آن معلّم جن و انس...آن آیت اینتلیجنس!

کد خبر: 147977

آن مطرب طناز، آن صاحب اعجاز، آن طنز را دایه، آن مرموزِ هزار لایه!، آن معلّم جن و انس، آن آیت اینتلیجنس!، آنکه نمی‌نشست لختی، آن اسوه سرسختی، آن شیفته ترانه خوانی!، آن چارلی چاپلین ایرانی...

آن معلّم جن و انس...آن آیت اینتلیجنس!
مطلب پیش روی شما ششمین مطلب ستون ویژه " تذکرة الرجال " سایت فردا است. "رفیق بی کلک" و "پ.خالتور" نویسندگان این بخش هستند که در نظر دارند با نگاهی متفاوت و طنزگونه به بررسی احوالات چهره های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و .. بپردازند. در این مطلب این دو عزیز به سراغ مهران مدیری، طنز پرداز شاخص کشورمان رفته اند.
آن مراد اصحاب، آن جونده کتاب، آن دارای هِیمنه، آن خوردة خاک صحنه، آن مطرب طناز، آن صاحب اعجاز، آن طنز را دایه، آن مرموزِ هزار لایه!، آن معلّم جن و انس، آن آیت اینتلیجنس!، آنکه نمی‌نشست لختی، آن اسوه سرسختی، آن شیفته ترانه خوانی!، آن چارلی چاپلین ایرانی، آن محیط به زیر و زبر، آن سازنده «باغ مظفر»، آن قهوه تلخ را بولوتوس!، آن مروج عبارات نامأنوس،، آن دارای موی جو گندمی، آن اوّلی که نداشت دومی، آن را برره شیر فرهاد، آن یار حامد بهداد آن زل زننده به دوربین!، آن سیامک انصاری را یار دیرین، آن گیرنده معرکه سر پیری!، مولانا مایه دارالشیوخ مدیری.
نامش آسد مهران بید و اهل میدان بروجردی تهران بید و در ساختن طنز ۹۰ قسمتی، شتابان بید. نقل است پس از مولانا فردوسی‌پور بیش از دیگران به عدد نود عشق می‌ورزید.
ابتدای کار او این بود که روزی در سینما طوقیراف! شهر، فیلمی اکران شد به نام شام آخر. یکی از مریدان این خبر به مولانا رساند. تا مدیری این شنید دو دیگ برداشت و مرید را فرمود که او نیز دو قابلاما برگیرد و پس روی به آنجا کردند. در آنجا مولانا علی عمرانی او را بدید و گفت: به این استعداد که در تو دیدم برای طنز نوروز ۷۲ پسندیدم! چنین بود که نانش در روغن اوفتاد و کارش بالا گرفت!
نقل است نَسَب‌اش به باستر کیتون- اَرواحُه به فنا! - در دیار فرنگ می‌رسید.
مولانا مدیری را کرامات بسیار بود. گویند از ریاضیات و حساب گریزان بود و به سان برادران سرخ پوست آمریقایّیه! شمارش را تا سه می‌دانست و از آن بالا‌تر را ندانستی. نقل است که: «هملت» ساخته کوزینتسف را چهل دفعت بدید و فرمود: هشتاد بار دیگر خواهم دیدن که تا سه نشود بازی نشود!! نفرت استادنا مدیری از ریاضیات تا بدان جا بود که حرف حساب، به گوشش هیچ فرو نمی‌رفت و ار می‌رفت از آن گوش دیگر زود به در می‌رفت!
نقل است در طنازی سرآمد قوم خود بود و در وصف زیادت کمال و حسن جمال خود سروده بود:
پی افکندم از طنز کاخی بلند که بیرون سیماش هم، نیابد گزند!
نقل است به بید بیش از کاج و سرو علاقت داشتی و نخود را بیش از لوبیا چشم بلبلی دوست داشتی!
در وصف او ووییگولنزج!! در کارش صاحب مکاشفت و ملاطفت بود و صاحب سبک و شیوه‌ای با ظرافت بود. و نقل است سبک او را سمبَلیسم! نام نهادند از زیادت برنامه ریزی و پایبندی به متن!
ده کورتی ساخته بود برره نام و مریدان بدان حکمت آموختندی. در آن بیقوله همه پاچه‌اش می‌خواراندند و رقعه منشاتش چون ورق زر می‌بردند و آب نخود بهش می‌دادند!!
گویند عاشق آواز و آواز خوانی و پیرنا شجریان بود. نقل است کسی او را پس از اجرای ترانه خوانی دید و گفت: یا شیخ تو‌‌ همان ۹۰ قسمتی بسازی ما خوشتریم!! در جواب بی‌تأنی فرمود: اهوک خیلی‌ام دلتون بخواد!!
نقل است مقرّبین و منتقدین در اینکه او از نوادر است متّفق بودند! لیک، نزدیکان از وجه استکمال طنازی و دیگران از وجه استعمال لوس بازی!!
نقل است غرض ورزان و بد خواهان به طعنه می‌گفتند که شیخ، نان سر سفره را به نرخ روز خورد! روزی شیخ این سخن بشنید و گفت: آری! همه واماندند از زیادت صدق در گفتار شیخ. چندی به سکوت گذشت که یکی از مریدان جامه بدرید و فریاد برآورد که ما را از رمز این صراحت در لهجه آگاه ساز. شیخ گفت: راست گویند ما نان به نرخ روز خوریم و این از کرامات هدفمند-سازی یارانه هاست. ما هر چه به شاطر می‌گوییم: لااقل نان را به نرخ‌‌ همان دیروز بده، گوشش بدهکار نیست. می‌گوید: نرخ، نرخ آزاد است. پس گفت: این از معایب آزادی- لعنت اللّه علیه - است. مریدان از شدت جوری که به شیخ می‌رفت، اشک‌ها ریختند و آرد خود بیختند و الک آویختند!
نقل است شیخنا سی سال همی گشت گِرد شهر، کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست. تا روزی در برکه‌ای عکس خود دید و گفت: الحمدللّه، حاجت برآوردم!!
گویند روزی مولانا شریفی نیا را را گفتند: یا شیخ از چه روست که مولانا مدیری هر چه سازد بترکاند؟ فرمود: این از اسرار خفیه است! پس مریدان این ﻣﺴﺌﻠﺖ پیش مولانا اکبرخان عبدی بردند. مولانا فرمود: این از بد روزگار است! پس از خود مولانا مدیری پرسیدند. فرمود: بکش کنار بزار باد بیاد!!
پ. خالتور
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت