گفت‌وگو با اولین زن شتردار ایران/ بدون شترهایم نمی‌توانم زندگی کنم

کد خبر: 841650

این داستان زندگی حکیمه است، زنی که خواست و توانست، زنی که عاشق شترهاست و بدون آن‌ها نمی‌تواند زندگی کند، زنی که علاقه اش را نادیده نگرفت و کم نیستند زنانی که در این سرزمین از عشق کار خلق می‌کنند، تنها باید صدایشان شنیده شود

گفت‌وگو با اولین زن شتردار ایران/  بدون شترهایم نمی‌توانم زندگی کنم

سرویس اجتماعی فردا: دیدن تصویر یک زن در میان چندین شتر بزرگ و غول پیکر اگرچه ممکن است در ابتدا امری عجیب و غریب نباشد و تنها از خود بپرسید او در میان این همه شتر چه می‌کند، اما حتما تعجب شما افزون خواهد شد وقتی بفهمید که او شتردار است و چند سالی است که توانسته روی پایش بایستد و مزرعه خودش را بچرخاند.

حکیمه ناصری احتمالا جزو نخستین زنان شترداری است که توانسته این کسب و کار را رونق ببخشد و جلو ببرد، داستان او روایت زنی است که از ۱۴ سالگی سعی کرد مستقل باشد تا برادرانش نتوانند به او امر و نهی کنند چرا که به قول خودش: «هیچ وقت دوست نداشتم زیر سلطه کسی باشم.

حکیمه که حالا ۳۰ سال دارد در ۲۰ کیلومتری شهر تبریز، روستای خور خور از توابع شهرستان ایلخچی زندگی می‌کند و هر روز ۴۵ دقیقه راه را از تبریز منزل مادر شوهرش طی می‌کند تا به روستای پدری برود و اوضاع مزرعه را سر و سامان دهد؛ همین حالا هم که با او حرف میزنم در راه است تا به مزرعه برسد، اما آن قدر دلش پر است که با صدای گرمش داستان زندگی اش را مو به مو برایم روایت می‌کند.

از علاقه وافرش به شتر‌ها می‌گوید و از اینکه خانواده اش از شترداران قدیمی تبریز بوده اند قصه می‌گوید. اینکه خیلی زود یتیم شده و مادر با سختی توانسته او را حمایت کند و از آن همه شتری که پدر به ارث گذاشته هیچ کدام به او نرسیده است. وقتی پدرش فوت کرده، برادرهایش شتر‌ها را فروخته اند و هر چه شتر داشتند به باد رفت، اما چندی بعد مادر و برادرهایش با وام و باقیمانده ارث و میراث پدر چند شتر خریدند و او شد کارگر آنها.

سازندگی در ادامه گزارش خود می نویسد: خودش می‌گوید: «تازه دو سالی هست که به کمک همسرم مرکز پرورش و نگهداری شتر را راه انداخته ام، اما تا پیش از این‌ها برای برادرانم کار می‌کردم آن هم برادرانی که به چشم یک کارگر بی جیره و مواجب نگاهم می‌کردند و هیچ مزدی به زحماتم نمی‌دادند، حتی شتر‌هایی را که حقم بود و به من ارث می‌رسید هم از من دریغ کردند.»

حکیمه هم، اما سرنوشتش مانند هزاران دختری است که وقتی یتیم می‌شوند برادران می‌خواهند زودتر شوهرش بدهند و انگار برایشان ننگ است که دختر مجرد در خانه بماند یا سر کار برود. همین هم بوده که در سن ۲۲ سالگی و درست برخلاف اغلب دختران روستایش که در سن کم ازدواج می‌کنند خواسته که به جای جهیزیه برادرانش به او شتربدهند.

با سادگی تمام ۳ میلیون وام ازدواج خودش و همسرش را در سال ۹۱ به برادر‌ها می‌دهد تا از آن‌ها شتر بگیرد، اما به جای ۴ نفر شتر که حقش بوده برادر‌ها دو نفر شتر بیشتر به او نمی‌دهند هر چند با این حال باز هم ادامه می‌دهد و آن‌ها را با سختی و کمک مادر و خواهرهایش به ۱۶ نفر شتر می‌رساند.

او در برابر این سوالم که برادر‌ها چه موانع دیگری سر راهش گذاشتند و آیا این آخرین سنگ برادر‌ها مقابل پایش بوده توضیح می‌دهد: «نه، یک روز که رفتم بودم شهر دنبال کارهایم وقتی برگشتم دیدم جای شترهایم خالی است و برادر‌ها همه را فروخته اند. شوکه شدم. هم از برادرهایم شکایت کردم هم از آن مردی که شتر‌ها را خریده بود. به او گفتم مگر نمی‌دانستی این‌ها شتر‌های من هستند. او هم گفت که اگر نمی‌خریدم رابطه دوستی اش با برادرهایم به هم می‌خورده است.»

