زنی در دام عشق خیالی

کد خبر: 129492

بهروز و خانواده اش ۲ بار به خواستگاري ام آمدند ولي والدينم با ترش رويي مي گفتند دخترمان خيلي کوچک است و بايد درس بخواند.

خراسان: با ديدن بهروز قلبم به تپش مي افتاد و عقل از سرم مي پريد. اعتراف مي کنم با اين که ۱۳ سال بيشتر نداشتم يک دل نه صد دل عاشق شده بودم و متاسفانه درک نمي کردم چرا پدر و مادرم به خواستگاري پسر مورد علاقه ام جواب رد داده اند. بهروز و خانواده اش ۲ بار به خواستگاري ام آمدند ولي والدينم با ترش رويي مي گفتند دخترمان خيلي کوچک است و بايد درس بخواند. زن جوان آهي کشيد و افزود: من احساس مي کردم پدر و مادرم سد راه خوشبختي ام هستند و براي همين هم با آن ها سر لج بازي گذاشتم. متاسفانه بعد از مدتي تحت تاثير حرف هاي عاطفي که بهروز مي زد همراه او از خانه فرار کردم و ما يک هفته، خودمان را در منزل پسر عموي او مخفي کرديم. با اين اشتباه بزرگ و آبروريزي که به بار آورده بوديم پدر و مادرم به ناچار با ازدواج من و بهروز موافقت کردند و مراسم عقدکنان خيلي سريع و با عجله برگزار شد.ما با اين تصور که قله هاي عشق را فتح کرده ايم زندگي مشترک خود را آغاز کرديم اما والدينم از آن به بعد مرا طرد کردند و اجازه ندادند به خانه شان بروم. هنوز چند ماه نگذشته بود که فهميدم بهروز به مواد مخدر اعتياد دارد. او اهل کار نبود و تمام وقتش را با دوستان معتاد خود بالاي پشت بام و در کنار کفترهايش سپري مي کرد.من مجبور بودم براي تامين خرج و مخارج زندگي مان در کارگاه توليدي شوهر خواهرم مشغول کار شوم و ۱۷ سال از بهترين ايام عمرم را با کارگري و زحمت شبانه روزي سوزاندم و از دست دادم. متاسفانه اين مرد بي مسئوليت تنها دخترمان را از سن ۳ سالگي به مواد مخدر آلوده کرد و مهسا که الان ۱۵ ساله است به کريستال اعتياد شديد دارد.چند ماه قبل بهروز دخترمان را با بهانه ازدواج موقت به مردي ۶۱ ساله داد و آن مرد حيوان صفت نيز پس از رسيدن به خواسته هاي پليدش بچه ام را رها کرد. بعد از اين موضوع دخترم به فساد اخلاقي کشيده شده است و ...! من در اين مدت نمي توانستم حرفي بزنم چون تا مي خواستم چيزي بگويم بهروز با چاقو تهديدم مي کرد و حتي تهمت هاي زشت و ناروايي مي زد. با اين وضعيت روزگار سختي را پشت سر مي گذاشتم و با تاسف بايد بگويم خانواده ام نيز حاضر نيستند مرا ببينند و هيچ گونه ارتباطي با آن ها ندارم تا دست کم با آن ها درد دل کنم و راهنمايي بگيرم. ولي بالاخره عقده هاي دلتنگي ام ترکيد چرا که شوهرم و دخترم براي تامين مواد مخدر دست به زورگيري و سرقت زده اند و امروز توسط پليس دستگير شده اند. من در اين سال ها به طور تمام وقت درگير کارگري بوده ام تا بتوانم خرج زندگي را در بياورم و نمي توانستم فرزندم را سرپرستي کنم تا او به اين سرنوشت شوم دچار نشود.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها

      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد