کاسبی با مرحوم تازه درگذشته؛ازفاتحه فرست تا قبر واش سیار!

کد خبر: 813850

گورستان‌های بزرگ در کلانشهرها، این روز‌ها به مکانی برای کسب درآمد برخی افراد سودجو تبدیل شده؛ کسب درآمدی که گاهی شکل دوز وکلک به خود می‌گیرد! کسانی که در روز‌هایی از هفته برای سر زدن به عزیزان از دست رفته شان به آرامستانی مانند بهشت زهرا (س) تهران می‌روند، بخصوص در روز‌های تعطیل، با انبوهی از افراد مواجه می‌شوند که به‌دنبال کسب درآمد هستند.

کاسبی با مرحوم تازه درگذشته؛ازفاتحه فرست تا قبر واش سیار!

جام جم آنلاین: گورستان‌های بزرگ در کلانشهرها، این روز‌ها به مکانی برای کسب درآمد برخی افراد سودجو تبدیل شده؛ کسب درآمدی که گاهی شکل دوز وکلک به خود می‌گیرد! کسانی که در روز‌هایی از هفته برای سر زدن به عزیزان از دست رفته شان به آرامستانی مانند بهشت زهرا (س) تهران می‌روند، بخصوص در روز‌های تعطیل، با انبوهی از افراد مواجه می‌شوند که به‌دنبال کسب درآمد هستند.

افرادی مانند آن‌ها که بدون اجازه روی سنگ قبر‌ها ارزن می‌پاشند، گلاب می‌ریزند و طلب پول می‌کنند، اما داستان به همین چند مورد ختم نمی‌شود، چون تعدادی از فرصت‌طلبان نیز گل‌هایی را که عزاداران برای درگذشتگان خود می‌آورند، دزدیده و به دیگران می‌فروشند، آن‌ها حتی گل‌های پرپر شده را نیز به عنوان برگ گل آماده می‌فروشند و اگر گلی از ساقه‌اش جدا شده بود آن را با یک خلال دندان دوباره آماده فروش می‌کنند.

درکمین برای دعا خواندن

محمود، جوان بلند قد و سبزه رویی است که کتاب دعایی در دست دارد، چشمانش مانند چشم عقاب می‌چرخد تا ببیند افرادی که وارد بهشت زهرا شده‌اند و دنبال سنگ قبر عزیزشان می‌گردند، سر کدام قبر می‌نشینند، لحظاتی بعد از نشستن آنان محمود به جمع‌شان اضافه می‌شود و بدون این که اجازه بگیرد شروع می‌کند به دعا خواندن، در حالی که حتی یک کلمه از دعا را درست نمی‌خواند! گاهی اوقات، برخی افراد با عصبانیت به او تذکر می‌دهند آقا نمی‌خواهد بخوانید ... آقا.. نیازی نیست...، اما محمود گوش نمی‌دهد و همچنان سعی می‌کند کلمات را بکشد و آهنگ صدایش را حفظ کند. او فکر می‌کند هر چه آهنگین‌تر و سوزناک‌تر بخواند پول بیشتری گیرش می‌آید.

از هر چهار قبری که بر سر آن می‌نشیند و دعای اشتباه می‌خواند تقریبا دو نفر به او پول می‌دهند، محمود هم گاهی یادش می‌افتد از مرده‌های آن قبر‌ها بابت دعا‌های اشتباهش حلالیت بطلبد.

محمود هیچ‌گاه برای مرده‌هایی که کسی سر قبر آنان نمی‌آید، دعا نمی‌خواند. او همیشه از دور وضعیت قبر‌ها را بررسی می‌کند، چون هر قبری که اطرافش شلوغ‌تر باشد، احتمال دارد پول بیشتری نصیب او کند.

آن‌طور که او می‌گوید اگر هم اطراف قبر خانم‌ها نشسته باشند خیلی خیلی بهتر است، چون احساسات آن‌ها را بهتر می‌توان تحت تاثیر قرار داد، اما تازگی‌ها برخی زن‌ها با خود کتاب دعا می‌آورند و به او می‌گویند آقا خودمان می‌خوانیم شما تشریف ببرید... محمود هم در جواب آن‌ها یاد گرفته بگوید حاج خانم در روایات داریم دعا را با صوت باید خواند تا ثوابش بیشتر شود و به اموات برسد. این روز‌ها فایل‌های صوتی قرآن و دعا هم برای محمود رقبای تازه‌ای به شمار می‌روند که مردم با خودشان می‌آورند و روی قبر می‌گذارند و به او می‌گویند نیازی به دعا خواندن شما نداریم، محمود نمی‌داند چگونه می‌تواند از شر این فناوری خلاص شود!

گل‌های خلال دندانی

فرهاد در بهشت زهرا گل می‌فروشد، گل‌هایی را که نمی‌خرد. او در قطعاتی که خلوت‌تر هستند گل‌ها را از روی سنگ قبر‌ها بر می‌دارد و آن‌ها را در قطعات دیگر می‌فروشد! فرهاد با حوصله زیادی گل‌ها را جمع‌آوری و دسته‌بندی می‌کند، یک بسته کش، نخ و خلال دندان هم در کیف کوچکش دارد که گل‌های شکسته شده را سرهم کند و بفروشد، چون بیشتر آن‌ها که گل روی مزار عزیزانشان می‌گذارند از ترس دزیده شدن، آن‌ها را پرپر می‌کنند یا ساقه‌شان را می‌چینند، اما فرهاد و دوستانش سمج‌تر از این حرف‌ها هستند، آن‌ها گل‌های پرپر شده را نیز به عنوان برگ گل‌های آماده در بهشت زهرا می‌فروشند.

آن‌طور که او می‌گوید پیش می‌آید در حال کش رفتن دسته گل‌ها از روی سنگ قبرهاست، ماموران سر برسند و او گیر بیفتد، اما هر بار تعهدی می‌دهد و از دست آنان نجات می‌یابد. به هرحال فرهاد به یاد ندارد روزی بوده باشد او گلی خریده و فروخته باشد. همه گل‌هایی که او فروخته متعلق به میت‌های دیگری بوده است!

یک بار که فرهاد گل شکسته را با خلال دندان به هم وصل کرد و به خانمی فروخت وقتی خانم گل را گرفت و پول آن را به فرهاد داد، ناگهان شاخه گل از وسط جدا شد و افتاد و خلال دندان هویدا شد! فرهاد با دیدن این صحنه بدون این که پول زن را پس بدهد پا به فرار گذاشت و تا آنجا که می‌توانست دوید! به هرحال او برای سر هم کردن آن گل زحمتش را کشیده بود، این را که چرا آن خلال دندان جدا شده بود نمی‌دانست.

گل گلاب تقلبی!

حامد، پسرک ریز نقشی است و روز‌های تعطیل را که مدرسه نمی‌رود مجبور است کار کند. او در بهشت زهرا روی سنگ قبر‌ها گلاب می‌ریزد، گلاب که چه عرض کنم! یک لیوان گلاب را با مقدار زیادی آب مخلوط می‌کند و روی سنگ قبر‌ها می‌ریزد.

حامد روی هر سنگ قبری که ببیند اطراف آن کسی نشسته گلاب می‌ریزد برایش فرقی نمی‌کند، چند نفر سر آن قبر نشسته باشند، یک نفر یا ۲۰ نفر، اول چند قطره گلاب می‌پاشد و عقب می‌ایستد و منتظر می‌ماند پولش را بدهند، کمتر پیش می‌آید شخصی به او پولی ندهد، اما گاهی مبالغی که می‌دهند خیلی کم است مثلا صد تومان، ۵۰ تومان، اگر پول خوبی به او دادند مثلا ۲۰۰ یا ۵۰۰ تومان حامد دوباره چند قطره دیگر گلاب روی سنگ قبر می‌پاشد و می‌گوید خدا رحمت کند، هر چند گلاب‌های او هیچ‌وقت بو ندارد حتی اگر تمام ظرفش را روی سنگ قبر خالی کند.

حامد یک ظرف گلابش را دو هفته استفاده می‌کند. او می‌داند کسانی که عزیز از رفته‌شان جوان یا کودک بوده، حساس‌تر هستند و پول بیشتری می‌دهند، برای همین وقتی دارد روی سنگ قبری گلاب می‌پاشد سعی می‌کند سن طرف را بخواند. اگر جوان یا کودک بود گلاب بیشتری می‌ریزد و قیافه‌اش را مظلوم‌تر نشان می‌دهد.

چند روز قبل، وقتی حامد روی یک سنگ قبر چند قطره گلاب ریخت، مردی که کنار آن سنگ قبر نشسته بود دستش را به قطرات گلاب مالید و آن را نزدیک بینی‌اش کرد سپس رو به حامد کرد و گفت: «این گلابه یا آب؟ اصلا بو نداره که؟ ـ. گلابه آقا شما هر چقدر دوست دارید پول بدید صد تومان، ۲۰۰ تومان فرقی نمی‌کند.» مرد نگاهی به صورت حامد کرد و گفت: «برای این که چند قطره آب ریختی روی سنگ قبر باید پول بدهم؟ من خودم با دو تا بطری بزرگ این سنگ را شستم!» حامد از نگاه خیره مرد ترسید و به جای هر جوابی فرار کرد. واقعا خونش از این همه خساست به جوش آمده بود. چطور یک آدم می‌تواند این همه خسیس و بدعنق باشد. گلاب او که مشکلی نداشت فقط با کمی آب مخلوط شده بود، همین!

دام ارزن پاش‌ها برای عزاداران!

مهران هر هفته حدود نیم کیلو ارزن می‌خرد و راهی بهشت زهرا می‌شود، او پرسه زدن در قطعات شلوغ را به قطعات خلوت ترجیح می‌دهد، سر هر قبری که ببیند شخصی نشسته می‌رود و کمی دانه می‌پاشد و آن قدر منتظر می‌ماند تا پولی دریافت کند.

مهران وقتی سر قبر‌ها می‌ایستد خود را بسیار متاثر نشان می‌دهد، اما از این که این آدم‌ها منبع کسب درآمدش شده اند چندان هم ناراضی نیست. به قول خودش او هیچ کجا نمی‌تواند با این سرمایه و کار کم چنین درآمدی کسب کند. مهران بعضی وقت‌ها از آرزو‌هایی که می‌کند ناراحت می‌شود، چون گاهی اوقات آرزو می‌کند افرادی که می‌میرند بیشتر جوان باشند، چون خانواده جوان‌ها احساساتی‌تر هستند و همیشه پول بهتری می‌دهند!

آن‌طور که می‌گوید می‌داند این فکرش چقدر خودخواهی است، اما او فقط به خودش فکر می‌کند و به درآمدی که از این راه به‌دست می‌آورد. گاهی برخی خانواده‌ها به مهران تذکر می‌دهند دانه‌هایی که روی قبر ریخته بسیار کم است و او دارد کم‌فروشی می‌کند، اما مهران به سخنان آن‌ها اهمیتی نمی‌دهد، چون او نمی‌خواهد خرج زیادی کند، باید نیم کیلو دانه را طی یک هفته استفاده و چند برابر پول جمع کند.

شغل، فاتحه فرست!