پس شکایت نتیجه نداد؟

چرا. در ابتدا مادر و خواهرهایم نگران شده بودند و می‌گفتند کنار بکش آن‌ها زنده ات نمی‌گذارند؛ اما به هر حال من توانستم مبلغی هم بگیرم، اما آن قدری نشد که به کارم بیاید؛

وبعد چه کردی؟

برادرهایم گفتند که ما جهازت را نمیدهیم برو طلاق بگیر یا بگذار شوهرت طلاقت بدهد چون به هر حال برای مهریه من و کارگری بی مزدم برنامه داشتند، اما من مقاومت کردم. به شوهرم گفتم اگر می‌خواهی طلاقم بده، اما من شتر‌ها را دوست دارم و بدون شتر دوام نمی‌آورم.

شوهرم گفت: تنهایی می‌خواهی شترداری کنی؟ من تنهایت نمی‌گذارم. هر چند که سرمایه مادی ندارم، اما من پشتوانه تو هستم و همین سرمایه من شد.

حکیمه آهی می‌کشد و می‌گوید که شش ماه بدون شتر بودم و با شوهرم به شهر‌های نزدیک و دور که شتر داشت میرفتم و آن‌ها را می‌دیدم.

شوهرش به او می‌گوید که یا خانه یا مزرعه شتر و حکیمه دومی را انتخاب می کند. زمین‌های روستای خور خور می‌خرد و کارش را شروع کند و کم کم به تعداد شترهایش اضافه می‌کند. شوهرش هم که شغلش فروش تابلوی فرش بوده سرمایه اش را می‌کند کمک کار حکیمه و همین می‌شود که کارشان شکل می‌گیرد.

حکیمه می‌گوید: «اگر شوهرم نبود نمی‌توانستم کاری از پیش ببرم و او بود که کمک کرد مقابل برادرهایم بایستم.» او می‌گوید: زمینی که خریدیم را خودمان سروسامان دادیم، یک تکه زمین خالی بود، آجر به آجرش را خودم و شوهرم روی هم گذاشتیم، خودمان لباس کارگری برتن کردیم و ساختیم تا توانستیم دوسالن را سقف بزنیم. هر چند که الان هم برق دولتی نداریم و به سختی امورات می‌گذرد. ما ته مزرعه یک کانکس زده ایم و برای استراحت آنجا هستیم، چون خانه که نداریم. یا خانه مادرم هستم یا در تبریزدر منزل مادر شوهرم اقامت داریم. اما به هر حال خودمان بین خانه و زمین، زمین را انتخاب کردیم.)

می‌پرسم مسئله برق را نتوانسته‌ای حل کنی؟ پاسخ می‌دهد خیر هنوز نتوانسته ام. چرا این قدر مسئولین بی مسئولیت داریم. فقط می‌خواهند پول بگیرند. مسئولین در تهران هم همین مدلی هستند؟ و من فقط میخندم...

می‌گوید مشکل آب هم داشتم و از خانه مادرم با تشت و لگن برای شتر‌ها آب می‌آوردم، اما خب خدا را شکر این مسئله حل شد؛ و حالا چند شتر داری؟ الان ۳۰ نفر شتر بالغ و ۱۰ نفر بچه شتر داریم. شترداری کاری دیربازده است.۱۲ ماه بارداری آن‌ها طول می‌کشد و هر دو سال درمیان بچه می‌دهند، اما با همه این سختی‌ها باید دوام بیاوریم. خواستن توانستن است پس من هم می‌توانم. حالا همه من را به عنوان شتردار می‌شناسند و هرکس شتر می‌خواهد به من زنگ می‌زند و از من خرید می‌کند و این برای من اتفاق بزرگی است.

با خوشحالی ادامه میدهد که الان سه ماهی هست که بالاخره توانسته ام پول ساربان را جور کنم و ساربان استخدام کنم. اما بقیه کار‌ها را خودم و همسرم انجام میدهیم و گاهی مادر و خواهرهایم هم به کمکم می‌آیند.

حکیمه مهربان و بخشنده است، دوست دارد به همه آموزش بدهد و این توانمندی را باقی زنان روستا هم از او بیاموزند. برای همین هم وقتی می‌گویم نگاه زنان روستا به تو چگونه است جواب می‌دهد که: آن‌ها هم قبولم دارند، می‌گویند تو آخرش اروپا می‌روی (می خندد). اما هرکدامشان بخواهند من دریغ ندارم و هر کمکی بخواهند می‌کنند. اگر زمانی هم بخواهم کارم را گسترش دهم هر چند زن و مرد برای من فرقی ندارد، اما اولویتم زنان سرپرست خانوار است، همان‌هایی که مانند مادرم به تنهایی از فرزندانشان حمایت می‌کنند و بار زندگی را بر دوش می‌کشند؛ و این داستان زندگی حکیمه است، زنی که خواست و توانست، زنی که عاشق شترهاست و بدون آن‌ها نمی‌تواند زندگی کند، زنی که علاقه اش را نادیده نگرفت و کم نیستند زنانی که در این سرزمین از عشق کار خلق می‌کنند، تنها باید صدایشان شنیده شود

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت