حکایتی از آیت الله نخودکی

کد خبر: 128943

گروهی می‌پندارند در برخورد با امام باید مانند برخورد با یک شخص معمولی تعامل کنند و اگر امام حاجت و خواسته آنها را تامین نکرد، به او شکایت کرده و به نوعی بازخواست کنند.

تبیان: درباره آداب زیارت، مطالب زیادی در کتاب های اخلاقی و بخصوص در کتب ادعیه نوشته شده است. در این میان کتاب مفاتیح الجنان به عنوان یک منبع سهل الوصول، به آداب زیارت و اعمال آن پرداخته است. اما درباره درخواست‌ حوائج از ائمه اطهار علیهم السلام، دو دیدگاه میان مردم وجود دارد. دیدگاه اول که همان دیدگاه علمی و شرعی است، زیارت با آداب خاصه و با حفظ کامل ادب در محضر امام است. دیدگاه دوم که برگرفته از روحیه عوام و احیانا برخی عمل و عکس‌العملهای آنهاست، برخورد عوامانه با امام معصوم است. گروهی می‌پندارند در برخورد با امام باید مانند برخورد با یک شخص معمولی تعامل کنند و اگر امام حاجت و خواسته آنها را تامین نکرد، به او شکایت کرده و به نوعی بازخواست کنند. برای اهمیت این مساله، مطلب ذیل را که برگرفته از کتاب نشان از بی نشانهاست، مطالعه بفرمایید: آقای سید محمد ریاضی یزدی، شاعر معروف، حکایت کرد که: دوستی داشتم از صلحا و خوبان، وی می گفت روزی با سیدی بزرگوار در جائی نشسته بودیم. شیخ ابراهیم نامی که با دوستم سابقه مودّت داشت بر ما وارد شد، پس از تعارفات معمول، سید به او گفت: آقا شیخ ابراهیم، ماجرای خود را با مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی برای رفیق ما بازگو. شیخ گفت: از گیلان به زیارت مشهد مقدس آمدم و در آن شهر هر چه پول داشتم مصرف شد. بدون خرجی ماندم. حساب کردم تا مراجعت به وطن، به پانصد تومان احتیاج دارم. به حرم مشرف شدم و به امام عرض کردم: به پانصد تومان نیازمندم تا به گیلان باز گردم، انتظار مرحمت دارم. اما تا روز دیگر خبری نشد. مجدداً در حرم عرض حاجت کردم و گفتم: سیدی، من گدای متکبری هستم این بار هم احتیاج خود را به حضورت عرض می کنم، اما اگر عنایتی نفرمائی، دیگر بار نخواهم آمد و چیزی نخواهم گفت ولی یادداشت می کنم که امام رضا علیه السلام مهمان نواز نیست.چون از حرم خارج گردیدم، شنیدم که از پشت سر، کسی مرا صدا می زند، بازگشتم دیدم شیخی است که بعداً فهمیدم او را (حاج شیخ حسنعلی اصفهانی) می خوانند. حاج شیخ مرا مخاطب ساخته و فرمودند: (آقا شیخ ابراهیم گیلانی چرا اینقدر جسورانه در محضر امام سخن گفتی؟ شایسته نیست که چنین بی ادبی و گستاخ باشی. ) سپس پاکتی به من دادند. از اطلاع شیخ بر مکنونات باطنی خود و سخنی که سراً با امام خود در میان نهاده بودم، غرق تعجب شدم. به خانه آمدم و پاکت را گشودم، با کمال شگفتی دیدم که پانصد تومان است. تصمیم گرفتم که صبح روز دیگر به خانه حاج شیخ بروم و از او بپرسم که چگونه از راز دل من آگاه شده و این پول از کجا است؟ اما شب در خواب دیدم که شیخ به در خانه آمدند و فرمودند: (آقا شیخ ابراهیم تو به پانصد تومان پول حاجت داشتی به تو داده شد، دیگر از کجا دانستم و از کجا آوردم، بتو مربوط نیست. بدان که اگر برای این پرسش به خانه من بیائی، ترا نخواهم پذیرفت. ) از خواب بیدار شدم و دیگر برای این کار به خانه ایشان نرفتم و به گیلان باز گشتم.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت