آنکه مدرک خبرنگاریش بود فوق دیپلم... آنکه درس معرفت می داد به بزرگان حوزه علمیه قم!!
از او کرامات و افاضات و عجایب و غرایب بسیار نقل کرده اند. اعظم کرامات او این بود که همة جریان های سیاسی را به وحدت گرائیده بود و یکپارچه کرده و آشتی داده بود!! چنانچه جریان انحرافی، اصولگرایی، اصلاح طلب و...، همه در این که او از نوادر است هم نظر گشته بودند!!! لیک موافقان، او را نادره دانستند از شدت حمکت و مخالفان او را یگانه دانستند از قلّت بصیرت!!!
سرویس خواندنی های «فردا»: مطلب پیش روی از سری مطالب ستون ویژه "تذکرة الرجال " فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .. می پردازند. در این مطلب «پ.خالتور» به سراغ «علی اکبر جوانفکر»رفته است.
*****************************
آن پدر خبرگزاری مادر!، آن که مَراجع را کرده بود مکدّر!!، آن صاحب کرامات نو پدید، آن دارای موی مشکی و ریش سپید، آن مشاور مطبوعاتی رییس جمهور، آن معاف کنندة مجلس از رأس امور!!، آن کارشناس ارشد مدیریت دولتی، آن مفسر به رأی احک ام حکومتی، آن مسئول ستون آیینه، آن که جوان بود فکرش در زمان سنگ های پارینه، آن که نیمی از مسئولین از گفته هایش دیده بودند زیان، آن مدیرعامل مؤسسه ایران ، آن که مدرک خبرنگاریش بود فوق دیپلم!، آن که درس معرفت می داد به بزرگان حوزه علمیه قم! !، آن که مشایی بود او را رهنما!!، آن مدیرعامل خبرگزاری ایرنا، آن دارای کرامات غیر قابل ذکر، مولانا علیاکبر جوانفکر!
از او کرامات و افاضات و عجایب و غرایب بسیار نقل کرده اند. اعظم کرامات او این بود که همة جریان های سیاسی را به وحدت گرائیده بود و یکپارچه کرده و آشتی داده بود!! چنانچه جریان انحرافی، اصولگرایی، اصلاح طلب و...، همه در این که او از نوادر است هم نظر گشته بودند!!! لیک موافقان، او را نادره دانستند از شدت حمکت و مخالفان او را یگانه دانستند از قلّت بصیرت!!!
او را مردی دقیق ذکر کرده بودند، که اهل مسامحه و مصالحه نبود. به آن حد که فرموده بود: «موضوع جریان انحرافی در دولت مسئلهاي کوچک و غیر مهم است!!»
آورده اند که روزی مریدی او را عرض نمود که: «یا شیخ!! شما از همه مشاغل کدام را بیشتر دوست دارید؟!» مولانا جوانفکر گفت: «زراعت و فلاحت!!» مرید به فکرت فرو رفت و به حیرت اوفتاد که این چه عجب است؟!! پس گفت: «پس چرا به کار مطبوعات شاغلید و به زراعت نپردازید؟!!» فرمود: «ما میان این دو آشتی انداختیم، همین اخراج دست جمعی مدیران موسسه ایران و شخ م زدن این موسسه!! نمونه بارز آن است از علاقت ما به زراعت است!! و یا گزینه کردن اخبار، و نیمی گفتن و نیمی پنهان داشتن، در واقع هرس کردن آن است دیگر!!! مرید تا این شنیدن پای به فرار گذاشت مبادا که شیخ چیزی به او قلمه زند!!
نقل است روزی مولانا مشایی در جایی نشسته بود مریدان را درس حکمت و معرفت می داد!! که مریدی در باب بی حرمتی مولانا جوانفکر به مراجع تقلید مسئلتی پرسید!! مولانا مشایی تا این شنید ساعتی به فکر فرو رفت و پس ساعتی گریست و بعد از آن جامه چاک کرد و فریاد برآورد که:
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
مرید که از پاسخ ناجوان فکرانه به ستوه آمده بود چشم هایش دیگر جز سیاهی ندید و از مجلس بیرون جهید!!!
نقل است از تملّق و چاپلوسی دوری میکرد و هیچ سخن در دهان جز به راستی نمی چرخواند. با این حال مورد حسادت مدّاحان و ثناگویان ملوک دیگر بلاد قرار داشت. چنانکه در وصف سفرهای استانی شیخ الرییس کابینه، شعري سپيد گفته بود:
«فرشته ها او را بر بال خود بردند و آوردند! داشت به درّه می افتاد، خدا دستش گرفت! ملائک همه جا حاضر بودند تا کارهای نیکش، خاصّه آنجا که دست امدادش به سوی محرومان و مظلومان دراز می شد، ثبت و ضبط کنند و آن را به حساب پس اندازش بریزند! و از این حیث جزو معدود ثروتمندان عالم است، و شاید هم ثروتمندترین! خدا او را بر قلبهای مردم مسخّر کرده است!»
مردی به غایت کم حاشیه بود و سرش در کار خودش بود!! چنانکه در مجلس نیز 192 نفر علیه وی بیانیه امضا نکرده بودند!! و به دلیل چاپ مطالب خلاف موازین اسلامی به ۶ ماه زندان محکوم نشده بود و برای انتشار تصاویر خلاف عفت عمومی به ۶ ماه دیگر زندان محکوم نشده بود و به سه سال محرومیت از فعالیت های مطبوعاتی محکوم نشده بود و به احکام حکومتی اعتراض نکرده بود!! و از اعضای جریان انحرافی دوری گزیده بود!!
نقل است مولانا شریعتمداری را گفتند: «آیا شما را هیچ از مولانا جوانفکر یاد آید؟!» پس به ناگاه روی ترش کرد و چهره بر افروخت!! پس مریدی از برای او دم کردهي گل گاوزبان آورد و دیگری سنبل طیب برآن افزود تا حرارت شیخ کمی فرو نشست و حالش به جای آمد و فرمود: «آری آنگاه که خدای را فراموش کنم. او را بیاد آورم!» و این دو مرد رسانه تا به این حد دوستی داشتند!
پ. خالتور
دیدگاه تان را بنویسید