرت پیغام دادند: هر کس در خانه ابوسفیان برود، در امان است. این را برخورد کریمانه میگویند. من و شما باشیم میگوییم: باید یک سیلی محکم به ابوسفیان میزدند، باید تکهتکهاش میکردند، باید بزرگترین عضوش گوشش میشد!
من و شما وقتی این خباثتهای ابوسفیان را که خدا لعنتشان کند، دیدیم و بعد هم دیدیم در آخر عمرش وقتی کور شده بود، با عدّه ای نشسته بود، پرسید: کسی نیست؟ گفتند: نه، گفت: به لات و عزّی قسم میخورم من اصلاً قبول ندارم او پیامبر است، هیچگاه اینگونه با او برخورد نمیکردیم و انتقام سختی از او میگرفتیم امّا کریمانه برخورد کردن پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را ببینید.
کرامت مافوق تصوّر خدا!!!
حالا پروردگار عالم که دیگر اکرم الاکرمین است و خطاب میکنیم: «انک جواد کریم»، مافوق اینهاست. بندهای که یک عمر در لجنزار گناه غوطه خورده است، اگر بیاید، پروردگار عالم به او عنایت میکند. یعنی اگر بفهمد جدّی این بنده پشیمان شده، با این که ملائکه میدانند او کیست و چه پرونده سیاهی دارد امّا پروردگار عالم میگوید: این سیاهیها را پاک کنید، طوری که اصلاً ملائکه متعجّبند که پروردگار عالم چه میکند.
او کریم است، اگر ما باشیم، میگوییم: تا انتقام نگیرم رها نمیکنم. البته پروردگار عالم هم انتقام میگیرد، امّا از کسانی که دشمنند و دشمنی میکنند امّا ما جاهلیم و میگوییم: «فارحم عبدک الجاهل» خدایا به بنده جاهلت را رحم کن. خدایا! به خودت قسم، به حضرات معصومین و اولیائت قسم، به عزّتت قسم، ما به عنوان دشمنی گناه نکردیم، ما گناهمان را از روی نفس امّاره و جهلمان کردیم. لذا خوب است که این «فارحم عبدک الجاهل» را بعضی وقتها درخلوت و یا گاهی در نمازهای نافله بگوییم یا همین الآن که نشستیم، با خود زمزمه کنیم، خداوند متعال هم می شنود او که سامع ضمیر صامتین است، صحبت کسانی که به ظاهر سکوت میکنند، ولی در درونشان دارند صحبت میکنند را میشنود.
گرچه خدا دوست دارد موقعی که هنگام مناجات هست و دل شب است، بندگان دستها را بالا بیاورند و به زبان هم اغراق کنند. بگویند: خدایا! به خودت قسم، به انبیائت قسم، به حسینت قسم به همین حضرت خدیجه قسم، ما هرچه کردیم، از جهلمان بود، نفس امّاره از درون و وسوسه شیطان از بیرون ، فریبمان داد. بعدش هم میفهمم لذّتش زودگذر است و عقب آن بدبختی دارد امّا چه کنم دچار نفس امّاره هستم؟!
خدا! من عامداً گناهکار و به عنوان دشمن نیستم، من فریب نفس امّاره را خوردم امّا تو کریمی، به کرمت لطف کن، ببخش. باید با خدا اینطور صحبت کنیم. آنوقت انسان لذّت مناجات با خدا را میچشد. شیطان هم از این که بنده، کریم بودن خدا را بفهمد، میترسد. خدا هم به انبیایش گفته، بگویید: من کیستم، خدا اکرم الاکرمین است، ارحم الراحمین است، اجود الاجودین است. در این دعای جوشن کبیر - که درست است شبهای قدر خوانده میشود ولی اینطور نیست که فکر کنید حتماً باید شبهای احیاء خوانده شود - نگاه کنید، ببینید این اسماء خداوند چقدر زیباست، چقدر عالیست. در آخر هم انسان بر میگردد از خدا عاجزانه میخواهد که: «خلصنا من النار یا رب».
میدانی که ما خودمان نمیتوانیم، پس خوب جایی آمدیم، در خانه خوب کسی آمدیم، ما نمیدانیم کریم بودن یعنی چه، شمهای از آن را درک میکنیم امّا خداوند مافوق تصوّر ما کریم است. اولیاء خدا بیان کردند - این را آیتالله مولوی قندهاری به نقل از آیتالله آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) بیان میکردند - : یک چیزهایی هست که بعضی از بزرگان و عرفا بیان نمیکنند؛ چون میترسند بندگان به گناه بیافتند. یعنی باز هم آنطور که باید بگویند خدا چقدر کریم است، بیان نمیکنند؛ چون میترسند به جای این که از گناهانشان خجل بشوند، این مطلب، عامل شود که بیشتر به سمت گناه بروند.
لذا باید اینطور بگوییم که آن قدری کریم است که مافوق تصوّر ما است. یک چیزهایی است که واقعاً اولیاء نمیگویند، به تعبیر عامیانه به نوعی دارد در حقّ خدا اجحاف میشود. آنها از ترس این که یک عدّه به جای این که خجل بشوند، تازه بیشتر گناه کنند، نمیگویند ولی خدا خیلی کریم است. جدّی انسان این خدای کریم، این خدای رحیم، این خدای غفّار، این خدای ستّار، این خدای جواد، خدایی که احسان میکند، خدایی که محسن است و .. را رها کند، کجا برود؟!
«أَنْتَ الْمُحْسِنُ وَ أَنَا الْمُسِیءُ وَ قَدْ أَمَرْتَ الْمُحْسِنَ أَنْ یَتَجَاوَزَ عَنِ الْمُسِیءِ» خودش امر میکند که هر کس محسن است، باید بگذرد؛ پس خدایا! حالا که اینطور است، تو اوّل محسن عالمی، باید رفتارت با بنده گنهکارت، برخورد کریمانه باشد و با احسان برخورد کنی.
دیدگاه تان را بنویسید