اسد تا مدت‌ها دنبال کار می‌گشت مدتی دستفروشی می‌کرد، مدتی گل می‌فروخت، اما هیچ‌کدام سرانجامی نداشت تا این که راه به سوی بهشت زهرا در پیش گرفت. حالا او سر قبر‌های دیگران فاتحه می‌خواند، گاهی یک حمد، گاهی یک حمد و سوره، گاهی یک حمد نصفه نیمه و بابت آن پول خوبی هم می‌گیرد. اسد از کاری که اخیرا به دست آورده رضایت کامل دارد، هر چند او به یاد ندارد حتی برای مردگان خودش یک حمد و سوره حسابی خوانده باشد، اما از همین حمد و سوره‌ها زندگی خوبی برای خودش درست کرده است. گاهی برخی خانواده‌ها با بداخلاقی، اسد را از سر قبر مرده خود دور می‌کنند و می‌گویند لازم نیست چیزی بخوانی، خودمان می‌خوانیم. اما خیلی‌ها هم اجازه می‌دهند او فاتحه اش را بخواند. بیشتر اوقات اسد از ترس‌اش فاتحه خوانی را نصفه نیمه رها می‌کند و منتظر پول می‌ماند، چون هر آن ممکن است خانواده متوفی او را از آنجا برانند بدون این که پولی کاسب شده باشد. اسد به هرحال از متوفیان بهشت زهرا بسیار ممنون است که باعث شدند او منبع درآمد خوب و راحتی داشته باشد.

قبر واش سیار!

بهرام ۱۶ سال دارد و از دو سال پیش در بهشت زهرا کار می‌کند. کار در اینجا آن قدر برایش صرف داشته که بی‌خیال درس و مدرسه شود و بچسبد به همین کار. از ساعت ۱۰ صبح به بهشت زهرا می‌آید تا غروب. خودش می‌گوید اوج کارش از ساعت ۴ به بعد است و همچنین روز‌های تعطیل. روز‌های غیر تعطیل خبر زیادی نیست. اما او چرخیدن و پلکیدن سر گور‌ها را به مدرسه رفتن ترجیح می‌دهد. بهرام هر روز چند بطری خالی نوشابه خانواده را با خود به بهشت زهرا می‌برد، آن‌ها را پر می‌کند و سنگ قبر‌ها را می‌شوید. برای هر سنگ قبر، یک بطری خالی می‌کند.

اگر خانواده متوفی پول خوبی به او بدهند بطری دوم را هم خالی می‌کند و دستش را روی سنگ قبر می‌کشد.

کمتر پیش می‌آید کسی مانع این شود که بهرام سنگ قبر عزیزشان را بشوید، اما گاهی برخی افراد پول خیلی کمی به او می‌دهند که باعث دلخوریش می‌شود.

بهرام، اسد، مهران و ده‌ها نفر دیگر، این روز‌ها بهشت زهرا را به‌عنوان مکانی برای کسب درآمد و البته بیشتر سودجویی می‌دانند. آن‌ها از احساسات افرادی که عزیزانشان را از دست داده‌اند سوءاستفاده می‌کنند و پول خوبی به جیب می‌زنند. همین شغل‌های کاذب باعث شده آن‌ها دنبال کار درست و حسابی نباشند و به همین شیوه زندگی خود را سپری کنند.

اسراف در آرامستان

بیشتر سودجویانی که در آرامستان‌ها فعالند، چشم طمعی هم دارند به خوراکی‌هایی که عزاداران خیرات می‌کنند. بیشتر آن‌ها چند کیسه بزرگ همراهشان است و تا پایان روز در کنار کاسبی کاذب خود آن‌ها را پر می‌کنند. بیشتر این سودجویان آن‌قدر خوراکی در کیسه‌هایشان به خانه می‌برند که برای چند روز تغذیه شان تکمیل می‌شود، در حالی که نیازمندان زیادی هستند که به نان شب‌شان محتاجند و به قول معروف، صورت‌شان را با سیلی سرخ نگه می‌دارند، اما به‌خاطر حفظ آبرویشان راضی نمی‌شوند دست نیاز به سمت شخصی دراز کنند.

به همین دلیل بهتر است شهروندان با شناسایی نیازمندان واقعی، برای رفع نیاز این افراد آستین بالا بزنند و چنانچه شناسایی افراد نیازمند برایشان مقدور نیست از خیریه‌های شناخته شده کمک بگیرند.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت