آنکه در میانسالی کار می کرد سخت...آنکه می گفت «نقی من ناهار نخردمه» در پایتخت!!
نقل است که بسیار دست و دلباز بود. از جمله اینکه وقتی به مراسم عروسی برادرزاده اش رفته بود، یک شانه تخم مرغ! دو کیلو گوشت گوسفندی تازه! و سه عدد مرغ به نرخ غیر دولتی!!! به طریق پیشکش، به آن دو نوگل تازه شکفته اهدا کرد و جماعت تا آخر مراسم پچ پچ همی کردندی که: «بی خود نیست که گویند بازیگران نانشان در روغن است! دیدی که در این اوضاع گرانی گوشت و مرغ و تخم مرغ، چگونه دست به جیب شد!!!»
سرویس خواندنی های «فردا»: مطلب پیش روی از سری مطالب ستون ویژه "تذکرة الرجال " فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. می پردازند. در این مطلب «رفیق بی کلک» به سراغ «علیرضا خمسه»رفته است.
**********************************************
آن بازیگر هوشیار و بیدار و بیست، آن که در طنز هم چون او چند تا بیشتر نیست! آن بهترین بازیگر مکمل مرد در جشنواره فیلم فجر، آن که از دست برخی مسولان سیمنایی کشیده بود زجر! آن که بهترین کارش را می دانست مرگ یزدگرد، آن که در طنز بود صاحب شگرد! آن که فعال بود در سینما و و تلویزیون، آن بازیگر نوروزنامه و هوشی و موشی و حواستو جمع کن! آن که در میانسالی کار می کرد سخت، آن که می گفت «نقی من ناهار نخوردمه» در پایتخت!! آن که شروع کرد کارش را با گروه تاتر پیاده، آن که بسیار با هوش بود و در عین حال ساده! آن که در قلب تماشگران کرده بود جا، شیخنا و مولانا علیرضا، معروف به خمسه! نیشش باز، علی الدوام انشاالله!!
نقل است که چون از مادر بزاد با دست چپ بشکن همی زد! و به جای گریه، خنده تحویل همی بداد!!! پس دایگان از این ماجرا حیرت کردند که: «نکند او به ریش نداشته ما می خندد!!! این دیگر چه جورش است؟!!» پس چون اختلاف بالا گرفت. چاره را در سوال از معبّری حاذق یافتند. پس جملگی به نزد او شدند و حکمت این حال کمدی بپرسیدند. معبر گفت: «بدانید و آگاه باشید که از این کودک در دوران بزرگی جز خنده و طنازی چیزی از آب در نیاید و از دیدنش شادی و شعف به دل مردمان فزاید!» پس خیالشان از وضعیت عمومی آن نوزاد راحت شد. پس چون خواستند کنیتی برایش برگزینند به ناگاه کودک 5بار پشت سر هم بگفت: « هه هه هه هه هه!!» پس اینگونه کنیتش خمسه نهادند!!!
فارغ التحصیل رشته روانشناسی از دانشگاه شهید بهشتی تهران بود و در حال بازی فیلمی به نام «نیکان و بچه غول» برای کودکان بود و میمیک صورت و نرمی بدنش زبانزد این و آن بود و چهره جدی اش هم برای خلق الله فان بود و از عدم نقد پذیری دیگران نالان بود و آخرین حضورش در میهمانان ویژه جواد خان رضویان بود!
از دوران کودکی اش نقل است که روزی به مدرسه برفت و معملش را گفت: «آقا اجازه؟! آیا این کار درست است که کسی را به خاطر کاری که انجام نداده، مستوجب تنبیه و توبیخ بدانیم؟!!» پس معلم فی الفور پاسخ داد: «خیر! این از عدالت و انسانیت به دور است!!» پس جست وخیزی کرد و حرکات موزونی چاشنی اش نمود و بگفت: «من تکالیفم را انجام نداده ام!!!» پس معلم از این هوش و ذکاوت سر به دیوار کوبید!!!
نقل است که بسیار دست و دلباز بود. از جمله اینکه وقتی به مراسم عروسی برادرزاده اش رفته بود، یک شانه تخم مرغ! دو کیلو گوشت گوسفندی تازه! و سه عدد مرغ به نرخ غیر دولتی!!! به طریق پیشکش، به آن دو نوگل تازه شکفته اهدا کرد و جماعتی را از این لارجی خود حیران کرد!!! به طوری که تا آخر مراسم همگان پچ پچ همی کردندی که: «بی خود نیست که گویند بازیگران نانشان در روغن است! دیدی که در این اوضاع گرانی گوشت و مرغ و تخم مرغ، چگونه دست به جیب شد!!!»
از مولانا نقل است که روزی سوار بر تاکسی شد. پس چندی که گذشت راننده تاکسی به مسافران اعلام نمود: «دوستان لطفا پول خورد بدید!» پس به ناگاه حیرت تمام صورتش را در بر گرفت! راننده که متوجه این تغییر حال شده بود پرسید: «حرف بدی زدم؟!» پس فرمود:« من در عجبم که چرا جمیع رانندگان تاکسی فکر می کنند، که مسافران پول خورد دارند و به عمد از دادن آن ابا دارند؟!» پس لحظه ای بعد که از تاکسی پیاده شد، در را با تمام قوا ببست و به راننده فرمود: «خودتی!!!» راننده متحیر از این موضوع گفت: «مگه من چیزی گفتم بهت؟!» پس پاسخ داد: «خیر! اما بعدا که خواهی گفت!!!!»
نقل است که در جایی گفته بود: « «در سال 60 یک روز خواستم که به شبکه یک روم؛ هنگام عبور از در یکی از مسولان حراست بلند بر سرم داد کشید: «که آقا! کجا میروید؟» گفتم: « خمسه هستم!» پس با لحن تندی گفت: «هفته پیش که اکبر عبدی آمده بود، راهش ندادیم، چه برسد به تو که هیچ پخی نیستی!» سپس اینگونه نتیجه گرفت که: «از همان روز تصمیم گرفتم در شبکه یک کار کنم!!! و اکنون 30 سال است که در این شبکه کار میکنم!!» تا این حد مسائل را خوب تحلیل می کرد و نتیجه می گرفت!!!
رفیق بی کلک
دیدگاه تان را بنویسید